نقد نمایش آوازهخوان خیابانهای منهتن؛ مونولوگ طولانی آقای بازیگر
نمایش مونولوگ محور آوازهخوان خیابانهای منهتن بر اساس طرحی از میکائیل شهرستانی و با بازیگری و کارگردانی او و بر اساس متنی از نیما مهر، این شبها در سالن چهارسو تئاتر شهر در حال اجراست؛ به همین بهانه برآن شدهایم تا به تحلیل این نمایش بپردازیم.
دوات آنلاین-نمایش مونولوگ محور آوازهخوان خیابانهای منهتن بر اساس طرحی از میکائیل شهرستانی و با بازیگری و کارگردانی او و بر اساس متنی از نیما مهر، این شبها در سالن چهارسو تئاتر شهر در حال اجراست؛ به همین بهانه برآن شدهایم تا به تحلیل این نمایش بپردازیم.
میکائیل شهرستانی در یادداشتی برای این تئاتر گفته است میخواهد لطماتی را که تئاتر ما با آن مواجه است این بار در قالب تئاتر بیان کند و برای این منظور شیوه مونولوگپردازی را برای اجرا انتخاب کرده است.
نمایش بر پایه ساختاری اپیزودیک و مونولوگ نوشته شده است. هر بار مونولوگی از یک نمایشنامه شکسپیر اجرا میشود و سپس ژاک تنها شخصیت نمایش در تنهاییاش، گویی با مونولوگهایی زندگیاش را مرور میکند. در کل هفت مونولوگ از هفت نمایشنامه شکسپیر اجرا میشود: ریچارد سوم، مکبث، ژولیوس سزار، تاجر ونیزی، اوتللو، هملت و شاه لیر.
بهطور خلاصه نمایش، داستان بازیگر ذخیرهای به نام ژاک مِرمه است که عشق زیادی به بازیگری داشته اما به دلیل فضاهای تئاتری خاص در کارش موفق نبوده است و این عدم موفقیت به زندگی شخصی او هم سرایت میکند. شبی که شایعه خیانت همسرش را میشنود طی حادثهای مشکوک همسرش کشته میشود و او که حالا بیخانمان و مسلول است با اجرای نمایشهایی خیابانی از شکسپیر روزگارش را سپری میکند و در روزهای آخر عمرش به دنبال راه ارتباطی با دخترش دلیا است.
اما چرا ساختاری مبتنی بر مونولوگ انتخاب شده است؟ میکائیل شهرستانی گفته این سومین آزمون او در اجرای مونولوگ است. او در اجرای نمایش «سحوری» به کارگردانی قطبالدین صادقی نیز موفق عمل کرده است. سحوری هم نمایشی تکنفره و مبتنی بر مونولوگ بوده است. اجرای درست چنین مونولوگهای پیاپی و سنگینی که در آن فضاها و نقشها زود عوض میشوند، کاری بسیار سخت است و تمرکز زیادی میطلبد. در بررسی اجرا و بازی میکائیل شهرستانی باید گفت او همچنان موفق عمل کرده است و به جزئیات نقش و اجرا اشراف داشته است. اما چرا مونولوگ یکی از مناسبترین شیوههای اجرایی برای این نمایش بوده است؟
شاید بهتر آن باشد که مفهوم مبهمی مانند مونولوگ بررسی و بازتعریف شود. مونولوگ به عنوان یک فرم همواره در مقابل دیالوگ تعریف شده است. دیالوگ مخاطب دارد و مونولوگ مخاطب ندارد. از طرفی تفاوتی ظریف میان حدیث نفس و مونولوگ وجود دارد. در مونولوگ، شخصی که میتواند تماشاگر یا شخصیتی خیالی باشد بهطور ضمنی یا مستقیم مخاطب قرار داده شده است اما در حدیث نفس جریان سیال ذهن بیشتر دخیل است و مخاطبی هم وجود ندارد. طبق قراردادی نانوشته میان مخاطب و نویسنده نقشها قادر هستند بلند فکر کنند و با خود حرف بزنند. این شیوه اغلب روشی برای انتقال اطلاعات است؛ هر چند کارکردهای متعدد دیگری نیز میتوانند داشته باشند.
مونولوگ به دلیل اینکه حاصل درگیری درونی فرد با خودش است، خواه ناخواه حاوی معانی فلسفی میشود. قرار گرفتن فرد در مقابل طبیعت، جامعه، خدا یا ماوراءالطبیعه میتواند چالشهای اجتماعی، سیاسی یا ناتورالیستی ایجاد کند. اما در بیشتر مونولوگها فرد با پدیدار انسانی و تناقضات خود مواجه است. یکی از مثالهای نمونهای، مونولوگِ «بودن یا نبودن» در نمایشنامه هملت اثر شکسپیر است. هملت مردد است که در موقعیت او برای دوری از خواریهای زمانه آیا شرافت انسانی در خودکشی است یا گرفتن انتقام از عمویش که پدرش را کشته است؟ این قطعه به دلیل رگههای فکریاش دستمایه فیلسوفی مانند شوپنهاور شده است. این قطعه اتفاقاً در نمایش آوازهخوان خیابانهای منهتن نیز اجرا میشود.
