اعتراف تکاندهنده نامادری به قتل پسر 6 ساله
خیلی پشیمان هستم. کاش آن لحظه حادثه خودم را کنترل میکردم وای کاش تنها نبودم و این اتفاق رخ نمیداد
دوات آنلاین -مادرخوانده جوان که به اتهام قتل پسر شوهرش بازداشت شده است، میگوید با تهدیدهای مادر مقتول کنترل رفتارش را از دست داده و دست به جنایت زده است.
به گزارش جوان، ساعت۱۲:۳۰ ظهر روز یکشنبه ۲۹خرداد زنی در تهران وحشتزده با اداره پلیس تماس گرفت و در حالی که گریه میکرد، گفت: فرزند خردسال شوهرش را داخل آپارتمان مسکونیشان در خیابان پیامبر غربی در غرب تهران به قتل رسانده است.
پس از اینکه تلفن زن جوان قطع شد تیمی از مأموران کلانتری ۱۳۸جنتآباد راهی محل شدند و داخل اتاق خواب طبقه اول ساختمان مسکونی با تکنسینهای اورژانس روبهرو شدند که در حال احیای پسر ششسالهای به نام بنیامین بودند. دقایقی طول کشید، اما نیروهای اورژانس موفق به نجات جان کودک خردسال نشدند و مرگ غمانگیز وی را اعلام کردند.
دستگیری نامادری
بدین ترتیب با اعلام مرگ بنیامین کوچولو قاضی محمد جواد شفیعی، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی به محل حادثه رفتند و تحقیقات خود را آغاز کردند.
بررسیها نشان داد مقتول که آثار کبودی روی گردنش دیده میشود بر اثر فشار بر عناصر حیاتی گردن از سوی نامادریاش که در محل حادثه حضور داشت به قتل رسیده است. بدین ترتیب همزمان با انتقال جسد به پزشکی قانونی برای انجام آزمایشهای لازم و مشخص شدن علت اصلی مرگ، مأموران زن جوان را به اتهام قتل پسر شوهرش بازداشت و به اداره پلیس منتقل کردند.
متهم که زن ۲۴سالهای به نام فرح است صبح دیروز در دادسرای امور جنایی تهران با اظهار پشیمانی به قتل بنیامین کوچولو اعتراف کرد و مدعی شد پیامکهای تهدید آمیز مادر مقتول باعث شده او عصبانی شود و دست به جنایت بزند.
متهم در ادامه برای تحقیقات بیشتر به دستور بازپرس جنایی در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی قرار گرفت. همچنین بازپرس پرونده دستور داد زن جوان برای معاینه و مشخص شدن صحت سلامتی روحی و روانیاش در اختیار متخصصان پزشکی قانونی قرار گیرد.
گفت و گو با متهم
*شما با شوهرت مشکلی داشتی که پسرش را به قتل رساندی؟
نه مشکلی ندارم. البته مثل همه زن و شوهرها گاهی با هم مشاجرلفظی داشتیم، اما قتل بنیامین ربطی به شوهرم ندارد.
*پس پسر خردسال را به چه گناهی کشتی؟
او گناهی نداشت، من مشکل داشتم و اشتباه کردم. نمیخواستم او را به قتل برسانم، اما لحظه حادثه خیلی عصبانی شدم و کنترلم از دستم خارج شد و کاری که نباید میکردم انجام دادم.
*چرا عصبانی شدی؟
مادر بنیامین رفتارش خیلی با من بد بود و همیشه با پیامکها و تلفنهایش مرا آزار میداد. او مدام مرا تهدید میکرد و میگفت من زندگیاش را خراب کرده ام و شوهرش را ازدست او گرفتهام. همیشه پیام میفرستاد که با پسرش بد رفتاری میکنم در صورتی که من رابطه خوبی با بنیامین داشتم و، چون خودم فرزندی نداشتم، او را دوست داشتم، اما مادرش قبول نمیکرد. او میگفت من قصد دارم همانطور که شوهرش را از او گرفتهام، پسرش را هم از او بگیرم و همیشه با پیامها و تلفنهایاش میخواست مرا آزار بدهد.
*چه شد که با پدر بینامین ازدواج کردی؟
سه سال قبل با او آشنا شدم و او هم پیشنهاد ازدواج داد. از آنجایی که همسرش را طلاق داده بود، قبول کردم و با هم ازدواج کردیم. من میدانستم او پسر خردسالی هم دارد و قبول هم کردم همراه او و پسرش زندگی کنم. زندگی خوبی داشتیم و بنیامین را خیلی دوست داشتم و هرگز فکر نمیکردم قاتل شوم.
*بنیامین پیش مادرش نمیرفت؟
بنیامین اوایل پیش مادرش بود و شوهرم هر چند وقت یک بار او را به خانه میآورد و من هم از او نگهداری میکردم و با هم مشکلی نداشتیم تا اینکه حدود چهار ماه قبل شوهرم بنیامین را برای همیشه به خانه ما آورد و قرار شد با هم زندگی کنیم. ما با هم مشکلی نداشتیم و خوب و خوش بودیم، اما مادرش مدام برای من پیامکهای تهدید آمیز میفرستاد.
*یعنی شما فقط به خاطر حرفهای مادرش، بنیامین را به قتل رساندی؟
من مشکل عصبی هم دارم و روز حادثه حرفهای مادر بنیامین مرا خیلی عصبانی کرد و در نهایت این اتفاق افتاد.
*درباره روز حادثه توضیح بده.
آن روز ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود، من و بنیامین در خانه تنها بودیم، چون شوهرم برای انجام کاری به شهرستان رفته بود که مادر بنیامین به من پیام داد. او مثل همیشه مرا مقصر از هم پاشیدن زندگیاش میدانست و مرا تهدید میکرد که با فرزندش خوب رفتار کنم. آنقدر او با پیامهایش روی اعصابم رفت که عصبانی شدم و نفهمیدم چه کار میکنم. وقتی به خودم آمدم دیدم به اتاق بنیامین رفتهام و گلویش را فشار میدهم. لحظاتی بعد گلوی او را رها کردم و بنیامین نقش بر زمین شد. آنقدر شوکه شده بودم که نیم ساعتی بالای سرش گریه کردم و بعد به اورژانس تماس گرفتم و درخواست کمک کردم. همزمان هم با اداره پلیس تماس گرفتم و گفتم پسر شوهرم را به قتل رسانده ام و بیایید مرا دستگیر کنید. نیروهای اورژانس وقتی به خانهام رسیدند تلاش زیادی کردند بنیامین را احیا کنند و جانش را نجات دهند، اما دیر شده بود و پسر شوهرم فوت کردهبود که مأموران پلیس هم از راه رسیدند و مرا بازداشت کردند.
*چرا گریه میکنی؟
خیلی پشیمان هستم. کاش آن لحظه حادثه خودم را کنترل میکردم وای کاش تنها نبودم و این اتفاق رخ نمیداد.
12jav.net