این زنان برای 50 هزار تومان از جان خود میگذرند و حاضرند هر خطری را تجربه کنند
هر بار حدود ده زن سوار قایق میشویم و به جزیره میرویم. اما تا برگردیم، هزار بار زنده میشویم و میمیریم. همین چند وقت پیش، یكی از زنها تیر خورد و در بیمارستان بستری است.
دوات آنلاین-ساعت حدود 6 صبح است و باید كار را شروع كنند، اما نه انجام یك كار معمولی. بچهداری و پاككردن سبزی نیست. آماده كردن غذای ظهر و شستن رخت و لباس چرك هم نیست. آنها باید به دل خطر بروند. شاید هم به عمق مرگ. كارشان قاچاق است. باید به قشم بروند و جنس قاچاق بیاورند.
زنان روی اسكله سنگی بندر منتظر نشستهاند تا جاشو یا همان ناخدایشان بیاید و سوار قایقشانكند. عدهای در سكوت به آب شفاف دریا خیره شدهاند. بعضی هم با زنان دیگر از هر دری حرف میزنند. امروز قرار است با برخی از آنها در مورد كارشان صحبت كنیم. رشید كه یكی از اهالی بندرعباس است، میگوید: زنان نمیدانند خبرنگار هستیم و به این شرط حاضر به مصاحبه شدهاند كه كسی كمكشان كند.
قبل از اینكه با آنها حرف بزنیم، رشید توضیح كوچكی در مورد زنان میدهد و میگوید: «زنان قاچاقچی سه دسته هستند؛دسته اول، بارشان را كه بیشتر لباس و لوازم آرایشی است، در قسمتهای مختلف بدن خود كه شبیه زنان باردار میشوند، جاسازی میكنند. به ازای هر باری كه تحویل فروشگاههای طرف قرارداد خود میدهند، 40 تا 50 هزار تومان دریافت میكنند. اگر قایقشان ناخدا نداشته باشد؛ باید 50 هزار تومان هم به او پرداخت كنند، اما اغلب جاشو دارند.
دسته دوم؛ به «بارِ بازاری» معروفند و لوازم خانگی مثل ماشین لباسشویی و ظرفشویی قاچاق میكنند. اینها بسیار گردنكلفت و از جانگذشته هستند و حاضرند برای رساندن بارشان دست به هركاری بزنند. اگر مامور به بارشان نزدیك شود، كولی بازی در میآورند یا حتی لباسهای خود را از تن خارج میكنند، این گروه، حامیانی هم در دریا دارند. اگر ماموران اقدام به دستگیری آنهاكنند، چند گروه حمایتی با قایق به سمت ماموران حملهكرده و اقدام به پرتاب نوعی فشفشه به قایق یا صورت آنها میكنندكه به شدت خطرناك است.
دسته آخر كه بیشتر در روستاهای شهر... فعالیت میكنند، اغلب با فشفشه و سنگ، سپر بلای مردان خود میشوند.
گروهی كه امروز در ساحل جمع شدهاند، از دسته اول هستند كه بهقول رشید خطری ندارند. یكی از آنها زن جوان 23 سالهای به نام میناست. وقتی فقط 12 سالش بود به ضرب و زور خانوادهاش ازدواج كرد و حالا یك پسر 9 ساله دارد. او با صدایی خسته كه بیشتر شبیه زنان میانسال است، به تپش میگوید:مادرم كه فوت شد، پدرم دوباره ازدواج كرد و حالا سرش به زندگی خودش گرم است. سال تا سال به من سر هم نمیزند. برایش مردهام. دو خواهر هم دارم كه ازدواج كردهاند. وضع زندگیشان از من هم بدتر است. از وقتی شوهرم خیانت كرد و رفت، از روی بدبختی و بیچارگی، برای اینكه هزینههای زندگیام را تامین كنم، وارد كار قاچاق شدم. خیلی از زنها با همین قاچاق، خرج زندگیشان را درمیآورند. هر روزی كه به دریا میروم، میترسم دیگر زنده برنگردم. اما چاره دیگری ندارم. بچهام خرج دارد. خانه خرج دارد. ساعت 6 صبح سوار قایق میشویم و به قشم میرویم. اگر شانس بیاوریم و از دست ماموران گشت دریایی جان سالم به در ببریم، ساعت چهار پنج بعداز ظهر به خانههایمان برمیگردیم.
