داستان کوتاه از کلیله و دمنه؛ طمع موش برای به دست آوردن زر
داستانی کوتاه از کلیله و دمنه را که به زبان ساده روایت شده است، در اینجا بخوانید.
دوات آنلاین -کلیله و دمنه پر از حکایت های پندآموز و خوندانی است. یکی از این داستان ها را که به زبان ساده بازنویسی شده و درباره حرص و طمع است در ادامه مطالعه کنید.
موش زیرک در کلیله و دمنه
در شهر نیشابور موشی به اسم زیرک در خانه مردی زندگی میکرد. زیرک درباره زندگی اش گفته: هر وقت مرد صاحبخانه غذایی برای روز بعد نگه میداشت، من آن را برمی داشتم و می خوردم. آن مرد هم هرچقدر سعی میکرد مرا بگیرد، موفق نمی شد. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه یک شب برای صاحبخانه مهمانی آمد که مردی دانا بود.
مهمان داشت برای مرد صاحبخانه حرف می زد و صاحبخانه نیز برای آنکه ما را در اتاق در رفت و آمد بودیم، فراری بدهد، مرتب دست هایش را به هم می زد. مهمان از این کار مرد عصبانی شد و گفت:
بیشتر بخوانید: حکایت کشتن میمونی که نوزاد را از شر مار نجات داد
من با تو حرف می زنم و تو کف می زنی؟ مرا مسخره می کنی؟
مرد جواب داد: به این دلیل دست می زنم که موش ها سر سفره نیایند و غذا را نبرند.
مهمان پرسید: یعنی موش ها تا این حد جرات پیدا کرده اند؟
مرد گفت: نه اما یکی از آنها از بقیه شجاع تر است.
مهمان جواب داد: حتما این جرات او دلیلی داردو او پشتیبانی برای این کارهایش داد.
مهمان کلنگی برداشت و سراغ لانه من رفت. من آن زمان در لانه ای دیگر بودم و این حرف ها را می شنیدم. مهمان لانه مرا خراب کرد و هزار دینار آنجا پیدا کرد البته خودم نمی دانستم سکه ها را چه کسی آنجا گذاشته است اما همیشه وقتی آنها را تماشا می کردم شجاعتم بیشتر می شد.
حتما بخوانید: حکایتی از کلیله و دمنه؛ نیش عقرب نه از ره کین است
مهمان وقتی به دینارها رسید، گفت: دلیل شجاعت موش این زر بود. مال پشتوانه ای قوی است اما حالا که سکه ها را برداشتیم آن موش دیگر جرات نمی کند به تو ضرر برساند.
از همان لحظه در خودم احساس ناتوانی کردم. خانه ای دیگر برای خودم پیدا کردم اما دیگر مثل سابق نبودم و موش های دیگر هم از من حساب نمی بردند و حتی دوستانم هم رهایم کردند. به این فکر افتادم که باید زرها را دوباره به دست بیاورم. مرد مهمان آنها را شب زیر بالش خودش گذاشت. شب بالای سر او رفتم اما او مرا با چوب زد و ناتوان تر از قبل شدم اما دوباره طمع کردم و باز هم سراغ کیسه پول رفتم اما مهمان دوباره من را زد.
با هزار زحمت خودم را به لانه ام رساندم. زخمی و خسته بودم و همانجا دل از مال و دارایی کندم و فهمیدم طمع دلیل اصلی همه بلاها است. در نهایت از خانه آن مرد رفتم و در بیابان برای خودم خانه ای ساختم و اکنون از زندگی خودم راضی هستم.
12jav.net