زن معتاد: در منجلاب گرفتار شدم
بچه دومم معتاد به دنیا آمد و سر این ماجرا خیلی دردسر کشیدم.
دوات آنلاین-حکایت زندگی اش تلخ و غم انگیز است. به تجویز شوهرش فرمان اعتیاد را در دست گرفت و به اتفاق او در جاده بی انتها و تاریکی به راه افتادند. در پیچ اول چپ کردند و سر اعتیاد صنعتی خانه و کاشانه شان را دود و پولش را روانه ریه های شان کردند. چادر زدند و زندگی ذلت بار داخل پارک آن هم در سوز سرما را به جان خریدند اما دست از مواد نکشیدند.
چه شب هایی که زیر باران و برف لرز بر اندام جگر گوشه های شان انداختند و گرسنگی را به آن ها تحمیل کردند اما وجدان شان از خواب زمستانی بیدار نشد. زن معتاد می گوید: اعتیاد از آدم یک جنازه متحرک می سازد که نه احساس دارد و نه عاطفه و مدام دنبال مواد در کوچه پس کوچه های زندگی در حرکت است. در ادامه گفت و گو با زن کارمند سابق و معتاد که در کمپ در حال ترک اعتیاد است از نظر می گذرانید.
*چند وقت است در کمپ به سر می بری؟
نزدیک به یک ماه است که به خاطر اعتیاد به انواع مواد صنعتی در این مکان شب هایم را صبح می کنم. البته مسبب این اتفاقات تلخ شوهرم بود.
*چند فرزند داری و میزان تحصیلاتت چقدر است؟
2 فرزند دارم که یکی دانشجو و دیگری هم در حال اتمام مقطع دیپلم است. لیسانس مامایی دارم و کارمند هستم.
*چه شد که به اعتیاد روی آوردی؟
شوهرم راننده جاده بود و برای رفع خستگی اش به شکل تفننی مواد مصرف می کرد. مزه کردن مواد زیر زبانم به دوران زایمانم برمی گردد، چون شوهرم برایم نسخه می پیچید و هر بار درد داشتم به جای دکتر رفتن چند پک دود برایم تجویز می کرد و تا به خودم آمدم دیدم داخل منجلاب مواد گرفتار شده ام. بچه دومم معتاد به دنیا آمد و سر این ماجرا خیلی دردسر کشیدم.
*بعد از این ماجرا اخلاق شوهرت عوض نشد؟
بعد از این که معتاد شدم شوهرم تغییر مسیر داد و از حمایت من دست برداشت. کل هزینه و مخارج خانه و بچه ها روی دوشم افتاد، هم مرد و هم زن خانه شدم. سر کار هم طوری رفتار می کردم که همکارانم متوجه اعتیادم نشوند. مدام به خودم می رسیدم و از ادکلن، عطر و خوشبو کننده استفاده می کردم تا دستم پیش کسی رو نشود.
*آیا کسی از خانواده ات اهل دود و دم بود؟
نه. خانواده من و همسرم از مواد و هر چه دود بود خیلی متنفر بودند. هر دو خانواده از نظر اقتصادی و اجتماعی وضعیت خیلی خوبی داشتند. از دکتر و مهندس گرفته تا مدیر در هر دو خانواده بودند. از خانواده همسرم کسی جز همسرم در ایران زندگی نمی کرد و بقیه در خارج از کشور زندگی می کردند. به قول فامیل مان مغز زنگ زده خانواده همسرم، شوهرم بود. بعد از چند سال زمانی که کمی قیافه ام تغییر کرد خانواده ام متوجه ماجرا شدند و بعد از آن از همه نظر مرا تحریم کردند. رابطه ها قطع و دید و بازدید با ما ممنوع شد. من در جزیره تنهایی و اعتیادم گیر افتادم.
تمام مخارج روی دوش من افتاده بود و از طرفی سر کار هم می رفتم، خیلی خسته می شدم و دیگر مثل سابق تریاک جواب نمی داد. وقتی شوهر تن پرورم دید که کار خانه لنگ می ماند به من پیشنهاد داد که هروئین را جایگزین تریاک کنم چون هم گیرایی اش قوی است و هم در وقت صرفه جویی می شود. من هم فریب حرف های بیهوده و پوچ همسرم را خوردم و در دام او افتادم. رفته رفته بعد از آن به خاطر خماری دوباره تغییر رویه دادم و این بار شیشه را جایگزین هروئین کردم. شوهرم با همان روال قبلی هروئین مصرف می کرد.
