نگاهی به چند تحقیق جامعهشناسی
ریشههای خشونت در کجا نهفته است؟
وقتی میشنویم که 90درصد از عاملان تمام جرمهای خشونتآمیز و تقریبا 80درصد از قربانیان خشونتها مرد هستند، این نکته میتواند واقعاً هشداری جدی برای خانوادههایی باشد که فرزند پسر دارند.
دوات آنلاین-در میان محققان، چه جامعهشناسان و چه جرمشناسان، مطالعات مفصلی درباره علل وقوع جرم و جنایت انجام شده است. جامعهشناسان در بستر کلان و تئوریوار به این جریان میپردازند؛ اما جرمشناسان بیشتر به دنبال راههای علمی میگردند که امکان آزمودهشدن عملی را هم دارند. یکی از روشهایی که جرمشناسان اتخاذ میکنند، استفاده از مداخلههای اجتماعی در محیطی کوچک و کنترلشده است.
جرمشناسان با واردشدن به فضای جرم و خلاف، وقایع را صریح و عینیتر درک میکنند. مثلا طبق مطالعاتی که نیویورکتایمز انجام داده، برخلاف آنچه در باور مردم است، فقط 10 درصد از قتلهایی که سال 2011 در آمریکا اتفاق افتاده بود، مربوط به گانگسترهای مواد مخدر یا افراد بیرحم بوده و بیش از 70 درصد از قتلها مربوط به اختلافات بین افراد عادی و ناشی از کنترلنکردن خشم بوده است. شاید این نکته تعجببرانگیزتر باشد که عامل بیشتر ابراز خشونتها نوجوانان بودهاند.
خشونت، ریشه جنایات
بنابر گفته جرمشناسان، خشونت یکی از اصلیترین علل جرم و جنایات بهویژه در جوانان است. در سالهای 2009 تا 2010 دو سازمان برنامههایی را با عنوان «تبدیلشدن به یک مرد» در مدارس محلههای کمدرآمد شیکاگو اجرا کردند. آنها از بین دانشآموزان پسر، افرادی را که درسشان ضعیف بود و احتمال بیشتری برای بروز خشونت داشتند، انتخاب میکنند. حتی یکسوم از بچههای انتخابشده قبلا اعمال خشونتبار داشتهاند که بهخاطر آن دستگیر شدهاند. سازمانها در این برنامهها از مشاوره و ورزشهای کمتر رایج مانند تیراندازی و کُشتی بهعنوان نوعی معالجه رفتاری استفاده میکنند.
این برنامه هدفش کمک به نوجوانان برای تبدیلشدن به افراد واقعگراتر و مؤثرتر بود. در این برنامه دانشآموزان تشویق میشدند درباره افکار و تعصبات غیرارادی سؤالاتشان را بپرسند؛ همان افکار و تعصباتی که به آنها ضربه زده و آسیب رسانده بود. با آنها کار میشد که چگونه انگیزههایشان را نظم دهند، نظرات دیگران را درک کنند و به پیامد اعمالشان فکر کنند.
نتیجه برنامههای اجراشده رضایتبخش بود. مطالعات نشان داد که در بین این نوجوانان، جنایات خشونتآمیز 44درصد کاهش پیدا کرد و نوجوانان پیشرفت تحصیلی درخور توجهی داشتند و میزان فارغالتحصیلی در بین آنها (اگر ادامه تحصیل برایشان امکان داشت) تا 23درصد افزایش داشته است. درواقع آنچه جنایتها را رقم میزند، نداشتن توانایی در کنترل تکانههای خشونت است و تلاش جرمشناسان کاهش جرم و جنایت و آموزش کنترل این تکانه است.
نوجوانان مذکر؛ عاملان جدی خشونت
آنچه بیشتر از هر چیز میتواند محققان، جامعهشناسان، دستگاههای عریض و طویل مبارزه با جرم و جنایات و حتی خانوادهها را برای کنترل و کاهش جرم و جنایت راهنمایی کند، توجه به آمارهاست.
