2024/11/04
۱۴۰۳ دوشنبه ۱۴ آبان
پیشنهادات ما
زندگی تلخ دختری که مورد آزار شیطانی قرار گرفت

زندگی تلخ دختری که مورد آزار شیطانی قرار گرفت

داخل پارک با یک پسر غریبه آشنا شدم و از ترس پدرم پا در خانه شیطانی او گذاشتم. بعد از گذشت مدتی مرا تهدید کرد اگر به خواسته های شیطانی اش تن ندهم من را به پدرم تحویل می دهد.

دوات آنلاین -دفتر زندگی اش خط خطی است. هنوز غرق در دوران کودکی اش بود که با طلاق والدین گیر نامادری افتاد و آرزوهایش بر سرش آوار شدند. با هر تقاضایی از نامادری اش، با قاشق و اتوی داغ مواجه و آهش به آسمان بلند می شد اما کسی گریه ها و ناله های شبانه او را نمی شنید.

 

طلاق والدین

خراسان نوشت: بعد از گذشت سال ها تحمل تحقیر و بد رفتاری خانواده در پناه قانون آرام می گیرد تا آینده اش را بسازد. دختر 16 ساله که بعد از فرار از خانه مورد آزار و اذیت یک پسر شیطان صفت قرار گرفته بود دفتر خاطرات تلخ زندگی اش را ورق می زند و آن را این گونه بازگو می کند: روزی که مادرم با گرفتن طلاق دنبال عشق قدیمی اش رفت انگارخورشید زندگی من غروب کرد. 8 سال بیشتر نداشتم، بعد از جدایی والدینم در خانه مادربزرگم زندگی می کردم تا این که پدرم با دختر خاله اش به طور مجدد ازدواج کرد. نامادری ام از همان اول با من بدرفتاری و هر بار بهانه ای جور می کرد تا کتک ام بزند و جدا از آن مدام من را به فرار از خانه تشویق می کرد تا با این کار پدرم را در عمل انجام شده قرار دهد و من نزد مادرم برگردم.

 

از ترس پدرم جرئت نداشتم از خانه فرار کنم، برای همین نامادری ام مرا کتک می زد. از همکلاسی هایم خوراکی می گرفتم و پولی برای خرید نداشتم چون نامادری ام پول تو جیبی ام را می گرفت و بیشتر مواقع گرسنه بودم تا زمانی که پدرم به خانه بر می گشت. پدرم تا دیر وقت سر کار بود و اصلا از حال و روز من و خانه خبر نداشت.

 

سر سفره شام نامادری ام با چشم غره از من می خواست غذا بخورم اما می دانستم که با نگاهش چیز دیگری می گوید یعنی بر خلاف حرفش رفتار کنم وگرنه صبح روزگارم سیاه خواهد شد.  اگر غذا می خوردم نامادری ام روز بعد با من تسویه حساب می کرد و از طرفی اگر از ترس امتناع می کردم پدرم به خاطر این که فکر می کرد، با نامادری ام لج می کنم، کتک ام می زد.

 

کینه نامادری

 نامادری ام از من کینه به دل داشت چون می گفت به خاطر شیرین زبانی پدرم به من بیشتر توجه می کند. روزی یک لیوان آب را وارونه کردم، نامادری ام اتوی داغ را به بدنم چسباند و تهدید کرد اگر چیزی به پدرم بگویم بلایی بدتر از آن سرم خواهد آورد. روزی از سر کنجکاوی خواستم از نامادری ام آشپزی یاد بگیرم که او به خاطر این کار قاشق داغ به پاهایم چسباند و برای جلوگیری از سر و صدا و متوجه نشدن کسی با کمک خواهرش تا حد خفه کردن من پیش رفت.  12 ساله بودم که نامادری ام دوباره با تهدید از من خواست از خانه فرار کنم و حتی گفت: به خاطر خیانت مادرم و آبروریزی او خودکشی کنم. روزهایم به تلخی می گذشت و جرئت نداشتم این مسائل را برای کسی توضیح دهم.

 

سر یک حیله نامادری ام ترک تحصیل کردم، ماجرا از این قرار بود که نامادری ام سر موضوعی چنان من را کتک زد که دستم شکست و بعد از آن به پدرم گفت به خاطر شیطنت حین بازی و دعوا در مدرسه این اتفاق برایم افتاده است و پدرم که دنبال بهانه بود، به خاطر این ماجرا من را مجبور به ترک تحصیل کرد. بعد از گذشت چند سال نامادری ام صاحب یک پسر شد، او از من می خواست برادر ناتنی ام را در غیابش به راننده سرویس تحویل بدهم.

 

پسر غریبه در خانه

روزی حین این کار، راننده به من ابراز علاقه کرد و دست بردار نبود. یک شب که نامادری ام به خانه پدرش در شهرستان رفته و پدرم سر کار بود، با راننده سرویس تماس گرفتم و از او خواستم مزاحم نشود اما او اصرار می کرد و می گفت: قصدم ازدواج است. نیمه شب بود که زنگ خانه مان به صدا درآمد، فکر کردم پدرم است ولی وقتی در را باز کردم با پسر غریبه مواجه شدم و او به زور وارد خانه شد.

 

 در حین صحبت بودیم که پدرم از راه رسید. پسر غریبه از من خواست حواس پدرم را پرت کنم تا بتواند فرار کند اما موفق نشد و در انباری حیاط پنهان شد. گویا پدرم صدای ما را قبل از ورود به خانه شنیده بود و زمانی که دید انباری قفل است شکش به یقین تبدیل شد چون اصلا انباری قفل نمی شد. پدرم با ترفند زیرکانه ای پسر غریبه را از انباری بیرون کشید و با چماق به جانش افتاد و او را غرق در خون کرد و بعد از آن به پلیس تحویل داد. تازه بعد از آن بود که در دادگاه متوجه شدم راننده سرویس متاهل است و فرزند و از طرفی سابقه فریب دختران را در پرونده اش دارد. بعد از آن اتفاق شوم سرکوفت های نامادری ام شروع و زندگی  برایم به جهنم تبدیل شد. از سر ناچاری مدارک و طلاهایم را برداشتم و از خانه فرار کردم.

 

داخل پارک با یک پسر غریبه آشنا شدم و از ترس پدرم پا در خانه شیطانی او گذاشتم. بعد از گذشت مدتی مرا تهدید کرد اگر به خواسته های شیطانی اش تن ندهم من را به پدرم تحویل می دهد. از ترس عکس العمل شدید پدرم به خواسته هایش تن دادم و حتی طلاهایم را فروختم و پولش را به او دادم. چند روزی از ماندن در آن خانه نگذشته بود که پدرم با کمک دوستم محل اختفایم را پیدا کرد و روزهای تلخ زیادی را تجربه کردم.

 

بعد از آن چون پدر و نامادری ام چشم دیدن مرا نداشتند، به ناچار تحت حمایت یک نهاد حمایتی دولتی قرار گرفتم تا آینده ام را در آن جا بسازم.

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.