2024/05/02
۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
داستان پلیسی/ سفته‌های خونین

داستان پلیسی/ سفته‌های خونین

کارآگاه گرم صحبت با تینا بود . ستوان هم وجب به وجب خانه را دنبال نشانه‌ای از سرقت یا هر چیز مشکوک دیگری ‌گشت و فقط فهمید قسمتی از کتابخانه کمی به هم ریخته است.در پایان دست متین پرتر بود.

دوات آنلاین-خانه‌ای بزرگ و ویلایی در اقدسیه،محلی بود که وقوع یک جنایت در آنجا چرت شبانه سرگرد متین و دستیارش ستوان رحیمی  را پاره کرد.مقتول مردی 62 ساله به اسم کاظم کمال پور ،مهندس راه و ساختمان،مدیر عامل شرکت بزرگ "کمال‌هنر ایرانیان" و از آنهایی بود که پول‌شان از پارو که هیچ از نردبان اتش‌نشانی هم بالا می‌رود.

 

همسر کاظم سال گذشته به خاطر ابتلا به سرطان روده فوت شده و دخترش تینا دم بخت بود.همین تینا جنازه را پیدا کرده و به 110 تلفن زده بود.کارآگاه  وقتی به صحنه جرم رسید و جنازه را دید که دراز به دراز وسط پذیرایی افتاده و دو گلوله سمت چپ کتفش را سوراخ کرده،مطمئن شد قتل کار تینا نیست.چون خیلی بعید بود یک دختر چنان گستاخ باشد که چشم در چشم پدرش بایستند و به او تیراندازی کند.دخترک حال زاری داشت ولی سعی می‌کرد خودش را مقاوم نشان بدهد.او سه روز با بچه‌های دانشکده رفته بود ویلای‌شان در چالوس.

 

  • ای کاش پایم می‌شکست و نمی‌رفتم.

 

کاظم آن طور که دخترش می‌گفت تا ساعت 10 شب سرحال و قبراق بود اما بعد از آن دیگر مکالمه‌ای بین آنها انجام نشده بود. کارآگاه  گرم صحبت با تینا بود . ستوان هم وجب به وجب خانه را دنبال نشانه‌ای از سرقت یا هر چیز مشکوک دیگری ‌گشت و فقط فهمید قسمتی از کتابخانه کمی به هم ریخته است.در پایان دست متین پرتر بود.

 

مهندس و دخترش خدمتکاری داشتند که دو روز مرخصی گرفته و رفته بود.میمنت از وقتی 20 سال بیشتر نداشت و تازه ازدواج کرده ،همراه شوهرش به ان خانه رفته و بعد از مرگ همسر هم در انجا مانده بود.کارآگاه  تقریبا مطمئن بود قاتل از غیبت مستخدم خبر داشت.گم شدن کیان هم این وسط مشکوک می‌زد.در واقع کیان یک شیاد حرفه‌ای بود.سرگرد در مسیر خانه ویلایی تا اداره اطلاعاتش را برای دستیارش بازگو کرد:"کیان پسرخاله تانیا است.متولد امریکا است اما حدود دو ماه قبل سر و کله‌اش برای اولین بار پیدا شد و به مقتول پیشنهاد همکاری و مشارکت داد بعد هم کلاه کاظم و یکی از دوستان او را برداشت و فلنگ را بست."

 

این ماجرا مفصل بود.جمیله -همسر کاظم – سالهای سال بود که با خواهرش صدیقه قهر بود و هیچ ارتباطی با هم نداشتند.صدیقه بعد از ازدواج به امریکا مهاجرت کرد و این دو دیگر کاملا از هم بی‌خبر بودند تا این‌که جمیله در روزهای اخر عمرش تصمیم گرفت از خواهرش حلالیت بگیرد برای همین صدیقه را خبر کردند اما او هم آن طرف دنیا زمینگیر بود و نتوانست برای دیدن خواهرش به ایران بیاید تا این‌که حدود 10 ماه بعد از فوت جمیله،کیان به تهران امده و خودش را معرفی کرده بود.نکته جالب این‌که نه کاظم و نه تینا تا قبل از ان کیان را ندیده بودند فقط می‌دانستند صدیقه یک پسر دارد حالا طرف چه کاره است و چه می‌کند را نمی‌دانستند حتی تصوری از شکل و قیافه او نداشتند.

 

روز بعد کارآگاه  دیرتر از معمول به اداره رسید خواب مانده بود اما رحیمی  زرنگی به خرج داده و کلی از کارها را پیش برده و حتی از میمنت بازجویی کرده بود.زن میانسال از هیچ چیز خبر نداشت.حسام-دوست کاظم-که او هم از کیان ضربه خورده بود،خودش را به اداره رسانده ولی هنوز بازجویی نشده بود.

