2024/04/26
۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
بعداز بارداری شوهرم تهمت می زد
درددل‌های زنی که شوهر شکاکش او را طلاق داد

بعداز بارداری شوهرم تهمت می زد

من که از فرزندانم نمی گذشتم به جای مهریه حضانت فرزندانم را گرفتم و حال با مادرم زندگی می کنم و در انتظار اتفاقاتی هستم که می خواهد برای من و فرزندانم رقم بخورد.

دوات آنلاین-سرنوشتش با شک های بی جا و بی خود همسرش عوض شد و حال با سه فرزند به سرنوشت نامعلومش در آینده فکر می کند. سرنوشتی که مشخص نیست برای یک زن تنها و سه فرزندش چه رقم خواهد خورد. شش ماه است که مهر طلاق بر شناسنامه «مینای» 35 ساله حک شده است.

 

با افسوس به آینده ای که در انتظار فرزندانش است لب به سخن باز می کند و از این که چرا چنین سرنوشتی برایش رقم خورده است. از سه سالگی یتیم بودم و مادرم با کار کردن در خانه دیگران من و چهار خواهر دیگرم را بزرگ کرد و هیچ گاه نگذاشت درد بی پدری را حس کنیم اما گاهی که در کوچه ها پسری مزاحمم می شد دلم هوای پدرم را می‌کرد و با خود می گفتم کاش بود و حمایتمان می کرد. من و خواهرانم سر سفره مادر نان حلال خوردیم و بزرگ شدیم و هیچ گاه باعث آبروریزی نشدیم و دست از پا خطا نکردیم تا این که خواهرانم ازدواج کردند و به نوعی صاحب زندگی شدند. من تنها مانده بودم و در خانه ای بزرگ با مادرم امور را می‌گذراندیم.

 

دلم یک حامی قوی مانند پدر را می خواست و زیاد به ازدواج فکر می کردم، البته خواستگارانی داشتم که مادرم به آن ها جواب رد داده بود. اما به یک بار سرنوشتم تغییر کرد و اتفاقاتی عجیب رخ داد. 18 سال بیشتر نداشتم که در یک روز سرد زمستانی هنگام بازگشت از مدرسه جوانی خوش سیما سد راهم شد و به من پیشنهاد دوستی داد. پیشنهادش را رد کردم تا چند روزی از آن ماجرا گذشت. دوباره در راه مدرسه مانعم شد و پیشنهادش را مطرح کرد و باز من جواب رد دادم. بعد از گذشت سه یا چهار ماه روزی خانمی به خانه ما آمد و بعد از صحبت فهمیدم مادر همان پسری است که سد راهم شده بود. در هفته دو یا سه بار همان خانم به خانه ما می آمد و تقریبا با مادرم صمیمی شد و کم کم خواسته اش را مطرح و مادرم را راضی کرد. من کم و بیش طی این مدت مهدی را در مقابل خانه و مدرسه دیده بودم و از او خوشم آمده بود. در چشم بر هم زدنی خود را عقد شده مهدی دیدم.

 

یک سال همه چیز خوب پیش رفت اما کم کم مهدی از من خواست که ترک تحصیل کنم و در خانه بمانم. من که به درس زیاد علاقه نداشتم و خانه داری را ترجیح می دادم خواسته مهدی را اجابت کردم و ترک تحصیل کردم و بعد از چند ماه صاحب یک فرزند شدم. اولین فرزندم دختر بود که بعد از شش ماه از دنیا رفت و ضربه روحی سنگینی به مهدی وارد شد. چندی بعد صاحب فرزند دیگری شدم که بیماری تنفسی داشت اما با پیشگیری به موقع حالش خوب شد و بعد از او و پس از 10 سال دوباره باردار شدم اما در یک حادثه ناگهانی آتش سوزی فرزندم  فوت کرد و صورتم دچار جراحت شد و زیبایی ام را از دست دادم. مدتی بعد از سر پا شدن و بهبودی، مهدی دیگر توجهی به من نداشت هر چند دوباره باردار و صاحب دختری شدم که بسیار گریه می کرد و در این بین مهدی دایم به من سرکوفت می زد که تو مشکل داری و زن زندگی نیستی اما من زخم زبانش را می شنیدم و دم نمی زدم.

 

اوضاع زمانی بدتر شد که من فرزند آخرم را باردار شدم در حالی که مشکل داشت. در این شرایط روز به روز شک شوهرم نسبت به من بیشتر می شد و همیشه به من و پاکی ام تهمت می زد. این اواخر رفتارش بسیار زننده شده بود و بسیار کتکم می زد و حق خروج از خانه را هم نداشتم. مادرم که تاب این شرایط زندگی ام را نداشت و ما را با یتیمی بزرگ کرده بود چند بار به رفتار شوهرم معترض شد اما فایده ای نداشت. بالاخره مهدی درخواست طلاق داد. من که از فرزندانم نمی گذشتم به جای مهریه حضانت فرزندانم را گرفتم و حال با مادرم زندگی می کنم و در انتظار اتفاقاتی هستم که می خواهد برای من و فرزندانم رقم بخورد.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.