2024/04/20
۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
بهترین فیلم‌ های جنایی که حتما باید ببینید

بهترین فیلم‌ های جنایی که حتما باید ببینید

فهرستی از بهترین فیلم های جنایی با موضوع قاتلان سریالی را در این مطلب مرور کنید.

دوات آنلاین -نشانه‌ها حکایت از آن دارند که سنت ساخت فیلم‌های مبتنی بر قاتلان زنجیره‌ای و به روایتی جنایتکاران سریالی، پس از یک دهه خاموشی نسبی دوباره رو به شکوفایی آورده و تبدیل به یکی از جریانات روز شده است. شاید دهه‌های 1990 و 2000 زمان اصلی جولان و موفقیت فیلم‌ های جنایی مرتبط با قاتلان زنجیره‌ای بوده باشد و دهه 2010 که 9 ماه پیش پایان گرفت، در این زمینه با رکود و پسرفت‌هایی همراه بود ولی هر چه هست، ادامه دهه 2020 می‌تواند یک بار دیگر افرادی را در مرکز توجه قرار دهد که سود خود را در بی‌قانونی و کشتن افرادی می‌جویند که محو شدن‌شان از جامعه قدمی بلند در راه پاکیزه‌سازی جامعه از دید بیمارگونه آنها تلقی می‌شود.

 

ایران با مقدمه بالا نوشت: با اینکه گفته می‌شود تم اکثر این فیلم‌ها به سبب محدودیت طیف اتفاقات و کم بودن امکان نوگرایی در آن تکراری و چیزی همانند فیلم‌های قبلی است اما به سبب استقبال همیشگی مردم از این پروسه و رونقی که آثار خوب این ژانر در اعصار مدرن داشته‌اند، جا دارد که از بهترین فیلم‌های این «زیرژانر» مجدداً یاد و اوصاف آنها بیان شود. البته همه این کارها مربوط به دهه 1990 می‌شوند که طلایی‌ترین عصر فیلم‌های متمرکز بر قاتلان زنجیره‌ای بوده است و چون این فیلم‌ها نماد بزرگ‌ترین موفقیت‌ها در این زمینه بوده‌اند، نمی‌توان ایرادی را به فراگیرتر نبودن این پروسه وارد دانست و فقدان نام‌ها و عناوین جدیدتر را در این فهرست سند ضعف و ناحق بودن آن عنوان کرد. بواقع کارهای دهه‌های بعدی و حتی دهه‌های 1980 و 2000 در این زمینه هرگز عمق تأثیرگذاری کارهای کلاسیکی مثل «قاتلان مادرزاد»، «جمع کننده استخوان‌ها»، «هفت» و البته «سکوت بره‌ها» را نداشته و در قیاس با آنها آثاری بدوی به شمار آمده‌اند.

 

فیلم قاتلان مادرزاد؛ وحشتناک اما جذاب

نوشته شدن سناریوی اولیه و اصلی این فیلم جنایی توسط کوئنتین تارانتینو معروف و کارگردانی‌اش توسط اولیور استون به این معنای مستقیم است که با فیلمی تند و صریح و سرشار از خونریزی طرف هستیم. درست است که تارانتینو از تغییرات وسیع صورت گرفته در سناریوی نوشته شده توسط خودش (به‌دست استون، دیوید ولوز و ریچارد روتوفسکی) اظهار نارضایتی شدید کرده و مخالف با درج شدن نامش به‌ عنوان سناریست در عنوان‌بندی فیلم بوده است اما اساس و بنیان نوشته او در این سناریوی تغییر و تکوین یافته هم محفوظ است و این فیلم بهترین ترکیب قابل دستیابی از تفکرات تارانتینو و استون است که هر دو ید طولایی در ترسیم خشونت‌های تند زمانه دارند.

 

معرفی: بهترین فیلم های اکشن جدید با دوبله فارسی

 

اگر «قاتلان مادرزاد» (یا «قاتلان بالفطره») را نمونه مدرن داستان‌های مبتنی بر یاغیانی بدانیم که هرچه بیشتر می‌کشند به بهانه مخالفت‌شان با قواعد و اصول کشورشان نوعی قهرمان تلقی می‌شوند، باید متذکر گردیم که ساخت چنین فیلم‌هایی از گذشته دور و با «Gun Crazy»ازسال 1950 شروع شد و با «بانی و کلاید» در سال 1967 که اثر آرتور پن بود، به نقطه اوج خود و به یک ساختار کلاسیک رسید.

