قتل همسر بدون داشتن انگیزه
متهم: قتل همسرم به صورت اتفاقی رخ داد و من اصلاً نه نقشهای و نه انگیزهای برای کشتن او نداشتم و الان هم به شدت پشیمان هستم.
دوات آنلاین -مرد روستایی که تابستان امسال گم شدن همسرش را به پلیس خبر دادهبود در بازجوییها به قتل او در باغ گیلاس اعتراف کرد.
به نوشته روزنامه جوان بیستم مردادماه مردی به کلانتری امامزاده داوود رفت و مدعی شد که همسرش در باغ گیلاس گم شده است.
وی در توضیح ماجرا گفت: «شب قبل همراه همسرم فهیمه برای آبیاری به باغ گیلاسمان که در چند کیلومتری روستا قرار دارد، رفتیم. من در حال آبیاری باغ بودم و همسرم نیز اطراف باغ قدم میزد تا اینکه ساعتی بعد وقتی به داخل خانه باغ برگشتم از همسرم خبری نبود، اما کیفش آنجا بود. دقایقی داخل باغ و اطراف آن به دنبالش گشتم، اما او را پیدا نکردم که احتمال دادم مثل همیشه قهر کرده و به خانه پدرش رفته است.»
وی ادامه داد: «صبح خیلی زود به روستا رفتم که دیدم شیشههای خانهمان شکسته است و همسرم در خانه نیست که نگرانش شدیم و همراه اهالی روستا به دنبالش گشتیم، اما ردی از او پیدا نکردیم.»
دستگیری شوهر
در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت پدر و مادر فهیمه به دادسرای امور جنایی رفتند و از دامادشان (شوهر فهیمه) به اتهام دست داشتن در ناپدید شدن دخترشان شکایت کردند.
بدین ترتیب بهرام به عنوان مظنون به دستور قاضی احسان زمانی، بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران بازداشت شد و مورد تحقیق قرار گرفت.
وی پس از دستگیری مدعی شد که از سرنوشت همسرش خبری ندارد و گفت که همسرش پس از مرگ پسرشان مشکل اعصاب و روان پیدا کرده است و آن شب هم در باغ گیلاس به طور ناگهانی ناپدید شدهاست. وی همچنین مدعی شد فهیمه مقداری طلا به یکی از بستگان که مرد جوانی است قرض داده و با او هم مشکل دارد.
اعتراف به قتل با فانوس
در حالی که متهم با تناقضگوییها قصد انحراف پرونده را داشت در نهایت چند روز قبل در بازجوییهای فنی به قتل همسرش اعتراف کرد. متهم مدعی شد که در نزدیکی باغ گیلاس که مکان صعب العبور است همسرش را با فانوس به قتل رسانده و جسد او را در همان نزدیکیها دفن کرده است.
بدین ترتیب قاضی احسان زمانی، متهم را برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی قرار داد و به مأموران دستور داد تا با حضور در محل حادثه جسد زن جوان را کشف کنند.
گفت و گو با متهم
*بهرام چه اختلافی با همسرت داشتی که او را به قتل رساندی؟
ما زندگی خوبی داشتیم و اختلافی با هم نداشتیم، اما از زمانی که پسر ۱۴سالهمان به خاطر وزن زیادش فوت کرد، او مشکل اعصاب و روان پیدا کرد و تحت درمان بود و دارو مصرف میکرد. زمانی که او داروهایش را مصرف نمیکرد اعصابش به هم ریخته بود و با من مشاجره لفظی میکرد که گاهی با هم درگیر میشدیم وگرنه با هم اختلافی جدی نداشتیم.
*یعنی شما به خاطر اینکه مشکل اعصاب و روان داشت او را به قتل رساندی؟
نه، قتل او به صورت اتفاقی رخ داد و من اصلاً نه نقشهای و نه انگیزهای برای کشتن همسرم نداشتم و الان هم به شدت پشیمان هستم.
*درباره شب حادثه توضیح بده.
آن شب مثل همیشه برای چیدن میوه به باغ گیلاس رفتیم. همسرم بداخلاقی میکرد که فهمیدم دوباره چند روزی است داروهایش را نخورده است که به همین خاطر با هم مشاجره لفظی کردیم. من سعی کردم او را آرام کنم و به او گفتم که مرگ پسرمان را فراموش کند و به زندگی عادیاش برگردد، اما او میگفت غیر ممکن است.
من قبل از آن شب هم خیلی با او حرف زده بودم و به او گفته بودم که از این زندگی خسته شدهام بهتر است به زندگیمان سر و سامان بدهیم، اما همسرم توجهی نمیکرد. آن شب به همسرم گفتم که دوباره بچهدار شویم تا شادی و شیرینی به زندگی ما برگردد، اما انگار او سنگ شده بود و حرفهای من در او تأثیری نداشت تا اینکه قهر کرد و از باغ بیرون رفت. پشت سرش چراغ فانوس را برداشتم و به دنبال او رفتم و سعی کردم او را به باغ برگردانم که قبول نکرد و من هم عصبانی شدم و با چراغ فانوس ضرباتی به سرش زدم.
وقتی به خودم آمدم دیدم همسرم روی زمین افتاده است که بلافاصله نبضش را گرفتم و متوجه شدم او فوت کرده است. خیلی ترسیده بودم و نمیدانستم چه کار کنم که متوجه گودالی در آن نزدیکی شدم. جسد همسرم را به آنجا کشاندم و داخل گودال انداختم و پوست گوسفندی که در آن نزدیکی رها شده بود روی جسدش گذاشتم و بعد روی آن را خاک ریختم. آن شب تا صبح نخوابیدم و گریه کردم تا اینکه صبح به کلانتری رفتم و به دروغ اعلام مفقودی کردم.
*چرا ۴ ماه این راز را مخفی کردی؟
واقعیتش ترسیده بودم و گفتم اگر به قتل همسرم اعتراف کنم، مرا قصاص میکنند و به همین خاطر تلاش کردم با نقشههای دروغین مأموران پلیس را فریب دهم.
*موضوع طلاهای همسرت چه بود؟
همسرم قصد داشت مقداری طلا بفروشد که شوهر خواهرم او را به یکی از دوستانش معرفی کرد و او هم از همسرم کلاهبرداری کرده بود. بعد از این همسرم مدعی بود که مقصر داماد ما است که او را به دوست کلاهبردارش معرفی کرده و به همین خاطر با او هم مشکل داشت.
*چه شد که تصمیم گرفتی به قتل اعتراف کنی؟
عذاب وجدان، نمیدانی عذاب وجدان چقدر آدم را آزار میدهد. من در این چهارماه یک شب خواب راحت نداشتم و هر شب کابوس میدیدم و آرام و قرار نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم به قتل اعتراف کنم تا راحت شوم.
12jav.net