من در زمان مصرفم، خون‌آشامی بودم که بیا و ببین. کسی جرئت نداشت بگوید بالای چشمت ابروست! مجبور بودم، باید توی خیابان پر از گرگ از خودم دفاع می‌کردم.

زن جوان می‌گوید زمانی که 13 سال بیشتر نداشت مورد آزار و اذیت قرار گرفت و بعد از آن زندگی‌اش ویران شد.

انگیزه این زن از قتل پسرش هنوز معلوم نیست و خودش نیز در کما به سر می‌برد.

زمانی که عاشق پسرعمویم شدم و برایش رمان عاشقانه نوشتم این موضوع در بین افراد فامیل پیچید. برادرم فکر می کرد که با این کار آبروی خانواده ام را برده ام، برای همین مرا به زور به عقد دوستش درآورد.

همسرم به خاطر مصرف شیشه توهم می زد و مدام به من گیر می داد و تهمت ناروا می زد که با افراد غریبه ارتباط دارم.

حرف‌های زنی را که گرفتار ماده مخدر شیشه شده است در فیلم بالا ببینید و بشنوید.

این زن توضیح می‌دهد چگونه کارتن خواب شد و چه دردها و ناامنی‌هایی را تحمل کرد تا این‌که تصمیم گرفت سالم زندگی کند.

«خانما بیدار شین، همه تو حیاط، یالاااا! پاشو ببینم!» چشم هایم را باز می کنم، روی تخت همان زنی که بی بی را به او سپرده بودم، خوابیده ام...

چون همه خواهرها معتاد بودیم کسی حاضر نبود جنازه مادرمان را تحویل بگیرد تا آن را دفن کنیم. از مرگ مادرمان دو هفته گذشت تا این که پسر یکی از خواهرهایم تصمیم گرفت جنازه مادرمان را از سردخانه تحویل بگیرد.

زن جوان روزی گرفتار افراد شیطان صفت می شود و آن ها با خوراندن آبمیوه مسموم جگر گوشه اش را از او می دزدند و داغ بزرگی بر دلش می گذارند.

بعد از غرق شدن زن جوان در باتلاق اعتیاد دوران سیاهی برای فرزندان خانواده دودی شروع می شود و سه فرزند آنان همگی معتاد به دنیا می آیند.

شوهرم موفق شد مرا متقاعد کند تا مصرف مواد مخدر را امتحان کنم و من فکر می کردم با مصرف آن شاید بتوانم دوباره با هم باشیم و به او کمک کنم.

بچه دومم معتاد به دنیا آمد و سر این ماجرا خیلی دردسر کشیدم.

وقتی شوهرم را در جریان گذاشتم در کمال تعجب به من گفت که یک جوری خودم قضیه را جمع و مشکل را برطرف کنم چون اعتیاد از همسرم یک مترسک بی اختیار و بی اراده ساخته بود.

به دلیل مصرف مواد مخدر به جاهای زیادی سر می زدم و در بین مردان جوان زیادی می گشتم تا این که روزی با پسر جوانی برخورد کردم که نگاهش متفاوت از بقیه بود.

برخی سوژه‌های مورد مطالعه گفته‌اند به خاطر بقای زندگی مشترک و تداوم روابط عاطفی با همسر مصرف‌کننده خود، به منجلاب اعتیاد روی آورده‌اند.

آنچه می‌خوانید داستان زنی از اهالی استان خراسان شمالی است.

مرد شیطان صفت از صحنه پلیدش فیلم گرفت و من را تهدید کرد که اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم بلایی بدتر از این سرم خواهد آورد.

الهام می‌گوید که از زندگی در کوره‌های آهک‌پزی راضی است اما خیلی منتظر است که پدرش یک روز بیاید دنبالش و او را از کوره‌پزخانه ببرد.

ای کاش با زنی که از نظر حیا و عفت مشکل داشت این قدر صمیمی نمی‌شدم و پای او را به منزلم باز نمی کردم، کاش وقتی شناختمش راهم را از او جدا می کردم و آتش به زندگی ام نمی زدم.