 

البته تفاوت‌ها بین موضوع و کاراکترهای این فیلم‌ها و نحوه عملکرد یاغیان به تصویر کشیده شده در این فیلم‌ها فراوان است و اگر در دو فیلم قدیمی‌تری که نام‌شان آمد، با سارقان بانکی طرف هستیم که در راه تحقق اهداف‌شان پلیس‌ها و افرادی دیگر را هم به اجبار به گلوله می‌بندند، در فیلم 27 سال پیش اولیور استون مرد و زن جوان و دیوانه صفتی به نام‌های میکی (با بازی وودی هارلسون) و مالوری (جولی یت لوییس) را روبه‌روی خود می‌بینیم که نه سرقت و نه هیچ بهانه دیگری برای موج پایان‌ناپذیر آدم‌کشی‌های خود ندارند و می‌کشند تا فقط به هدف‌شان که کشتن آدم‌ها است، نایل شوند! قرار است بینندگان به این باور برسند که چون این دو جوان در دوران کودکی و نوجوانی‌شان مورد کودک آزاری قرار گرفته و به‌ لحاظ روانی مجروح شده‌اند، عملکرد امروزشان در قالب بزرگسالانی به کجراهه رفته قابل فهم و ادراک است اما واقعیت امر هر چه باشد، مردم به غلط از این دو قاتل مجنون بالفطره قهرمانانی در ذهن خود می‌سازند که آمده‌اند با امواج کشتارشان جامعه را سالم‌سازی کنند.

 

استون با نشان دادن رنج‌های پیشین‌ مالوری و فرصت طلبی‌های یک خبرنگار شیطان صفت (با بازی رابرت داونی جوینور) نوعی عذر مکافات را برای مالوری و میک طلب می‌کند اما شکل و حاصل کشتارهای قساوت‌آمیز آنان که شامل شلیک به مغز قربانیان هم می‌شود، هرگونه وجاهتی را از قاتلان سلب و این فیلم را به یکی از صریح‌ترین نمونه‌های موفق فیلم‌های مرتبط با قاتلان سریالی تبدیل می‌کند.

 

فیلم جن‌گیر 3 را حتما تماشا کنید

حتی اطلاق نام فوق به این فیلم نیز بیهوده نشان می‌دهد زیرا آنقدرها هم متمرکز بر اشباح و شیاطین و به‌دام انداختن آنها نیست و بهتر بود که مثل کتابی که از آن اقتباس صورت گرفته و محصول 1983 است، «لژیون» نامگذاری می‌شد. شاید به‌همین خاطر باشد که ویلیام پیتر بلاتی سناریست و کارگردان این فیلم که استفاده از عنوان فوق به وی تحمیل شد، ناچار گشت که یک سکانس مربوط به جن و جن‌گیری در بخش پایانی فیلمش بیاورد ولی هر طور به این موضوع و کش و قوس‌های آن اشاره کنیم، این فیلم که متمرکز بر بازگشت یک قاتل سریالی از بین مردگان و از سرگرفتن خونریزی‌هایش در بین زندگان است، به اثر هنری خوبی تبدیل شده که جا دارد بین بهترین فیلم‌های متمرکز بر قاتلان زنجیره‌ای جای گیرد.

 

«جن‌گیر3» البته وامدار فیلم اوریژینال هم هست که در سال 1973 عرضه شد و همچنان بهترین فیلم ترسناک تمامی تاریخ به‌حساب می‌آید زیرا روی کاراکتر کیندرمن که در آن فیلم مطرح شد تمرکز می‌کند. کیندرمن پلیسی میانسال و پخته است و باید معمای قتل تعدادی زیاد از کشیش‌های کاتولیکی را حل کند که به‌نظر می‌رسد هدف یک قاتل زنجیره‌ای مخوف با لقب قاتل جمین قرار گرفته باشند. این فرد جنایتکار با بازی «برد دوریف» یک قاتل سریالی بوده که بیش از 10 سال پیش بر اثر تحقیقات و تلاش کیندرمن به چنگ قانون افتاده و به مرگ روی صندلی الکترونیکی محکوم شده بود.

