کلیله و دمنه/ دزدی که فریب صاحبخانه را خورد
من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا به باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم. اکنون مشتی خاک پس من انداز تا گرانی ببرم.
دوات آنلاین-خواندن حکایتهای کلیله و دمنه هم جنبه پندآموزی دارد و هم میتواند لحظات خوشی را برای ما رقم بزند. یکی از این حکایتها مربوط به سارقی است که شبی وارد خانهای شد. مرد صاحبخانه چون صدای او را شنید به زنش گفت با صدای بلند از من بپرس این همه مال را از کجا آوردی؟ زن پرسید و مرد با صدای بلند طوری که سارق بشنود گفت من سارق بودم و شبهای مهتابی به خانه ثروتمندان میرفتم و با به زبان آوردن ورد و کلمه شولم شولم از همه درها میگذشتم و مالها را میدزدیدم. سارق واقعی چون این را شنید همان ورد را به زبان آورد و داخل رفت اما با چوب صاحبخانه از پا درآمد و در برابر او اعتراف کرد که فردی نادان است که به همین سادگی فریب خورد. اصل حکایت را بخوانید:
(فردی غافل و نادان) شبی بایاران خود بدزدی رفت، خداوند خانه بحس حرکت ایشان بیدار شد و بشناخت که بربام دزدانند، قوم را آهسته بیدار کرد و حال معلوم گردانید، آنگه فرمود که: من خود را در خواب سازم و توچنانکه ایشان آواز تو میشنوند با من در سخن گفتن آی و پس از من بپرس بالحاح هرچه تمامتر که این چندین مال از کجا بدست آوردی. زن فرمان برداری نمود و بر آن ترتیب پرسیدن گرفت. مرد گفت: از این سوال درگذر که اگر راستی حال با تو بگویم کسی بشنود و مردمان را پدید آید. زن مراجعت کرد و الحاح در میان آورد. مرد گفت: این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم، و افسونی دانستم که شبهای مقمر(شبهای مهتابی) پیش دیوارهای توانگران بیستاد میو هفت بار بگفتمی که شولم شولم، و دست در روشنایی مهتاب زدمی و به یک حرکت ببام رسیدمی، و بر سر روزنی بیستادمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم و از ماهتاب بخانه درشدمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم. همه نقود (نقدها) خانه پیش چشم من ظاهر گشتی. بقدر طاقت برداشتمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم و بر مهتاب از روزن خانه برآمدمی. به برکت این افسون نه کسی مرا بتوانستی دید و نه در من بدگمانی صورت بستی. بتدریج این نعمت که میبینی بدست آمد. اما زینهار تا این لفظ کسی را نیاموزی که ازان خللها زاید. دزدان بشنودند و از آموختن آن افسون شایدها نمودند، و ساعتی توقف کردند، چون ظن افتاد که اهل خانه در خواب شدند مقدم دزدان هفت بار بگفت شولم، و پای در روزن کرد. همان بود و سرنگون فرو افتاد.
خداوند خانه (صاحبخانه) چوب دستی برداشت و شانهاش بکوفت و گفت: همه عمر بر و بازو زدم و مال بدست آورد تا تو کافردل پشتواره(کوله پشتی) بندی و ببری؟ باری بگو تو کیستی. دزد گفت: من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا به باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم. اکنون مشتی خاک پس من انداز تا گرانی ببرم.
12jav.net