3 حکایت شیرین از گلستان سعدی
دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد ...
دوات آنلاین-بدون هیچ مقدمهای سه حکایت شیرین از گلستان سعدی را بخوانید:
کاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس(1) ببردند . بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .
چو پیروز شود دزد تیره روان - چه غم دارد از گریه کاروان ؟
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود، یکی از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظهای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود،گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .
آهنی را که موریانه بخورد - نتوان برد از او به صیقل ، زنگ
با سیه دل چه سود گفتن و وعظ - نرود میخ آهنین بر سنگ
همانا که جُرم از طرف ماست
به روزگار سلامت،شکستگان دریاب - که جبر خاطر مسکین(2) ، بلا بگرداند
چو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی - بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
1. نعمت بی قیاس : ثروت بسیار
2. جبر خاطر مسکین : یاری مسکین
*****
هندوی نفط اندازی(1) همیآموخت حکیمی گفت ترا که خانه نیین است بازی نه این است.
1. نفط اندازی : نفت اندازی ، آتش بازی از راه بدر دهان نگه داشتن ماده آتش زا و ناگهان دمیدن با آن در آتش.
*****
دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـة الانبیاء
من آن مورم که در پایَم بمالند / نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم / که زور مردم آزاری ندارم ؟
12jav.net