 

متین خودش این وظیفه را برعهده گرفت.حسام بعد از کلی اشک و آه و ناله ماجرای کلاهبرداری را توضیح داد:"کیان می‌گفت رستوران‌های زنجیره‌ای دارد او یک کتابچه از رستوران‌هایش داشت 83 شعبه در آمریکا و 53 شعبه هم در سراسر اروپا. کتاب را که می‌دیدی چشمانت خیره می‌ماند رستوران‌ها همه شیک و مجلل بودند.او می‌خواست در ایران هم رستوران راه‌ بیندازد می‌گفت برای شروع 20 شعبه در تهران،تبریز،رشت،شیراز،اصفهان ،کیش و اهواز در نظر گرفته او اول به کاظم پیشنهاد مشارکت داد و کاظم من را هم در جریان گذاشت فرصت خوبی بود هر دومان قبول کردیم.کیان یکسری کارها را انجام داده بود مثلا در لواسان جایی را دیده و ساخت و ساز را با معماری مدرن شروع کرده بود.ما حتی سر ساختمان هم رفتیم همه کارگرها با لباس فرم رستوران‌های زنجیره‌ای کار می‌کردند و خیلی هم به کیان احترام می‌گذاشتند.مو لای درش نمی‌رفت برای همین قرارداد را نوشتیم و هر کدام یک میلیارد به او دادیم اما کیان یک هفته بعد از گرفتن پول ناپدید شد البته ما از کیان هم رسید داشتیم و هم سفته ضمانت."

 

کارآگاه  و ستوان حوالی ظهر راهی لواسان شدند تا آن ساختمان را از نزدیک ببینند انجا ملکی متروکه بود و هیچ نشانه‌ای از ادامه فعالیت‌های ساختمانی دیده نمی‌شد.رحیمی  کمی که پرس و جو کرد فهمید صاحب ملک بیشتر از یک سال است که ورشکسته شده و انجا را همین‌طور رها کرده.در واقع ماجرای کارگران یونیفرم پوش نقشه‌ای حرفه‌ای از طرف کیان برای اغفال شوهر خاله‌اش و حسام بود.متین دلش می‌خواست بیشتر درباره این شیاد حرفه‌ای اطلاعات جمع کند برای همین شماره تلفن صدیقه را از دختر مقتول گرفت و به آمریکا تلفن زد اما صدیقه بر خلاف انتظار اصلا از بیماری و مرگ خواهرش خبر نداشت تازه پسرش هم به ایران نیامده بود:"اسم پسر من دیوید است الان هم در تگزاس در یک فروشگاه کار می‌کند."

 

پس کیان که بود؟ تینا وقتی موضوع را فهمید چیزی نمانده بود شاخ دربیاورد.او هم نمی‌دانست کیان کیست.البته او کلید معما را به کارآگاه  داد:"ان روزها حال مادرم خیلی خراب بود و می‌خواست خواهرش را هر طور شده ببیند پدرم هم شماره را به میمنت داد تا به آمریکا تلفن بزند."

 

ستوان رحیمی  وسط حرف تینا پرید:"پس هیچ بعید نیست کاسه‌ای زیر نیم کاسه میمنت باشد."

 

تینا به خدمتکار اعتماد کامل داشت برای همین تصمیم گرفته شد فهرست مکالمات خانه مقتول را بگیرند تا معلوم شود اصلا تماسی با آمریکا انجام شده است یا نه.روز بعد نتیجه اعلام شد از خانه مهندس هیچ تماسی با آمریکا برقرار نشده بود پس همه حرف‌های میمنت درباره زمینگیر شدن صدیقه کذب محض بود.از طرفی کیان دقیقا همین ماجرا را برای تانیا و پدرش تعریف کرده بود پس دیگر تردیدی وجود نداشت مستخدم و کلاهبردار با هم همدست هستند.