وقتی میشنویم که 90درصد از عاملان تمام جرمهای خشونتآمیز و تقریبا 80درصد از قربانیان خشونتها مرد هستند، این نکته میتواند واقعاً هشداری جدی برای خانوادههایی باشد که فرزند پسر دارند.
شاید بتوان گفت خشونت رایجترین بیماری درمردان است. آماری که نشریه تایم در سال 2012 از چرایی علل رواج خشونت منتشر میکند، نشان میدهد که مردان 10برابر بیشتر به قتل میرسند. در آمریکا مردان سفیدپوست بین 14 تا 24سال که فقط ششدرصد از جمعیت این کشور بزرگ را تشکیل میدهند، مسئول 17درصد از قتلها هستند. این آمار برای مردان جوان سیاهپوست وحشتناکتر است. جوانان و نوجوانان سیاهپوست که 1,2درصد از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند، 27درصد از تمام قتلهای انجامشده را به عهده دارند؛ یعنی نوجوانان و جوانان مرد تقریباً مسئولیت نیمی از قتلهای صورتگرفته در آمریکا را بر عهده دارند.
استیون پینکر، یکی از روانشناسان برجسته جهان، در کتاب معروف خود (The Better Angels of Our Nature) مینویسد: «اگرچه نسبتهای دقیق در هر جامعهای متفاوت است، اما این واقعیت دارد که مردان بیشتر از زنان اهل مبارزه، قلدری و نزاع یا دعوا هستند و در تجاوزها، جنگها، قتلها و مبارزهها شرکت دارند».
جوامع انسانی در دورههای پیشین رفتار خشونتآمیز در جنسیت را درک کردهاند؛ ازاینرو مراسمهایی را برای کنترل خشونت مردان جوان خود اجرا میکردند که مردان مسنتر مجری آن بودند. اما در جامعه معاصر درباره آن کمتر صحبت میشود. تبدیلشدن از یک پسر به یک مرد تلاش خطرناکی است که میتواند آسیبهای جدی هم برای فرد و هم جامعه دربر داشته باشد.
مردان جوانی که در درگیریهای خونین خیابانی یا کشتارهای تروریستی شرکت دارند، از چنین فضا و جوامعی به وجود آمدهاند. این نکته را نباید از یاد ببریم بسیاری از کسانی که مرتکب جنایات اینچنینی میشوند، نه انسانهای ضداجتماعی یا هیولاهای اجتماعی؛ بلکه انسانهای «نرمال»ی هستند که زیر فشار افسردگی یا بیماری روحی در حال خردشدن بودهاند. تنظیمنکردن سیاستهای بهداشت عمومی در جامعه برای کمک به چنین افرادی میتواند فجایع اینچنینی نیز به بار آورد. سکوت در برابر چنین حقایقی ما را از کمک به مردان جوان باز میدارد، پسرانی که خود نیز بیشترین قربانیان چنین خشونتهایی هستند. خشونت یک اصل برای مبارزه است؛ اما درک و پذیرش اینکه جنسیت و رده سنی تا چه میزان در آن نقش دارد، میتواند مبارزه ما با خشونت را کارآمدتر کند.
