چگونه از خانه فساد سردرآوردم
آنچه میخوانید داستان زنی از اهالی استان خراسان شمالی است.
دوات آنلاین-به گفته خودش یک جای سالم در بدنش از دست همسرش باقی نمانده است. اشک و لبخند در چهره تکیده اش در هم تنیده شده، گاهی همچون ابر بهاری سیل در صورتش جاری می شود و گاهی به امید در آغوش گرفتن جگرگوشه هایش لبخند می زند. حالا در دو راهی زندگی اش بین رفتن و ماندن گیر کرده است.
زن دل سوخته از ماجرای زندگی پر رمز و رازش می گوید: زن دوم همسرم بودم و بر خلاف این که در خانواده ای بزرگ شده بودم که چیزی برایم کم نگذاشته بودند زندگی مشترکم سراسر تحقیر و عذاب بود. خباثت از سر و روی شوهرم می بارید. شکاک و بددل بود و مدام حرکات من را بررسی می کرد و داخل کیف ام را می گشت. قبل از ازدواج تدریس می کردم و پس اندازی داشتم و از این طریق صاحب خانه و خودرو شده بودم اما بعد از ازدواج همسرم همه آن ها را با زور چماق از من گرفت.
زن جوان دل شکسته مدعی می شود: بعد از ازدواج متوجه شدم که همسر اول شوهرم از دست آزار و اذیت های او خودش را آتش زد و بعد از مدتی به علت سوختگی شدید فوت کرد.
مرد پا به سن گذاشته از زن اولش صاحب دو پسر بود که آن ها مدام قصد اذیت و آزار من را در سر داشتند اما هر بار از معرکه فرار می کردم و همسرم با وجود اطلاع از نیت شوم پسرانش اصلا کاری نمی کرد.
زن خسران دیده و مورد آزار و اذیت قرار گرفته درباره ماجرای هولناک بعد از تولد فرزندش تعریف می گوید: بعد از کش و قوس های فراوان صاحب فرزندی شدم.
روزی هنگامی که گوشه ای دراز کشیده بودم و به نوزادم شیر می دادم ناگهان همسرم مقداری نفت روی من ریخت و من را آتش زد. زمانی که دست و پا می زدم و نوزادم در حال سوختن بود همسرم فقط نظاره گر بود اما وقتی دید آتش زبانه می کشد خودش دست به کار شد و آن را خاموش کرد. نوزادم از ناحیه دست و پا به شدت سوخت و خودم دچار سوختگی شدید و خانه نشین شدم.
مرد عصیانگر و خشن بعد از این اتفاق همسرش را تهدید می کند که پیش همه وانمود کند زمانی که با پیک نیک قصد آشپزی داشته در یک سهل انگاری باعث بروز این اتفاق تلخ شده است و اگر چنین چیزی نگوید باید منتظر عواقب دردناک دیگری باشد.
او می گوید: به واسطه شکنجه های شوهرش تقریبا همه بدنش دچار شکستگی و جراحت شده و جای سالمی نمانده است.
وی ادامه می دهد: بعد از آتش زدنم مدت شش ماه در خانه بستری بودم. همسرم حتی اجازه نمی داد پدر و مادرم به ملاقاتم بیایند و از ترس دستگیری اش از دوا و دکتر خبری نبود، خودش با زرده تخم مرغ زخم هایم را پانسمان می کرد تا التیام یابند.
هر وقت از درد به خودم می پیچیدم به جای دوا به من دود می داد تا دردم کمی آرام شود. بعد از این ماجرا خانواده ام از دست شوهرم شکایت کردند و او برای مدتی به زندان افتاد. بعد از چندین ماه خانه نشینی زن غم زده دوباره سر کارش بر می گردد و حتی شوهرش را بعد از آزاد شدن از زندان به عنوان سرایدار معرفی می کند اما مرد تن پرور و ظالم تن به کار نمی دهد و زن تنها و بی یاور مجبور می شود جور او را هم بکشد و مدرسه را آب و جارو کند.
زن جوان آزار دیده می گوید: به خاطر شرایط سخت زندگی بدجوری خسته و بی رمق شده بودم برای همین رو به مصرف مواد صنعتی آوردم. زن جوان که صاحب دو فرزند دیگر شده بود به خاطر طفلان بی پناهش اوایل سعی کرد با ظلم و شکنجه های شوهرش کنار بیاید اما دیگر شانه های نحیف اش یارای تحمل این همه فشار را نداشتند و به ناچار راه خطرناک و بن بست دیگری را در پیش گرفت. وی تعریف می کند: بعد از غیر قابل تحمل شدن اوضاع و از طرفی فوت پدر و مادرم دیگر هیچ امیدی در زندگی نداشتم و با جا گذاشتن جگر گوشه هایم از خانه فرار کردم.
آواره کوچه و خیابان شدم و به خاطر اعتیاد به مواد صنعتی مجبور شدم به خانه های تیمی بروم و از ترس شناسایی شدنم نزدیک به دو سال دور از همه به ویژه همسر بی رحمم در خانه های تیمی سر کردم و تمام تحقیرها و سوءاستفاده ها را تحمل کردم اما حاضر نبودم به لانه آن کفتار وحشی برگردم.
بعد از تعقیب و گریز زن جوان از سوی خانواده اش بالاخره روزی در یکی از خانه های فساد توسط پلیس دستگیر و روانه کمپ می شود.
با وجود اطلاع شوهرش از این ماجرا اما او به سراغ همسرش نمی رود و حتی اجازه صحبت کردن با بچه هایش را به او نمی دهد و بعد از پاک شدنش از شر مواد خواهان بازگشت زن فراری اش به خانه می شود اما همسرش از این درخواست طفره می رود زیرا خوب می دانست که همسرش چه خوابی برایش دیده است.
زن آواره تعریف می کند: وقتی به خاطر سوختگی شدید در خانه بستری بودم یادم نمی رود که همسر بی رحمم جای سوختگی و زخم هایم را با انبر دست می کشید و من را تا سر حد بی هوشی شکنجه می داد، حالا چطور به او اعتماد کنم و به خانه اش برگردم و از طرفی نمی توانم از بچه هایم چشم پوشی کنم و در یک دوراهی مانده ام.
زن جوان مصیبت دیده مدتی است که تحت حمایت یک نهاد حمایتی قرار گرفته و مدام روزهای تلخ و وحشتناک گذشته اش را در ذهنش مرور می کند.
برادرش از او می خواهد به خانه اش نزد همسر و فرزندانش برگردد اما او بین ماندن و رفتن تردید دارد و گاهی دلتنگ بچه هایش می شود و می خواهد برگردد ولی گاهی از ترس آزار و اذیت های همسرش از این کار منصرف می شود. به گفته خودش بد جور بین رفتن و ماندن گیر کرده است.
منبع: خراسان
12jav.net