 

 با این حال کیندرمن که او را با بازی جورج سی اسکات فقید می‌بینیم، با این معضل مواجه است که روح قاتل جمین درون پیکر یک بیمار روانی که در تیمارستانی در شهر بستری است، زندگی می‌کند و طبعاً طرف شدن با او بسیار سخت است. این البته بهترین محمل برای بلاتی در مقام یک فیلمساز است‌که با موضوعاتی متضاد مثل ایمان و شیطان و تقابل ابدی خیر و شر چانه بزند و ترسیم تازه‌ای از این عناصر داشته‌باشد و فیلمی را رو کند که اگرچه ماندگاری و عمق و حالت کلاسیک «جن‌گیر» را به هیچ‌روی ندارد اما باعث شرمندگی عظیم سازندگان آن فیلم خارق‌العاده به‌کارگردانی ویلیام فردکین هم نمی‌شود.

آقای ریپلی با استعداد یکی از بهترین فیلم های جنایی است

آقای ریپلی با استعداد؛ یکی از بهترین فیلم های جنایی

این یکی از معدود فیلم‌های متمرکز بر قاتلان سریالی است که داستان و اتفاقاتش از دید فرد قاتل بیان می‌شود و به همین سبب دیدگاهی تازه را به دنیای این قبیل جنایتکاران می‌گشاید.

 

بیشتر بخوانید: 10 فیلم برتر تاریخی سینمای جهان

 

آنتونی مینگلا کارگردان ایتالیایی تبار بریتانیایی و خالق فقید این فیلم موضوع دستمایه کارش را یک رمان سال 1955 پاتریشیا‌های اسمیت قرار داده و به‌همین سبب نوعی خونسردی و شقاوت پنهانی در بطن اتفاقات و بویژه اقدامات کاراکتر مرکزی داستان یعنی فرد قاتل محسوس و جاری است ولی استفاده از مت دیمون برای ایفای نقش این قاتل دست‌کم در زمان ارائه این فیلم اقدامی نامطلوب نشان داد زیرا او در کارهای قبلی‌اش و بویژه «ویل هانتینگ خوب» در نقش‌های مثبت ظاهر شده و همیشه جوانی نیکوکار نشان داده بود که با آن‌چه در فیلم مینگلا می‌بینیم، در تعارض کامل قرار دارد و باور این کاراکتر پلید با بازی او را بسیار سخت می‌کند.

 

تام ریپلی با بازی دیمون جوانی است که می‌پذیرد در خدمت ثروتمندان و نوعی ملازم و همراه با آنان باشد ولی در زمان همراهی دیکی گرین لیف (با بازی جودلا) در ایتالیا و حین سفرهای اشرافی گرین‌لیف در سطح این کشور به نعمات زندگی وی رشک می‌ورزد و دل بستن به زنی به‌نام مارژ (گینت پالترو) که از همراهان گرین لیف است، بر حس انتقام‌گیری او از جامعه به خاطر زندگی ناهمگونی که برای طبقات مختلف فراهم آورده، می‌افزاید و او را به‌سوی جنایت و تباهی سوق می‌دهد.

 

اولین جنایت برای ریپلی کار سختی است ولی وقتی این امر آسان و عملی می‌شود، او برای بعدی‌ها مشکلی ندارد و این‌چنین است که از او قاتلی زنجیره‌ای ساخته می‌شود که البته با قیافه و رفتارهای او منافات چشمگیری دارد. های اسمیت در سال‌های بعدی چهار کتاب تازه و قصه دنباله‌ای برای «آقای ریپلی با استعداد» نوشت اما نه عمر بالنسبه کوتاه مینگلا برای تبدیل کردن آنها به فیلم‌هایی دیگر کفایت کرد و نه مت دیمون به سوی چنان پروژه‌هایی سوق داده شد و از استودیوهای سینمایی نیز اشتیاقی در این راه مشاهده نشد.

 

قتل های سریالی در فیلم تابستان سم

این شاید تنها فیلم در این فهرست باشد که روی کارهای یک قاتل سریالی واقعی متمرکز است و آن قاتل، دیوید برکویتز است که او را «قاتل کالیبر44» لقب داده بودند و «پسر سم» هم می‌نامیدند. با این حال این فیلم نیز به‌جای نشان دادن همه ظرفیت‌ها و جنایات برکوویتز بیشتر انفعالات روحی و اثر روانی منفی‌ای را به نمایش می‌گذارد که قتل‌های زنجیره‌ای وی بخصوص در تابستان گرم سال 1977 روی روح و جان ساکنان نیویورک و بویژه جوانان مقیم این شهر گذاشت و فرهنگ رفتاری و نوع نگرش آنها به زندگی را عوض کرد.

