2024/11/22
۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
پیشنهادات ما
داستان زندگی زن معتاد: مجذوب زیبایی شوهرم شده بودم

داستان زندگی زن معتاد: مجذوب زیبایی شوهرم شده بودم

شوهرم موفق شد مرا متقاعد کند تا مصرف مواد مخدر را امتحان کنم و من فکر می کردم با مصرف آن شاید بتوانم دوباره با هم باشیم و به او کمک کنم.

دوات آنلاین-می گوید همه مشکلاتش از دو سال پیش شروع شد، زمانی که برای اولین بار مصرف مواد مخدر را تجربه کرد. «سمانه» در کمپ ترک اعتیاد داستان زندگی اش را این طور تعریف کرد که در دوران تحصیل و بعد از آن دوست داشت دیگران از او تعریف کنند و این کار آن قدر حس خوبی به او می داد که در پوست خودش نمی گنجید .

 

او ادامه داد: در دوران دانشجویی یکی، دو نفر از همکلاسی هایم موضوع ازدواج را مطرح کردند اما چندان به دلم نبود زیرا موقعیت آن ها نسبت به اقوامم به چشم نمی آمد. با این که خانواده ام موافق نبودند اما تصمیم گرفتم بعد از تحصیل در مغازه ای مشغول به کار شوم. یک روز در مسیر خانه در حالی که در ایستگاه تاکسی منتظر بودم پسر جوانی ترمز زد ابتدا اعتنایی نکردم اما وقتی ادب و متانتش را دیدم سوار شدم. او مدعی شد چند ماه است هر روز مسیر خانه تا مغازه مرا دنبال می کند تا بتواند بیشتر با من آشنا شود.

 

«معین» در یک جوشکاری کار می کرد و روزی که با هم ازدواج کردیم خودم را خوشبخت ترین دختر دنیا می ‌دانستم. روزی که پا به خانه بخت گذاشتم و زندگی مشترکم را با معین آغاز کردم، هیچ کمبودی نداشتم. همسرم مرد زحمتکشی بود که برای رفاه و آسایش من از جان مایه می ‌گذاشت.

 

از زمانی هم که فرزندم به دنیا آمد رنگ زندگی ام عاشقانه‌ تر شد. ابتدا تصورم این بود که معین فقط سیگار می کشد اما کم کم متوجه شدم معتاد شده است.و دیگر نمی ‌توانست حتی برای یک ساعت هم کار کند و این گونه بود که با دیدن درآمد‌های خرده فروشان مواد مخدر، او هم کم کم به یکی از فروشندگان مواد افیونی تبدیل شد. ابتدا تلاش کردم با آرامش او را متقاعد کنم که ترک کند و وقتی موفق نشدم راه غر زدن، شکایت و حتی تهدید به ترک او را در پیش گرفتم اما بیهوده بود. تنها جواب او به نگرانی من این بود که نمی توانم کمکش کنم و سرخوردگی اش به عصبانیت و خشونت تبدیل شد و هر روز مرا به باد کتک می گرفت.

 

در این زمان بود که موفق شد مرا متقاعد کند تا مصرف مواد مخدر را امتحان کنم و من فکر می کردم با مصرف آن شاید بتوانم دوباره با هم باشیم و به او کمک کنم اما تا به خود آمدم کانون زندگی ام سیاه شد تا جایی که دیگر فرزندم حاضر به زندگی با ما نبود.

 

امروز که در کمپ ترک اعتیاد هستم در همه اتفاق ها خود را مقصر می دانم زیرا از روز اول می دانستم معین، سیگار می کشد اما جذب زیبایی اش شدم و ...

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.