زن جوان كه انگار مدتهاست دنبال گوش شنوایی میگردد، یكریز حرف میزند: بارها با ماموران گشت دریایی درگیر شدهایم. مادرم سه سال پیش در تیراندازی مامورانكشته شد. چند روز پیش با آنها شاخ به شاخ شدیم و ضربه محكمی به قفسه سینهام خورد. استخوانم ترك برداشته و به همین خاطر نمیتوانم دراز بكشم و بنشینم. چند روز بیمارستان بستری بودم، اما برای مرخص شدن از فامیلمان پول قرض كردم. با خرج و مخارج و گرانی الان بهنظر شما میشود كار نكرد؟ شاید بگویید برو كار دیگری پیدا كن، اما سواد درست و حسابی ندارم. الان فوقلیسانسهایش بیكارند، چه برسد به من كه 9 كلاس سواد دارم. دو ماه است یخچال خانه من گوشت و مرغ ندارد. گاهی وقتها بچهام چند روز من را اصلا نمیبیند. چون ممكن است بعضی وقتها چند روز در دریا بمانیم تا بتوانیم خودمان را دور از چشم ماموران به جزیره قشم برسانیم. به جزیره میرسیم، اجازه نمیدهند برگردیم چون میدانند جنس همراهمان داریم.
مینا التماسكنان ادامه میدهد: «به خدا نه مواد مخدر قاچاق میكنیم و نه مشروب. چهار تكه لباس وكفش بچگانه كه به اندازه دو بقچه است، اسمش قاچاق است؟ قاچاقچی آنهایی هستند كه میلیاردها تومان جنس و پول جا به جا میكنند و كسی كاریشان ندارد. زنهای بدبختی مثل من كه با فروش كفش و لباس روزی 40،30 هزار تومان كاسب میشویمكه حتی كرایه خانهمان هم در نمیآید، قاچاقچی نیستند. بروند اصل كاریها را بگیرند.»
شرافتم را نمیفروشم
زینب، زن 42 سالهای است كه همسرش براثر بیماری فوت شده و دو دختر نوجوان در خانه دارد. او هم با لهجه غلیظ جنوبی توضیح میدهد: «از وقتی شوهرم مُرد، نان آور دیگری ندارم. از نداری وارد این كار شدهام. هر بار حدود ده زن سوار قایق میشویم و به جزیره میرویم. اما تا برگردیم، هزار بار زنده میشویم و میمیریم. همین چند وقت پیش، یكی از زنها تیر خورد و در بیمارستان بستری است. یك بار هم به طرف خودم تیراندازی شد، اما شانس آوردم و فرار كردم. اگرمجبور نبودیم، در گرمای وحشتناك بندرعباس سراغ این كار خطرناك نمیرفتیم.»
او در مورد اینكه چرا شب به جزیره نمیروند، میگوید: اتفاقا شبها خطرناكتر است. چون ماموران بیشتر در حال گشتزنی در دریا هستند. چارهای نداریم جز اینكه روزها به دریا برویم. شاید ماهی یك میلیون تومان درآمد داشته باشم كه كفاف خرج زندگی من و بچهها و مادرم را نمیدهد. از نظر دولت این كار اسمش قاچاق است، اما قاچاقچی باشم، بهتر از این است كه شرافتم را بفروشم. شما را به خدا، اگر دستتان به هر كسی میرسد بگویید به ماموران بگویند ما را اذیت نكنند. ما به هیچكس ضرر نمیزنیم. اگر همین چند هزار تومان را هم در نیاوریم، پس چطور شكم خود و بچههایمان را سیر كنیم.»
کارباشد قاچاق نمی کنیم
منیر فقط پنج دقیقه وقت دارد با ما صحبت كند. ناخدا آمده است و باید سوار قایق شود. او 39 ساله است و پنج دختر و پسر دارد كه بین 12 تا 18 ساله هستند. چهار تای آنها ازدواج كردهاند و فقط یك دخترش مانده است. مرد خانه منیر هم بر اثر تصادف فوت شده و حالا چند سالی است به تنهایی، بار مخارج زندگی را به دوش میكشد. او میگوید:« خانهام قدیمی است و اجارهای؛ اما چه خانهای؟ مخروبهای است كه هر لحظه ممكن است روی سر من و دخترم هوار شود. بابت این خرابه، ماهی 700هزار تومان باید پرداخت كنم. اگر این كار را انجام ندهم، از كجا پولش را تامین کنم؟ هیچكس نیست درد دلمان را به او بگوییم. كسی را نداریم به فریادمان برسد. برای ما زنها در بندر كار باشد، از جانمان كه سیر نشدهایم با این همه خطر سراغ قاچاق برویم. به داد ما برسید.»
ساعت از 9 گذشته و با صدای ناخدا، زنان و دختران به سمت قایق میروند. رشید با صدای آرامی میگوید ای كاش از این زنان حمایت شود و كار و باری برایشان درست میشد تا اینقدر مفت و آسان زندگی خود را به خطر نیندازند.
منبع: جام جم
12jav.net