 

در این فیلم جنایی که از کارگردانی اسپایک‌لی مشهور و سیاهپوست و سناریویی نوشته خود وی و دستیاران او مایکل ایمپریولی و ویکتور کولیچیو بهره‌می‌گیرد، اضافه بر پدیده مذکور مقطعی را در شهر نیویورک به نمایش می‌گذارد که با برکوویتز یا بدون او روزهایی تلخ و سرشار از سیاه بختی، سرقت و جنایت را تجربه می‌کرد و این شهر از هر جهت و هر منظر رو به زوال فرهنگی و رفتاری می‌رفت. اسپایک لی برای نشان دادن چنین انحطاطی روی دو کاراکتر عمده زوم می‌کند که یکی از آنها وینی (با بازی جان لگویی زامو) نام دارد و او یک آرایشگر است که به همسرش (میرا سوروینو) خیانت می‌کند و معتقد به هیچ اصل و اصولی نیست.

 

دیگری هم رفیق سال‌های طولانی وینی به‌نام‌ریچی (آدریان برادی) است که خانه و کاشانه‌اش را رها کرده تا باکار در گروه‌های پیش‌پا افتاده موسیقی راک کسب و کار خود را رونق بخشد و البته در همین راه با تخلف‌های بسیاری همسو می‌شود و در ورطه بدکرداری غوطه می‌خورد.

 

با این اوصاف «تابستان سم» نوعی مدل اولیه برای فیلم «زودیاک» است که دیوید فینچر به نحوه‌ای حرفه‌ای‌تر و با کلاسی بالا‌تر هشت سال بعداز فیلم اسپایک‌لی ساخت و فساد جاری در نیویورک را با ابعادی تازه و وسیع تر عرضه کرد. یک مشکل دیگر اسپایک‌لی این است که هم موضوع در دست تشریح‌اش بیش از حد بزرگ و پرشاخ‌وبرگ است و هم در قالبی 142 دقیقه‌ای اسباب خستگی و کسالت بینندگانی می‌شود که سرعت بیشتری را در تشریح قصه می‌طلبند. با این حال این فیلم به‌منزله یک گشت‌زنی طولانی و حیرت‌آور در سطح شهری است که نه امنیتی دارد و نه فضایی چندان برای سالم‌زیستن و درست کار کردن.

فیلم هفت یکی از تماشایی ترین فیلم های سینمای جهان است

هفت؛ فیلمی که بارها باید دید

خیلی‌ها این فیلم جنایی دیوید فینچر را که نخستین کار خوب او بعد از فیلم بسیار ضعیف سال 1992 وی («بیگانه3») به‌شمار می‌آید، یکی از بهترین فیلم‌های مرتبط با قاتلان زنجیره‌ای دست‌کم در 30 سال اخیر می‌دانند اما منفی‌گرایی و پوچ جلوه کردن زندگی که در جای‌جای فیلم جاری و قابل لمس است و از رنگ‌های انتخابی و لعاب‌های تصویری کدر فینچر هم می‌بارد، به‌گونه‌ای است که جامعه شناسان و حتی استودیوهای سینمایی آن را یک عیب بزرگ می‌انگارند و این سرمای شدید رفتاری را بیش از حد پس‌زننده می‌انگارند.

 

پیشنهاد: معرفی 10 فیلم برتر عاشقانه سینمای جهان

 

شاید عنوان شود که آن سال‌ها (اواسط دهه 1990) زمان اولیه کارهای موسوم به «نئونوآر» (فیلم نوآرهای مدرن) بود و پیوند خوردن آن روال با فیلم‌های قاتلان سریالی طبعاً باید چنین سرمای رفتاری و مرگ‌های روحی را به تصویر می‌کشید ولی شدت این قضیه و رنگ‌های مرده انتخابی فینچر به‌شکل و حدی است که تماشاگران در همان 10، 15 دقیقه اول کاملاً مأیوس و از فضای فیلم زده می‌شوند.

