خیانتهای شیطانی و جنایتهای هولناک
یک متهم: مجید قبلا دوبار ازدواج كرده و از همسرانش جدا شده بود. سرسفره عقد به ضرب و زور خواهرم با مجید كه یك معتاد بود، ازدواج كردم. به خانهاشكه رفتم، روزگارم از قبل هم سیاهتر شد....
دوات آنلاین-ازدواج برای خیلیها یعنی تعهد، مسؤولیت، چارچوب، یعنی همه چیز فقط در همسرشان خلاصه میشود و غریبه بین آنان راه ندارد. از اول همقسم شدهاند كه در شادیها و غمها و كمها و زیادها تا دم مرگ و آخرین نفسهایشان كنار هم باشند. برای عدهای دیگر اما ازدواج، خیلی در قید و بندهایی كه گفتیم قرار نمیگیرد. هر جا كمبودی در همسر ببینند، ترمز تعهد را همانجا میكشند و میشوند معشوقه و جانفدای غریبهای كه حالا جای همسرشان را در قلبشان گرفته است.
پرونده این خیانتهای تلخ، یا با طلاق بسته میشود یا با ریختن خون یكی از آنها. براساس برخی آمارها و بررسیهای انجام شده، زنان متاهل بیشتر از مردان سناریوی قتل را اجرا می کنند. به گفته كارشناسان حوزههای مختلف، دلایل مختلفی باعث بروز خیانت و سپس قتل میشود. در ادامه دو پرونده جنایت واقعی را به نقل از جام جم بخوانید:
انتقام خیانت را با خیانت و قتل گرفتم
فائزه زن 32 سالهای است كه به جرم مشاركت در قتل همسرش مجید دستگیر شد. زن جوان از ته دل میخندید و شاد بود. انگار نه انگار كه شوهرش كشته شده بود، آن هم با مشاركت خودش. انگار دقدلی آن «بله» اجباری كه سر سفره عقد به زور به مجید داده بود را با قتلش، سرش درآورده بود.
فائزه میگوید: «مجید قبلا دوبار ازدواج كرده و از همسرانش جدا شده بود. سرسفره عقد به ضرب و زور خواهرم با مجید كه یك معتاد بود، ازدواج كردم. به خانهاشكه رفتم، روزگارم از قبل هم سیاهتر شد. مجید یك مرد زنباره بود كه جلوی چشمانم زنان بدكاره را به خانه میآورد. تحمل خیانتهایش را نداشتم و وقتی اعتراض میكردم، كتكم میزد. خانوادهام هم از من حمایت نمیكردند و میگفتند باید با او كنار بیایی.»
مجید یك دختر بزرگ و پسر كوچك داشت كه هر از گاهی به دیدن پدرشان میآمدند. دختر مجید كه متوجه خیانتهای پدرش به فائزه شده بود، به او گفت دست از خیانتهایش بردارد، اما هوس و شهوت چشمان مجید را كور كرده بود.
فائزه كه از كارهای مجید خسته شده بود، به اوگفت طلاقش دهد، اما مجید گفت با هركسی كه میخواهد میتواند دوست شود، اما طلاقش نمیدهد. بالاخره یك روز، جغد شوم مرگ، بر بالای بام مجید نشست و آن هم زمانی بود كه تصمیم گرفت خانه را بفروشد.
با مرد املاكی به نام امیر آشنا شد و در همین آشناییها بود كه فائزه و امیر دلباخته هم شدند. «یك روز كه از خیانتهای مجید خسته شده بودم به امیر زنگ زدم و گفتم اگر دوستم داری، حالا زمان آن است كه كار را تمام كنی. امیر به مجید زنگ زد و گفت در بیابانی عتیقه پیدا كرده و برای بیرون كشیدنشان به كمك نیاز دارد. مجید از همه جا بیخبر هم با ما بیرون از شهر آمد. از ماشین كه پیاده شدیم، امیر با چاقو به گردن مجید ضربه زد و همانجا سرش را برید. وقتی سرش را برید، انگار كه دنیا را به من داده باشند. انتقام یك عمر درد و رنج را از او گرفتم.»
میخواست زنم شود، او را كشتم
یك روز گرم تابستانی، آخرین باری بود كه اعضای خانواده نسترن، او را زنده دیدند. بعد از اینكه از خانه خارج شد تا به بانك برود، دیگر هیچكس او را ندید. تلفن همراهش هم خاموش بود و این بیخبری، یعنی یك قدم نزدیكتر شدن به مرگ نسترن.
برادرش به اداره آگاهی مراجعه كرد و مشخصات دختر 30 سالهای را به پلیس داد كه صبح همان روز، پلیس جسد سوختهاش را در حاشیه شهر پیدا كرده بود. مدتی بعد از شروع تحقیقات، ردپای مردی به نام حسن در زندگی نسترن پیدا شد.
حسن بعد از دستگیری، وقتی در برابر اتهام قتل قرار گرفت، زبان به كام گرفت و هرچه پلیسگفت، او از در انكار وارد شد و گفت اتهام قتل به او نمیچسبد و از دختر جوان هم هیچ اطلاعی ندارد، اما مقاومت او فقط هشت ساعت دوام داشت و بعد از این مدت، بالاخره سد مقاومتش را درهم شكست و راز مگویش را فاش كرد و از ماجرای آشناییاش با نسترن گفت: «من و نسترن ابتدا رابطه تلفنی داشتیم، اما كمكم رابطهمان گستردهتر شد و همدیگر را ملاقات كردیم. بعد از مدتی به نسترن پیشنهاد ازدواج دادم، آن هم در شرایطی كه خودم متاهل بودم. اما وقتی صاحب فرزند دوقلو از همسرم شدم، همه چیز عوض شد. نسترن كه متوجه موضوع شده بود، پایش را در یك كفش كرد و گفت اگر با او ازدواج نكنم، همه چیز را به همسرم و خانوادهام میگوید. تهدید او جدی بود و میخواست از من انتقام بگیرد و برای همین تصمیم به قتل او گرفتم.»
روز حادثه، حسن با ماشین دنبال نسترن رفت. دوباره بحث بالا گرفت و نسترن تهدیدش را دوباره تكرار كرد. حسن كه خون جلوی چشمانش را گرفته بود، با چاقو چند ضربه به گردن و صورت و قسمتهای مختلف بدن دختر جوان زد و بعد او را كشانكشان به گوشهای از جنگل برد و میان شمشادها رها كرد. لباسهایش خونی بود و هركس او را میدید، وحشت میكرد. بسرعت به محل كارش رفت و بعد از تعویض لباسهایش، مقداری مواد آتشزا برداشت و دوباره سراغ جسد نسترن رفت. مدارك هویت و تلفن همراهش را برداشت و بعد جسدش را به آتش كشید. راز حسن فقط چهار روز مخفی ماند و او پس از چهار روز به جرم قتل وارد زندان شد.
12jav.net