2024/11/25
۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
پیشنهادات ما
زندگی سیاه دختر قربانی تعرض

زندگی سیاه دختر قربانی تعرض

مرد شیطان صفت مرا تهدید کرد اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم بلایی بدتر از آن سرم خواهد آورد و حتی شاید مرا سر به نیست کند.

دوات آنلاین-غم بزرگی بر زندگی اش سایه افکنده است. 16سال بیشتر ندارد اما  چهره اش به زن میان سالی می ماند که ناملایمات زندگی او را زخمی کرده است. اگر چه مدتی است آرامش پیدا کرده اما هنوز شب ها با کابوس از خواب می پرد و یادآوری آن روزهای تلخ لرزه بر اندامش می اندازد و از ترس زانوهایش را در آغوش می گیرد. رازهای ناگفته زیادی در صندوقچه دلش دارد اما تصمیم ندارد آن ها را بازگو کند.

 

به یاد پدر و مادر نامهربانش می افتد، دلش می گیرد اما گوش شنوا و آدم دلسوزی پذیرای ناله هایش نیست. می گوید هر کدام از بستگانش زخمی بر تنش زدند و دختر بی یاور بعد از جدایی پدر و مادرش حضور نامادری را تجربه کرد و بعد از آن آواره کوی و برزن شد.

 

روز و شب خود را با جنگ و دعوای پدر و مادرش سپری می کرد. آرامش و محبتی در کار نبود و هر چه بود ترس و نفرت بود. 6 سال بیشتر نداشت که مُهر فرزند طلاق بر پیشانی اش حک و دوران تاریک زندگی اش شروع شد. پدر و مادرش بعد از سال ها کشمکش و نزاع از یکدیگر جدا می شوند و هر کدام به دنبال زندگی خود می روند بدون این که به آینده تنها دخترشان فکر کنند.

 

دختر جوان می گوید: بعد از گذشت چند سال پدرم به بهانه اداره خانه و تر و خشک کردنم مجدداً ازدواج کرد و روزهای پراضطرابم دوباره شروع شد. نامادری ام  چشم دیدن من را نداشت و مدام به من بی محلی و از هر فرصتی برای آزار و اذیت من استفاده می کرد و اصلاً دوست نداشت مزاحم خوشی آن ها باشم.

 

پدرم اوایل تلاش می کرد بین من و نامادری ام صلح برقرار کند اما با تولد برادر ناتنی ام اوضاع دگرگون و نامادری ام خیلی به من حساس شد و سر کوچک ترین مسئله ای به من ناسزا می گفت و گاهی مرا کتک می زد و پدرم را در تنگنا قرار می داد تا بین من و او یکی را انتخاب کند.

 

 دخترک تصور می کرد پدرش تحت هر شرایطی از او حمایت خواهد کرد و زیر بار حرف نامادری اش نخواهد رفت اما این خیالی باطل بود.  پدر خانواده در کمال تعجب همسرش را به دخترش ترجیح می دهد و از جگر گوشه اش می خواهد برای ادامه زندگی مدتی نزد خاله اش برود تا  شاید گذشت زمان کمک حال مسئله باشد.

 

 دختر تنها و بی یاور با یک دنیا غم گریه کنان راهی خانه خاله اش می شود. او می گوید: بعد از این که پدرم با تمام سنگدلی مرا طرد کرد انگار دنیا برایم به آخر رسید.

 

 به ناچار مجبور شدم خودم را به دست سرنوشت بسپارم و با یک دنیا حسرت راهی خانه خاله ام شوم. بعد از این که وارد زندگی آن ها شدم فهمیدم خانواده خاله ام اصلاً پایبند به عرف و اخلاق نیستند و با افراد غریبه معاشرت دارند.

 

مدام افراد غریبه به خانه آن ها رفت و آمد داشتند و بساط موادشان به راه بود. 13 سال داشتم و با دیدن مردان بی هویت ترس تمام وجودم را فرامی گرفت و وحشت داشتم که مبادا آن ها بلایی سرم بیاورند چون اصلاً در قید و بند چیزی نبودند.

 

شوهر خاله ام معتاد بود و از طرز نگاه دوستانش خیلی می ترسیدم. بالاخره دخترک از چیزی که می ترسید به سرش آمد. روزی که در خانه تنها و در افکار کودکانه اش غرق بود یکی از دوستان هپروتی شوهر خاله اش وارد می شود و سراغ صاحبخانه را  می گیرد که ماجرای تلخی رقم می خورد. مرد معتاد بعد از مصرف شیشه مانند حیوان وحشی به او حمله ور می شود و او را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. دختر بی یاور هرچه تلاش می کند و فریاد می زند فایده ای ندارد. بعد از آن اتفاق شوم ترس و وحشت تمام وجود دختر بیچاره را فرامی گیرد و مدتی گوشه نشین می شود و بدون این که از این اتفاق با کسی سخن بگوید در تنهایی به حال و روزش اشک می ریزد.

 

 دختر درمانده می گوید: مرد شیطان صفت مرا تهدید کرد اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم بلایی بدتر از آن سرم خواهد آورد و حتی شاید مرا سر به نیست کند. مرد شیطان صفت با با تهدید تا مدت ها از من سوءاستفاده می کرد و کسی هم به من توجهی نداشت. خاله ام و شوهرش غرق در دود و مواد بودند.

 

مدتی به این منوال گذشت تا این که از این وضعیت خسته شدم  و وقتی دیدم زندگی در آن لجنزار آخر و عاقبتی جز خفت ندارد از سر ناچاری از خانه فرار کردم و آواره کوچه و خیابان شدم.

 

مدتی در کوچه پس کوچه های شهر سرگردان و حیران بودم تا این که از سر اجبار وارد پاتوق معتادان شدم تا حداقل سرپناهی داشته باشم.

 

مدتی بین پاتوق ها در رفت و آمد بودم و سر همنشینی با افراد هپروتی در دام اعتیاد افتادم و سیاهی دیگری به زندگی زغالی ام اضافه شد. بالاخره روزی به خاطر اعتیاد و رفتارهای ناهنجارم دستگیر و بعد از آن مهمان کمپ شدم. الان مدتی است در کمپ از شر مواد رهایی پیدا کرده ام اما هنوز اتفاقات تلخ گذشته مرا رها نکرده اند و مدام شب ها کابوس می بینم که افراد شیطان صفت مرا تعقیب می کنند و پدر و مادرم در زندگی جدیدشان غرق هستند.

 

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها
ناشناس 1398/12/07
آخ از این خانواده بی مسئولیت مادرت رفته پی مرد دیگه باباتم رفته پی زن دیگه

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.