 

به این ترتیب حتی وقتی در سکانس‌های پایانی تکلیف قاتل سریالی فیلم (با بازی سرشار از سردی نفرت‌انگیز کوین اسپیسی) مشخص و او اسیر قانون و سرکوب می‌شود، باز هیچ‌کس احساس رضایت نمی‌کند و هرگونه حس قهرمانانه و نمادی از توفیق پلیس در رفتارها و گفتارهای دو کاراکتر اصلی که کارآگاه‌هایی با بازی مورگان فریمن و برد پیت هستند، مشاهده نمی‌شود. حتی پیروزی آنها در به چنگ آوردن کاراکتر اسپیسی نوعی شکست است زیرا این قاتل زنجیره‌ای برای نشان دادن استیصال پلیس در خصوص یافتن وی، خود به سمت پلیس‌ها می‌شتابد.

 

این دو کارآگاه پس از به‌ قتل رسیدن سه‌چهار قربانی اول همچنان در کشف ریشه‌ها و دلایل ماجرا و انگیزه‌های قاتل مشکل دارند و بسیار دیر می‌فهمند که او 7 قربانی را برگزیده است تا با قتل بی‌رحمانه آنها از هفت گناه‌کبیره یاد کند و آنها را به جامعه امروزی گوشزد نماید. در پایان‌بندی فیلم، یک عبارت منتسب به ارنست همینگوی نویسنده ماندگار با مضمون «جهان و زندگی در آن، ارزش جنگیدن دارد» می‌آید اما مشخص است که فینچر با این اثر هنری سیاه و هراس‌آمیز خود این فرضیه را اصلاً قبول ندارد.

 

سقوط کرده، برای علاقه مندان به ژانر جنایی

دنزل واشینگتن در این فیلم ماوراءالطبیعه‌ مبتنی بر قاتلان زنجیره‌ای رل کارآگاهی به‌نام جان هابز را بازی می‌کند که در نقطه اوج رضایت و در قله‌توفیق‌های حرفه‌ای خود به‌سر می‌برد زیرا قاتل سریالی‌ای که تعقیب می‌کرد، به دام پلیس افتاده و در آستانه اعدام است. این قاتل (با بازی الیاس کوتیاس) در زمان اعدام شدن ترانه‌ای را زمزمه می‌کند و به‌نظر می‌رسد که کاملاً سرخوش و راضی است و با اینکه نفس کشیدنش قطع و رشته حیاتش قطع می‌شود، اتفاق بسیار عجیبی می‌افتد.

 

آن اتفاق، ادامه یافتن روند قتل‌های وی در سطح شهر است و حیرت هابز زمانی اوج می‌گیرد که در وقت حرکت در سطح خیابان‌ها به وضوح می‌شنود که مردم همان ترانه‌ای را زمزمه می‌کنند که قاتل مورد بحث در زمان اعدامش بر زبان آورده بود. تحقیق بیشتر هابز در این خصوص او را به این باور می‌رساند که قاتل اصلی‌تری وجود دارد که از شیطان حاضر در وجود قاتل اولیه خط فکری می‌گیرد و در نتیجه چنین قاتلی می‌تواند عمری ابدی داشته باشد زیرا به یک جسم منحصر و محدود نمی‌شود. اهمیت این کشف در این است که هابز می‌فهمد قاتلی که اخیراً اعدام شده و از پای درآمده، فقط یکی از وسایل اجرای خواسته‌های شیطانی بوده است که بر نفس این آدم‌ها حکم می‌راند و قابل شکار و معدوم شدن هم نیست.

 

بازی‌های قوی دانلد ساترلند و جان گودمن دیگر نقطه بارز و از محسنات آشکار این فیلم تکان‌دهنده است و سکانس پایانی آن که هم نوعی پیروزی نسبی برای هابز در این بازی خطیر مرگ و زندگی و هم در بر دارنده نا‌امیدی برای قوای پلیس در جنگ ابدی‌شان با قاتلان زنجیره‌ای است، 23 سال پس از عرضه اولیه هنوز تماشاگران را متحیر می‌کند.

 

کپی کت و قتل های زنجیره ای

این فیلم هیچ‌یک از سنن فیلم‌های مبتنی بر قاتلان سریالی را دچار تغییر و یک انقلاب در این زمینه ایجاد نمی‌کند اما در رعایت و اجرای درست اصول رایج این آثار به موفقیت کامل می‌رسد و به یکی از بهترین‌های این سبک از فیلمسازی تبدیل شده است.