خشونت چیست؟
اکثر ما بیدلیل دست به اعمال بیرحمانه نمیزنیم، بیجهت دیگران را زخمی نمیکنیم یا چاقو نمیکشیم. ما هیچوقت بیدلیل روی کسی اسید نمیپاشیم؛ ازاینرو وقتی با چنین خشونتهایی مواجه میشویم، فردی را که خشونت به خرج داده است، پیش خود فردی عجیب، روانی یا غیرقابل درک میبینیم و نمیتوانیم اعمال او را توضیح بدهیم. براساس گزارش نشریه ایان، برخلاف آنچه فکر میکنیم فقط دهدرصد از جنایات صورتگرفته در جهان ممکن است به دست افرادی که سلامت روانی ندارند، اتفاق افتاده باشد. درواقع 90درصد از جرم و جنایات صورتگرفته از سوی افراد عادی و افرادی شبیه به خودمان صورت میگیرد. از آنجایی که ما تعریفی از دیگرآزاری یا خشونت نداریم، نمیتوانیم فعل آنها را توضیح دهیم؛ بنابراین آنها را افرادی عجیب و غیرعادی میدانیم. اما مسئله این است که چرا افراد دست به آزار و اذیت میزنند و سؤال اصلی این است که اصلاً خشونت چیست؟
در فهم خشونت دو تئوری وجود دارد؛ تئوری اول با نام تئوری از اختیار رفتن مهار معروف است. پیشفرض در این تئوری این است که افراد، تکانههای خشونتی دارند که معمولاً کنترلشان میکنند. اما وقتی شعور اخلاقی افراد ضعیف یا معلق میشود، مرتکب خشونت میشوند. نوجوانی را در نظر بگیرید که میداند کشتن یا آسیبزدن به دیگری نادرست است و جزائی سنگین دارد؛ اما در دعوا اختیارش را از دست میدهد و چاقو بیرون میآورد و در بدن دیگری فرو میکند.
نیثن دوال در ۲۰۰۷ از دانشگاه کنتاکی آزمایشی انجام می دهد تا صحت این ادعا را بسنجد. او ابتدا افراد مورد آزمون را تحت فشار میگذارد تا کنترلشان را مستهلک کند و بعد از آنها میخواهد فعلی را انجام دهند یا درباره چیزی قضاوت کنند. در آزمایش دوال این تئوری تأیید شد؛ اما او به یک الگوی جدید رسید، اینکه افراد فقط زمانی مجازات میکنند که پیشتر تحریک شده باشند. با این حال این تئوری نمیتواند منشأ خشونت را نشان دهد.
تئوری دوم، طرحی بلندپروازانه دارد که آن را تئوری منطقی مینامند. تئوری منطقی به شکلی ساده میگوید خشونت برای رسیدن به آنچه میخواهیم، ابزار ماست. مثلاً وقتی شاهزاده باشید، برای بهدستآوردن تاج و تخت، کشتار اعضای خانواده سلطنتی منطقی جلوه میکند. این تئوری نشان میدهد وقتی منفعت ناشی از جنایت بالا برود، احتمال انجامش هم بالا میرود. البته این تئوری هم فقط در توضیح برخی خشونتها موفق است. فلتون، استاد دانشگاه پن استیت، در پژوهشی نشان داد دعوای فرزندان در حضور والدین شایعتر است؛ زیرا فرزند کوچکتر میداند در این صورت احتمال مداخله والدین زیادتر است و هزینه خشونت کمتر.
سالیان سال است ما برای کاهش خشونت، زندان ساختهایم، آنها را بزرگتر و مجهزتر کردهایم، افرادی با بیماری روانی را محبوس و محدود کردهایم و همیشه و به همهکس تجویز کردهایم که بیشتر خودداری نشان بدهند. ظاهراً این همه تلاش باید مؤثر واقع میشد؛ ولی اینطور نشد.
از پذیرفتهشدهترین یافتههای دانش جرمشناسی این است افزایش مجازات اثر پیشگیریکننده کمتری دارد. درواقع عاملان جنایات وقتی جنایتی میکنند، آن لحظه به چیزی که نمیاندیشند، سنگینشدن مجازاتشان است. با وجود این ما دائما در حال افزایش مجازاتها و طول مدت حبس هستیم. وقتی فرض ما این است که مشکل جنایتکاران نداشتن خودکنترلی است، آموزشدادن خودکنترلی برای آنها چندان مؤثر نمیافتد. این به معنای تأثیرنداشتن برنامههای بلندمدت برای آموزش خودکنترلی نیست؛ بلکه باید بدانیم مهمترین روش کاهش خشونت این است که خشونت از نظر همه، چه مجرم و خانوادهاش و همقومیتهایش غیراخلاقی جلوه کند.
12jav.net