دوران راهنمایی بودم که با پسری به نام کامران. آن روزها در اوج هیجانات دوران نوجوانی قرار داشتم و تنها به ازدواج با کامران می اندیشیدم. او چنان با حرف های عاشقانه و احساسی اش مرا تحت تاثیر قرار داده بود که به دور از چشمان اعضای خانواده ام با او در مکان های مختلف قرار می گذاشتم تا این که در یکی از همین دیدارهای شیطانی در ویلای لواسان کار را یکسره کرد و ناموسم را از من گرفت.