 

در این فیلم با کاراکتر مرکزی و اصلی هلن هادسون (با بازی سیگورنی ویور) که یک روان‌شناس اجتماعی و محقق جنایات برخاسته از روان‌پریشی است، رو‌دررو می‌شویم که بر پایه همین اشراف و تسلط قاتلان زنجیره‌ای زیادی را به دام انداخته اما وقتی قاتلی از همین دست وی را تعقیب و تا مرز مرگ به پیش می‌برد، او چنان وحشت زده و از حالت عادی خارج می‌شود که دیگر جرأت خروج از خانه‌اش را هم ندارد و همیشه و از صبح تا شب در خانه‌اش می‌ماند و حتی در آنجا هم با ترسی عمیق‌ قرین و عجین است.

 

با این حال وقتی یک‌سری قتل‌های زنجیره‌ای تازه در شهر حادث می‌شود و نشانه‌های آن خبر از تقلید فرد قاتل از برخی قاتلان سریالی معروف می‌دهد، یک افسر پلیس زن سرسخت (با بازی هالی هانتر) از هادسون می‌خواهد که بر پایه تخصصی که دارد، او را در راه شناسایی و دستگیری فرد قاتل یاری و راهنمایی کند.

 

هم جذابیت سوژه و هم بازی پر تسلط ویور و هانتر سبب شده این فیلم از آثار ممتاز موج ساخت فیلم‌های متمرکز بر قاتلان سریالی و از اولین فیلم‌هایی باشد که تأکید می‌کند آدم‌های تقلید کننده از روش زندگی و کارهای افراد سرشناس یک خطر بزرگ و بالقوه برای اجتماع هستند .

علاقه مندان به ژانر جنایی بارها سکوت بره ها را دیده اند

سکوت بره‌ها؛ همیشه در صدر

بسیاری از دوستداران فیلم‌های مرتبط با قاتلان زنجیره‌ای معتقدند این آثار سینمایی چنان نضج یافته‌اند که باید یک ژانر یا حداقل یک «زیرژانر» به‌نام‌شان ایجاد شود و فقط مشتق و زیر مجموعه ژانر جنایی نباشند و اگر یک سند عالی و محکمه‌پسند برای اثبات حرف‌هایشان و لزوم تشکیل این ژانر وجود داشته باشد، همین فیلم «سکوت بره‌ها» است که تصویر و تجسم موجود از کاراکتر افسانه‌ای و البته آدمخوار هانیبال لکتر را به اوج تأثیرگذاری خود رسانده و تبدیل به شبحی بس هولناک کرده است.

 

بیشتر بخوانید: 10فیلم حادثه‌ای و دلهره‌آور برتر سینمای جهان

 

جاناتان دمی فقید و همکارانش به هنگام ساخت این فیلم جنایی اصلاً نمی‌دانستند چیزی را در دست تکوین و ارائه دارند که طی 30 سال بعد صدها کپی‌برداری مستقیم و آشکار و یا الهام گرفتن غیرمستقیم و پنهانی از روی آن صورت خواهد گرفت اما واقعیت امر این‌است که نسخه جاناتان دمی از روی رمان وحشت‌ساز توماس هریس همان قدر صریح و بدون پیچش‌ها و انشعاب‌های اضافی و بی‌دلیل از متن قصه است و اگر تا این حد ترس آفرین می‌نماید، به سبب همین صراحت در بیان داستان مورد نظرش است.

 

البته از حق نباید گذشت که حضور آنتونی هاپکینز در نقش اصلی و فرورفتن‌اش در قالب لکتر حضوری عظیم و تاریخی است و بعید است که هرگز توسط فرد دیگری تکرار شود و اگر «سکوت بره‌ها» پنج جایزه اصلی اسکار سال 1991 را درو کرد، به سبب محسناتی از همین دست است. با بازی فراموش نشدنی هاپکینز، لکتر یک قاتل حیوان صفت اما مردی بی‌نهایت دقیق و باهوش و مسلط بر اطراف خویش و قدرت روحی چشمگیر است.

 

درست است که جودی فاستر در قالب پلیس زن جوانی که با لکتر به قصد دستگیری یک قاتل زنجیره‌ای تازه همکاری می‌کند، مثل هاپکینز اسکار بهترین بازیگر (زن) سال را تصاحب کرد اما به‌وضوح و با ابعادی فراوان تحت تأثیر هاپکینز و بازی او قرار دارد و پیروزی وی نه یک توفیق فردی و سزاوار او بلکه برخاسته از موج موفقیت عظیم هنری و اقتصادی فیلم است.