 

ماجرای قتل و کلاهبرداری بدجوری به هم گره خورده بود.کارآگاه  احتمال می‌داد کیان برای پس گرفتن رسید و سفته‌ها قتل را انجام داده تا هیچ ردپایی از خودش و میمنت به جا نماند برای همین هم مستخدم مرخصی گرفته بود تا زمان حادثه انجا نباشد و کسی به او شک نکند.میمنت همان روز بازداشت شد او ساده‌تراز ان بود که بخواهد سناریوسازی کند برای همین تا کمی سوال پیچ شد به همه چیز اقرار کرد:"اسم واقعی کیان،صابر است او برادرزاده‌ام است من همیشه با او درددل می‌کردم ماجرای مریضی خانم را هم خودم به او گفتم حتی ماجرای خواهرش را هم تعریف کردم همان موقع بود که صابر ان نقشه را کشید او خیلی وقت بود به من می‌گفت از این خانواده باید یک چیزی بکنم می‌گفت یک عمر برایشان جان کنده‌ام اما دستم به جایی بند نیست و اگر من را بیرون کنند باید کاسه گدایی دست بگیرم .من ترتیب همه کارها را دادم و چند ماه بعد از مرگ خانم سر و کله کیان پیدا شد بعد از کلاهبرداری قرار بود با هم فرار کنیم برای همین هم مرخصی گرفتم اما صابر سر من هم کلاه گذاشت و دنبالم نیامد من هم دست از پا درازتر برگشتم خانه مهندس و دیدم چه خاکی بر سرم شده."

 

میمنت به بازداشتگاه رفت و عکس و مشخصات جعلی و واقعی صابر به همه جا ابلاغ شد تا او را دستگیر کنند.متهم دو روز بعد از فرودگاه امام خمینی(ره)وقتی می‌خواست به قطر فرار کند،گیر افتاد او در اداره آگاهی به کلاهبرداری دو میلیاردی اقرار کرد اما زیربار قتل نرفت:"من با فتوشاپ عکس ان رستوران‌ها را درست و یک کتابچه چاپ کردم بعد یک زمین مناسب هم گیر اوردم و با دوختن لباس‌های فرم به چند کارگر پول دادم یکی دو روزی انجا مشغول شوند تا من بتوانم نقشه‌ام را اجرا کنم اما بعد از گرفتن پول‌ها دیگر پایم را در آن خانه نگذاشتم.دلیلی نداشت تمام ان سفته و مدارک هم با اسم قلابی بود.تازه من داشتم از ایران می‌رفتم پس دلیلی نداشت کسی را بکشم و دردسر تازه درست کنم اصلا عمه‌ام را قال گذاشتم برای این‌که دیگر کسی از من خبر نداشته باشد حالا چرا باید با قتل کاظم همه را حساس می‌کردم."

 

متین بعد از بازجویی وقتی به اتاقش برگشت و به حرف‌های صابر فکر کرد به این تشخیص رسید که او راست می‌گوید.واقعا متهم هیچ دلیلی برای کشتن مهندس نداشت پس این جنایت کار چه کسی بود؟این بار کارآگاه  به حسام بدبین شد.حسام این وسط یک میلیارد از دست داده بود و همه چیز را از چشم کاظم می‌دید پس به فکر انتقام افتاده بود.ستوان رحیمی  به دستور رییس‌اش خیلی زود حکم بازداشت حسام و تفتیش خانه و محل کار او را گرفت و دو همکار همراه چند نفر دیگر از بچه‌های اداره تا شب مشغول این کار شدند و بالاخره حدود ساعت 9 در حالی که حسام مصرانه خودش را بی‌گناه معرفی و حتی پرخاشگری هم می‌کرد،یک سلاح لورور ،در دفترش پیدا شد البته حسام باز هم خودش را از تک و تا نینداخت:"این را خیلی وقت است دارم .برای امنیت اما تا حالا از آن استفاده نکرد‌ه‌ام."

 

صبح روز بعد گزارش اسلحه‌شناسی حسام را به بن‌بست رساند.در این گزارش آمده بود به تازگی با سلاح مکشوفه استفاده شده و نوع گلوله هم همانی است که با آن کاظم را کشته‌اند.

 

حسام دیگر چاره‌ای جز اعتراف نداشت:"من همه چیز را زیر سر کاظم می‌دیدم اصلا من شک داشتم که کاظم و کیان همدست هستند به هر حال با هم فامیل بودند تازه همه سند و سفته‌ها هم دست کاظم بود و آنها را نمی‌داد الکی می‌گفت فرصت می‌خواهد تا خودش قضیه را درست کند او دوست نداشت از فامیلش شکایت کند آن شب سر همین چیزها با هم صحبت کردیم .من هم یک لحظه از کوره در رفتم و شلیک کردم بعد هم در کتابخانه دنبال سندها گشتم ولی پیدایشان نکردم خیلی ترسیده بودم برای همین بی‌خیال شدم و فرار کردم."

 

متین این پرونده را هم به پایان رسانده بود  و دلش می‌خواست برای 10 ساعت تمام تخت بخوابد.

نویسنده:ر-علوی

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.