اعتراف به قتل تیام کوچولو
زندگی خوبی داشتم تا اینکه پنج سال قبل با دوستانم که به خوشگذرانی میرفتیم، معتاد شدم. پس از این شوهرم مرا طلاق داد و کارتن خواب شدم.
دوات آنلاین-زن معتاد کارتن خوابی که پسر چهار ساله را برای گدایی ربوده بود به قتل وی اعتراف کرد.
صبح دیروز زن معتادی که ۲۵ اردیبهشت ماه پسر چهار ساله ای به نام تیام را از داخل کوچه ای در شرق تهران ربوده و بعد از دو روز به قتل رسانده بود به شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و از سوی قاضی واحدی مورد بازجویی قرار گرفت. متهم پس از اعتراف به قتل برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
گفتوگو با متهم
*خودت را معرفی کن؟
فرح هستم ۴۰ ساله
*چرا تیام را دزدیدی؟
تیام را دزدیم تا راحت تر گدایی کنم. چون مردم به بچه های خردسال بیشتر کمک می کنند.
*چرا گدایی؟
من معتاد به شیشه هستم و برای خرید مواد به پول نیاز داشتم، آن روز به شدت خمار بودم و پولی نداشتم که تصمیم گرفتم او را به دزدم و به گدایی بروم.
*چطور معتاد به شیشه شدی؟
من شوهر و دو پسر دارم که یکی کودک است و دیگری نوجوان است. زندگی خوبی داشتم تا اینکه پنج سال قبل با دوستانم که به خوشگذرانی میرفتیم، معتاد شدم. پس از این شوهرم مرا طلاق داد و کارتن خواب شدم و الان هم دو پسرم همراه شوهرم زندگی می کنند. پس از این من برای هزینه اعتیادم گدایی می کردم اما چون معتاد بودم کسی به من کمک نمی کرد به خاطر همین تصمیم گرفتم تیام را بدزدم تا با او گدایی کنم هر چند گاهی هم ضایعات جمع می کردم.
*تیام در برابر شما مقاومت نکرد؟
مادرم با مادر تیام نسبت فامیلی دارند. قبل از این اتفاق چند باری تیام را برای بازی به پارک برده بودم و خانواده اش در جریان بودند، تیام مرا می شناخت برادر بزرگترش هم می شناخت به همین خاطر وقتی به برادرش گفتم که تیام را برای بازی به پارک میبرم، قبول کرد.
*بعد از اینکه او را ربودی چه شد؟
او را داخل کارتنی گذاشتم و به نزدیک چهارراهی رفتم و گدایی کردم. بعد شب را در پارکی خوابیدیم و صبح دوباره به گدایی رفتیم تا اینکه دو روز بعد از ربودن همراه تیام برای خرید شیشه به جاجرود رفتم و این اتفاق افتاد.
*چرا او را به قتل رساندی؟
کنار رودخانه در حال مصرف شیشه بودم که تیام روسری ام را گرفت و مرا اذیت می کرد که او را هل دادم و به داخل رودخانه افتاد. جریان آب زیاد بود و او را برد. خیلی تلاش کردم او را نجات بدهم، اما موفق نشدم.
*بعد چه کار کردی؟
خیلی ترسیدم و با وانتی به تهران آمدم تا اینکه چند روز بعد پدر تیام مرا در پارکی دستگیر کرد و تحویل مأموران پلیس داد.
*چرا پس از دستگیری حقیقت را نگفتی؟
ترسیدم، به دروغ گفتم تیام گم شده و بعد هم گفتم او را فروختم، اما وقتی ماهیگیری جسد او را کشف کرد و ماموران با خبر شدند مجبور شدم واقعیت را بگویم.
12jav.net