 

این افسر پلیس تازه فارغ‌التحصیل شده و جوان که کلاریس استرلینگ نامیده می‌شود، پس از اینکه لکتر به او خط و خطوط لازم فکری را می‌دهد و به‌درستی در مسیر شناسایی قاتل سریالی ماجرا قرار می‌گیرد، در لحظه سرنوشت و زمان دوئل بسیار سخت‌اش با این جنایتکار در خانه‌ای جهنمی و تاریک از عهده کار برمی‌آید.

 

قاتل بی رحم در فیلم جمع کننده استخوان‌ها

وقتی یک راننده تاکسی که بیمار روانی و قاتلی بی‌رحم و سریالی است، تعداد زیادی از مسافرانش را از سطح خیابان‌ها شکار و آنها را معدوم می‌کند و شهر نیویورک را از این طریق در واهمه‌ای سراسری قرار می‌دهد، پلیس شهر برای یافتن او و پایان دادن به قتل‌های وی به یک متخصص امر و یابنده طراز اول جنایتکاران زنجیره‌ای روی می‌آورد اما نکته اینجاست که این متخصص که لینکولن رایمی (با بازی دنزل واشینگتن معروف) نام دارد، اخیراً طی حادثه‌ای تراژیک از گردن به پایین فلج شده است و فقط می‌تواند به آرامی یافته‌های خود درباره قاتلان سریالی از این دست را در گوش مأموران پلیس زمزمه و آنها را در راه بازداشت قاتلان مورد بحث راهنمایی کند.

 

مأمور پلیسی که از این طریق به‌ سوی فرد قاتل سوق داده می‌شود، زنی به‌ نام امه لیا دو ناگی (با بازی نه چندان ماهرانه آنجلینا جولی) است و کندی مکانیسم کار رایمی و عدم تبحر دوناگی باعث می‌شود که در اوایل دوئل آنان با راننده قاتل، فرد خلافکار همیشه حداقل یک قدم از آنها پیش باشد و جنایت‌های پرشمار تازه‌ای را مرتکب شود و مسافرانی را که سوار تاکسی خود می‌کند، به‌جای رساندن به خانه به سوی مرگ راهنمایی می‌کنند.

 

سرانجام گره کار گشوده و ماهیت مرد جنایتکار رو می‌شود و او به چنگ قانون می‌افتد و این ماجراها چه با پردازش خوب و چه‌ پرداخت ضعیف لابد می‌تواند یک مقدمه و سنگ و پایه اولیه برای سری فیلم‌های ترسناک و جنایی «Saw» باشد که از جهاتی سوژه‌هایش شبیه به موضوع «The Bone Collector» است.

 

نگهبان شبانه؛ یک بازسازی خوب

این نه یک فیلم اوریژینال و امریکایی بلکه بازسازی یک کار دانمارکی است که در سال 1994 ساخته شده بود ولی جای تعجب فراوان در این نکته است که هم آن فیلم اوریژینال اروپایی و هم ورسیون امریکایی آن را یک کارگردان واحد ساخته است. در این نسخه امریکایی اوان مک گرگور نقش یک دانشجوی سال‌های آخر رشته پزشکی به‌نام مارتین را ایفا می‌کند که وقتی یک کار جنبی و شغل‌ ثانوی به‌عنوان نگهبان شبانه یک قبرستان به او پیشنهاد می‌شود، دردسرهایش فزونی می‌گیرد.

 

همزمان با اشتغال او در این آرامگاه تعداد زیادی قتل که بیشتر شامل زنان جوان می‌شود، در منطقه شکل می‌گیرد و مارتین این مسئولیت را حس می‌کند که به‌نوعی در روند یافتن فرد یا افراد قاتل و بانیان این جنایت‌ها مشارکت کند.

 

احساس او این است که شاید یکی از مردگان دفن شده در این محل و بواقع اشباح رها شده از آنجا مسئول این قضایا و عامل قتل‌ها باشد و از همین طریق است که دور و بر او چنان شعله‌ور و سرشار از دردسرهای شناخته شده و ناشناخته می‌شود که وی حسرت امنیت از دست رفته‌اش را می‌خورد. تصور مارتین این است‌ که شاید یکی از مردگان از قبر خارج شده قصد تسویه‌حساب با بدخواهان خود را داشته و پس از انجام مأموریت خود به محل آرام گرفتنش رجعت می‌کند اما همین تصور اثبات نشده نیز برای ترساندن او تا مرز مرگ کفایت می‌کند.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.