2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
داستان زندگی مردی که در نوجوانی مرتکب قتل شد

داستان زندگی مردی که در نوجوانی مرتکب قتل شد

آنقدر عصبانی بودم که نمی‌دانستم چه کار می‌کنم. انگار جادو شده بودم. نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم.

دوات آنلاین-قتل یکی از سنگین‌ترین جرایم در تمامی جوامع محسوب می‌شود و افرادی که این جرم را انجام می‌دهند با سختی‌های زیادی رو به رو خواهند شد. "فرزاد-ص"زمانی که 17 ساله بود در جریان دعوا با یکی از دوستان و هم‌محلی‌هایش با چوب سه ضربه به سر او وارد کرد و وی را به قتل رساند.

 

فرزاد می‌گوید:"اصلا نمی‌خواستم دوستم را بکشم. دعوایمان شد و به جان هم افتادیم او چاقو کشید من هم چوب برداشتم اول یک ضربه به دستش زدم و چاقو پرت شد بعد او را هل دادم و به سرش ضربه زدم. آنقدر عصبانی بودم که نمی‌دانستم چه کار می‌کنم. انگار جادو شده بودم. نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم."

 

پسر نوجوان بعد از ارتکاب قتل روانه کانون اصلاح و تربیت شد و پرونده‌اش به جریان افتاد.او می‌گوید:"حدود یک سال و دو ماه را در کانون بودم آنجا خیلی خوب بود اما وقتی به زندان بزرگسالان رفتم خیلی ترسیدم شرایط‌ زندان خیلی فرق داشت همان موقع‌ها محاکمه هم شدم و قصاصم امد.پدر و مادرم خودشان را به آب و آتش زدند تا توانستند رضایت بگیرند."

 

فرزاد حالا با گذشت 18 سال از ان اتفاقات نمی‌خواهد بیش از این درباره پرونده‌اش صحبت کند.او درباره دوران بعد از آزادی از زندان می‌گوید:"وقتی بیرون آمدم 24 ساله شده بودم.پدر و مادرم حسابی پیر شده  و هر دو خواهرم شوهر کرده بودند.کل دارای پدر و مادر من خانه‌ای بود که آن را هم برای گرفتن رضایت فروخته بودند و حالا من باید جبران می‌کردم.همه‌اش این احساس را داشتم که از زندگی عقب ماندم و باید سریع دست بجنبانم حقیقتش هم همین بود به خاطر یک دعوای پیش پا افتاده خودم و دو خانواده را گرفتار کرده بودم.از روز سوم آزادی دنبال کار رفتم اما کار پیدا کردن برای یک قتلی کار ساده‌ای نیست."

 

زندانی سابق می‌گوید به هرکجا که فکرش می‌رسید سر زد اما نتیجه‌ای نگرفت تا این‌که بالاخره کارگر ساختمانی شد.او توضیح می‌دهد:"در محله ما مردی بود که معمار بودبا او صحبت کردم و قبول کرد به من کار بدهد.هرچه مزد می‌گرفتم به مادرم می‌دادم پیش خودم می‌گفتم حالا که آنها را سر پیری اجاره‌نشین کرده‌ام لااقل کرایه خانه را باید بدهم."

 

دو سال اول دوران آزادی فرزاد به کار و تلاش شبانه‌روزی گذشت تا این‌که پدر و مادرش به واسطه 12 روز فوت شدند.او می‌گوید:"چنان ضربه بزرگی خوردم که فکر می‌کردم دیگر نمی‌توانم از جایم بلند شوم.هنوز هم همان طور گرفته هستم.خیلی تنها شده بودم.تا دو ماه سر کار نرفتم اما بعداز ان اوستا سراغم آمد و دوباره مرا با خودش برد.به من گفت هرچه سرم گرم‌تر باشد بهتر است و کمتر فکر و خیال می‌کنم."

 

فرزاد تا پنج سال قبل با همان معمار کار می‌کرد اما حالا مستقل شده است.او توضیح می‌دهد:"اوستا خودش را بازنشسته کرده من هم دیگر کارهای سنگین نمی‌کنم دیسک کمر دارم و نمی‌توانم.برقکاری بلدم و الان از این راه نان می‌خورم البته مغازه ندارم چند پیمانکار را می‌شناسم که کارهایشان را به من می‌دهند. شاید در آینده مغازه بگیرم شاید هم نه واقعا نمی‌دانم چرخ روزگار چه طوری قرار است بچرخد. به هر حال مغازه زیاد مهم نیست چیزی که الان خیلی ناراحتم می‌کند تنهایی است یک بار تصمیم گرفتم ازدواج کنم خواهر بزرگم هم دختری را نشان کرد اما خانواده دختر وقتی فهمیدند قتلی بودم گفتند دختر نمی‌دهند. حق هم دارند بعد از آن به هر دو خواهرم گفتم دیگر لازم نیست برای من دنبال زن بگردید چون می‌دانستم فایده‌ای ندارد.من به خاطر اشتباهی که در نوجوانی انجام دادم تا آخرعمرم باید تاوان پس بدهم.همین که زنده هستم و اولیای دم از قصاص صرف‌نظر کردند خودش بزرگترین شانس و خوبی زندگی من بود."

12jav.net

 

پیشنهادات ما
کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.