زندگی سیاه دختری که مشتری پارتی های شبانه بود
این دختر که در تیکت پارتی ها شرکت می کرد حالا اوضاع خیلی بدی دارد و سلامتش به خطر افتاده است.
دوات آنلاین -مدتی است نوعی مهمانی شبانه با نام تیکت پارتی در حال رواج است. تیکت پارتی به مهمانیهایی میگویند که شما برای وارد شدن به آن باید پول بپردازید و بلیت بخرید. در غیر این صورت، اجازه ورود به آنجا را نخواهید داشت. در این مهمانی ها که نوعی آسیب اجتماعی جدید است مواد مخدرو الکل مصرف می شود.
خراسان نوشت: شرکت در این مهمانی ذهنم را درگیر کرده بود، دوست داشتم از افرادی که به طور منظم در این مهمانیها شرکت میکنند، بیشتر بدانم. بعد از کمی جستوجو توسط یکی از دوستانم با مریم آشنا شدم. مریم 34 سال داشت و 4 سال پیش مشتری پر و پا قرص اینجور مهمانیها بود. طوری که حداقل یک شب در هفته را در این مراسم میگذراند و به قول خودش اهل همه چیز بود و در برابر هر چیز جدیدی نهتنها مقاومت نمیکرد بلکه نسبت به بقیه دوستانش علاقه بیشتری هم نشان میداد و باز هم به قول خودش زیادی کلهخر بود. شاید همین خصیصه اخلاقیاش بود که باعث شد آن اتفاق برایش بیفتد. ادامه ماجرا را از زبان خواهر مریم، مینا میخوانید. چون مریم دیگر نمیتواند مثل گذشته حرف بزند و ماجرای آن شب آنقدر برایش تلخ است که بازگوییاش اذیتش خواهد کرد.
دختر رها شده
«آن شب مادرم تا صبح نخوابیده بود و چشمش به در بود تا مریم بیاید، میگفت انگار دارند توی دلم رخت میشویند. راستش من هم خوابم نبرد و هرچقدر بیشتر به صبح نزدیک میشدیم دلشوره ما هم بیشتر میشد. تا این که بالاخره مریم آمد. ساعت نزدیک 4 صبح را نشان میداد که زنگ در را زدند و بعد صدای کشیده شدن ترمز ماشین روی آسفالت کوچه و پرت شدن یک جسم سنگین روی زمین، سکوت صبح را درهم شکست. من و مامان خودمان را به دم در رساندیم و با جنازه نیمه متحرک مریم روبهرو شدیم که به سختی نفس میکشید.
وقتی میگویم جنازه، واقعا تفاوتی با جنازه در او نمیدیدم. رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود و قفسه سینهاش به کندی بالا و پایین میرفت. چند دقیقه مات به او زل زده بودیم تا این که به خودمان آمدیم و با اورژانس تماس گرفتیم و او را مستقیم به بیمارستان بردیم، مریم زنده ماند. اما تمام پزشکان یک حرف را میزدند: « او را چند ساعت دیر آوردید،آسیب جدی به مغز وارد شده و او هیچ وقت مثل قبل نمیشود»و باید بگویم حرف پزشکان درست بود، مریم هیچ وقت خودش نشد.تا مدتها حرف نمیزد و هنوز هم برای جلوگیری از پیشرفت آسیب به مغز باید ماهی یکبار آمپول بزند که هزینه بالایی دارد. از همه اینها مهمتر او دیگر مریم 34 ساله ، عاقل و سرحال نیست. رفتارش شبیه یک دختربچه 12 ساله است و دکترها میگویند زنده ماندن او مثل یک معجزه است. یکبار وسط حرفهای مبهمی که معمولا میزد من را بغل کرد. آرام اشک ریخت و داستان آن شب را برایم تعریف کرد و گفت:« مهمانی بزرگی بود، قرار بود در این مهمانی مواد جدیدی را امتحان کنیم ،مثل همیشه من نفر اول بودم اما به محض امتحان کردنش دیگر هیچ چیز مثل همیشه نبود. اینبار قلبم را حس میکردم که میخواهد بیرون بزند و سرم داشت میترکید و بعدش ...»
مینا حرفش را تمام نمیکند و میگوید: بعدش را خودش هم نمیداند و ما میدانیم او را دوستانش به چه طرز فجیعی جلوی خانه رها کردند. مریم دختری بود که میخواست همهچیز را تجربه کند اما گاهی فقط تجربه نیست.
12jav.net