بازخوانی پرونده خفاش شب؛ قاتل سریالی زنان غرب تهران(3)
قسمت سوم زندگی نامه خفاش شب را اینجا بخوانید:
دوات آنلاین-داستان مهاجرت خفاش شب به تهران، ازدواج او و همچنین جرایم خردی را که قبل از این مهاجرت انجام داده بود در قسمتهای اول و دوم زندگینامه این قاتل سریالی خواندید. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
خفاش شب که بهزندگی با نامهای جعلی عادت کرده بود آن دوره نام مراد نادری را برای خودش انتخاب کرده بود. مراد بعد از آشنایی با علی پیشنهاد دزدی از دختران را مطرح کرد. شیوه کار به این شکل بود که این دو ابتدا خودروها را سرقت میکردند. سپس علی با لباس زنانه در صندلی عقب مینشست و خفاش شب در نقش مسافرکش دختران را سوار میکرد. آن دو در محلی خلوت به طعمهشان یورش میبردند، به او تعرض میکردند و اموالش را میدزدیدند. در همان سال 71 چندین شکایت از سوی دختران جوان مطرح شد و متهمان ناشناس تحت پیگرد قرار گرفتمد تا اینکه سرانجام اکیپ گشت پلیس به یک خودرو ظنین شد. ماموران دستور ایست دادند اما مراد نادری بر سرعت خود افزود. ماموران بهناچار دست به سلاح بردند. در جریان این تعقیب و گریز یک عابر پیاده کشته و راننده بعد از جراحت متوقف و همراه مرد زننما دستگیر شد. دو متهم به چندین فقره آدمربایی، تجاوز و سرقت اقرار کردند اما زمانیکه آنها را به دادگاه میبرند، خفاش شب توانست فرار کند.
غلامرضا روز شنبه 4 مرداد 76 هنگامی که به اتهام قتلهای سریالی محاکمه میشد، در پاسخ به این سوال قاضی دادگاه که چگونه توانست از دست ماموران فرار کند، گفت:" وقتی مرا به دادگاه میبردند، یک لحظه دستم باز شد، فرار کردم و بعد هم اتومبیلی را دزدیدم". البته شواهد حکایت از آن داشت که خفاش شب توانسته بود با استفاده از یک سنجاق قفلی دستبند خود را باز و فرار کند.
غلامرضا از چنگ قانون گریخت اما همدست او پای میز محاکمه رفت و به اتهام تجاوز و سرقت مسلحانه به اعدام محکوم شد. این حکم در اسفند سال 71 به اجرا درآمد. خفاش شب آن زمان دور از چشم قانون به جرایم خود ادامه میداد تا اینکه سرانجام تصمیم گرفت جنایاتی هولناک را آغاز کند.
این مرد که سالهای سال با خانوادهاش ارتباطی نداشت، در آن دوران سراغ برادرش رضا رفت. رضا آرایشگر بود و در خیابان زنجان تهران مغازه داشت و در زیرزمینی در همین خیابان با همسرش به نام مدینه زندگی میکرد. این زوج خانه خود را زمستان سال 75 با مبلغ 700 هزار تومان ودیعه و کرایه ماهانه 5 هزار تومان اجاره کرده بودند و زندگی آرامی داشتند تا اینکه بعد از عید سال 76 صابخانه سراغ رضا رفت تا از او درباره مردی سوال کند که بهتازگی به خانه مستاجرش رفتوآمد میکرد. این مرد ظاهری موجه داشت و همیشه کیف سامسونت دست میگرفت. او اگرچه آزاری نداشت اما صاحبخانه باید میفهمید چه افرادی به منزلش رفتوآمد دارند. رضا در پاسخ به او غریبه شیکپوش را برادرش غلامرضا معرفی کرد و گفت او بعد از سالها از آلمان بازگشته و خانهاش در تجریش است اما چون تنها زندگی میکند گاهی به آنها سر میزند.
غلامرضا که هیچ شغلی نداشت روزها در خانه برادر میخوابید و عصرها بیرون میرفت. او مرتب به آرایشگاه رضا سر میزد و حتی با مشتریان او و کسبه محل گرم میگرفت. یکی از مغازهداران آن منطقه بعد از دستگیری خفاش شب گفت:" غلامرضا ادعا کرده بود در یک موسسه در تجریش زبان انگلیسی آموزش میدهد. من و چند نفر دیگر هم ترغیب شدیم زبان یاد بگیریم او هم قبول کرد به ما درس بدهد اما خیلی زود فهمیدیم اصلا بلد نیست انگلیسی صحبت کند."
در واقع غلامرضا زمانی که در فرودگاه مهرآباد مسافرکشی میکرد، چند جملهای را به زبانهای مختلف از جمله انگیسی و روسی بهخاطر سپرده بود و به این ترتیب ادعا میکرد سالها خارج از کشور بوده است. او شبها بدون اطلاع برادر در خیابانها پرسه میزد و خودرو سرقت میکرد. غلامرضا در بانکی در نزدیکی محل کار رضا دو حساب افتتاح کرد؛ یکی پسانداز و دیگری حساب جاری و پولهایی را که از راه دزدی بهدست میآورد به این حسابها میریخت و گاهی نیز مبلغی را به قوچان حواله میکرد.
ادامه دارد...
12jav.net