*هزینه مواد هر دوی شما روزانه چقدر بود؟
هزینه موادمان سر به فلک کشید. طوری شد که روزی بیشتر از 150 هزار تومان مواد دود می کردیم و رفته رفته با اوج گرفتن مصرف مان کنتور اعتیادمان هم شماره بالاتری می انداخت و گاهی وقت ها به 200 هزار تومان هم می رسید. با شوهرم تقسیم کار کردیم. او خرج خانه را در حد بخور و نمیر می داد و من هم هزینه مواد را جور می کردم. بعد از چندین ماه دیگر حقوقم جواب هزینه موادمان را نمی داد. به ناچار دست روی فروش خانه گذاشتیم اما عطش مصرف مواد ما روز به روز بیشتر می شد تا جایی که بعد از مدتی ماشین زیر پای مان را هم خرج مواد کردیم و آس و پاس شدیم.
*بعد از فروش خانه و ماشین کجا زندگی می کردید؟
بعد از فروش خانه مدتی در یک منزل ورثه ای ساکن شدیم اما این پایان زندگی تلخ مان نبود. بعد از مدتی که در خانه ورثه ای زندگی کردیم چون از پرداخت قبوض آب، برق و گاز عاجز بودیم برادرم از دست ما عاصی شد و تمام انشعابات را روی ما قطع کرد و بعد از آن هم وسایل زهوار دررفته مان را داخل کوچه ریخت. آواره کوچه و خیابان شدیم. به ناچار یک ماه داخل پارک ساکن شدیم. یک چادر را به پخت و پز اختصاص دادیم و چادر دیگری هم برای خواب برپا کردیم.
*در این مدت کسی مانع زندگی شما در داخل پارک نشد؟
بارها می آمدند چادرمان را جمع کنند و بچه ها را با خودشان به خوابگاه ببرند اما بچه هایم قبل از آمدن آن ها از محل فرار می کردند و حاضر نبودند تحت هیچ شرایطی از ما دور شوند. بعد از مدتی وقتی نامه موقت از دادگاه گرفتم دیگر سراغ مان نیامدند. در یک ماه زمستان در پارک خیلی عذاب کشیدیم و شب ها از سرما مثل بید به خودمان می لرزیدیم اما چاره ای نداشتیم. در واقع هیچ جا و نزد هیچ کدام از افراد فامیل مان اعتباری نداشتیم. البته این عاقبت بیشتر افرادی است که به جاده خاکی می زنند.
*بعد از یک ماه زندگی در پارک کجا رفتید؟
زمانی که حقوقم را گرفتم همان مقدار هم از یکی از همکارانم قرض کردم و با آن یک خانه کلنگی اجاره کردیم. بعد از آن با حقوقم کمی وسایل خانه خریدیم اما از نظر خورد و خوراک خیلی ضعیف بودیم و بیشتر شب ها بچه هایم گرسنه می خوابیدند.
*چطور شد تصمیم گرفتید به کمپ بیایید؟
زمانی که در خانه اجاره ای ساکن شدیم همسرم شروع به گیر دادن کرد و حتی پایش را فراتر گذاشت و به خاطر مواد صنعتی توهم و مدام به من تهمت ناروای ارتباط نامشروع با افراد غریبه را می زد. سر این ماجرا با او درگیر شدم و از خانه بیرون زدم.
مدتی را در خانه یکی از دوستان هم پاتوقی ام سر کردم و او هم مثل شوهرم مدام از من سوء استفاده و کارت بانکی ام را خالی می کرد. زمانی که خانه را ترک کردم شوهرم به دروغ به پلیس گفته بود که من گم شده ام و برای همین از آن ها خواسته بود مرا پیدا کنند. دوست هم پاتوقی ام زمانی که دید دیگر آهی در بساط ندارم مرا لو داد. بعد از دستگیری ام به کمپ آمدم تا بعد از پاک شدن بتوانم مادر خوبی برای فرزندان زجر کشیده ام باشم.
12jav.net