گلستان سعدی / مردی که پا نداشت
حکایت زیر حکایت معروفی است که شاید شما هم شنیده باشید اما ندانید این حکایت در واقع حکایت شماره 18 باب سوم گلستان سعدی است:
دوات آنلاین-حکایت زیر حکایت معروفی است که شاید شما هم شنیده باشید اما ندانید این حکایت در واقع حکایت شماره 18 باب سوم گلستان سعدی است:
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم (توانایی خرید کفش نداشتم) به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم
مرغ بریان به چشم مردم سیر/ کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست/ شلغم پخته مرغ بریان است
12jav.net