شوپنهاور در بررسی پدیده خودکشی و جنون به تک گویی هملت (The soliloquy in Hamlet) میپردازد. هملت مردد است که خودکشی میتواند پایان دردهایش باشد. از نظر شوپنهاور خودکشی میتوانست احساسی صادقانه کمالگرا باشد اما حسی در ما وجود دارد که خودکشی پایان همه چیز نیست. اراده به صورت نوع (جمع) بعد از مرگ ما به حیات خود ادامه میدهد. به همین دلایل از نظر شوپنهاور خودکشی کاری بیهوده است. در این مونولوگ نیز هملت به همین دلایل در تصمیمگیریاش مردد است: «مردن، خفتن؛ نه بیش. پنداری ما با خواب به دردهای قلب و هزاران آلام دیگر که طبیعت بر جسم ما مستولی میکند، پایان میدهیم. چنین فرجامی سخت خواستنی است. مردن، خفتن؛ شاید هم خواب دیدن. آه! دشواری کار همینجاست؛ زیرا تصور آنکه در این خواب مرگ، پس از آنکه ازاین هیاهوی کشنده فارغ شدیم، چه رؤیاهایی به سراغمان توانند آمد، میباید ما را در عزم خود سست کند و همین موجب میشود که عمر مصائب تا بدین حد دراز باشد...»
با این مثال مشخص شد مونولوگ قالبی مناسب برای درونیترین و عمیقترین دردهای بشری است. شاید گفته شود ما همواره با خود گفتوگو داریم و درگیر هستیم. بله! اما مونولوگِ نمایشی به سراغ حساسترین و کشندهترین بخشها میرود؛ گفتوگوهایی که شاید در تنهایی از گفتن آن با خودمان نیز امتناع میورزیم. پس مونولوگ متهورانهترین بخش وجودی فرد است و گزندهترین و نیشدارترین افکار را بیان میکند.
هر موضوع قابلنقدی با مونولوگ عریانتر میتواند بیان شود. موضوع انتقاد نمایش آوازهخوان خیابانهای منهتن بهطور کلی تجاری شدن تئاتر است. در جریان گذر و خصوصی شدن تئاترِ برادوی، برای جذب مخاطب و کسب درآمد، نمایش تجاری رایج شد و همین مسأله به تئاتر هنری و بسیاری از هنرمندانِ تئاتر آسیب جدی زد. چون تئاترِ تجاری سلبریتیساز است و برای کسب درآمد به چهرههای پول ساز نیاز دارد. در این میان مطبوعات نیز همدست همین سیستم تجاریسازی میشود؛ چون به بیشتر دیدهشدن چهرههای سلبریتی کمک میکند. در این سیستم، بازیگرِ ذخیرهای مانند ژاک نمیتواند جایگاهی داشته باشد؛ بنابراین بیرحمانه از عرصه تئاتر حذف میشود. و چون تمام زندگی و عشقش تئاتر است حتی تمام زندگیاش را نیز میبازد. در این برهه زمانی دقیقاً تئاتر ایران با همین مسائل و مصائب روبهرو است. از طرفی عدم حمایت دولت و از طرفی خصوصی شدن تئاتر که پول زیادی را میطلبد منجر به تجاری شدن تئاتر شده است. برای جلوگیری از تراژدیهای فردی و حتی جمعی باید فکری برای تئاتر کرد.
به همین دلیل است که ژاک با بدون تعارفترین جملات تئاتر برادوی و در واقع تئاتر تجاری در ایران را مورد هدف قرار میدهد. او راحت و بیواسطه با قدرتهای بزرگتری مانند خدا و پدر آسمانی نیز حرف میزند.
میان رؤیاها و حقیقتی که ژاک میطلبید با واقعیت شکاف عمیقی وجود دارد که تعقل و ارتباطی که در دیالوگ وجود دارد نمیتواند بیانگر درونیات او شود. گرچه ژاک شخصیتی نیست که بهطور کامل تسلیم نداهای درونی خودش شود و هنوز میخواهد قدرتی برای تعقل آرام داشته باشد. اما طبیعتِ تنهایی باعث شده است تا با دیگران در خیالش حرف بزند. گاهی گرایشهای گفتوگویی در یک مونولوگ وجود دارد که بیانگر شکاف میان خود فلسفی عقلانی و خودی است که در موقعیتی واقعی گرفتار آمده است. او دختر، همسر و دوستی ندارد اما هنوز آنها را در خیالش مخاطب قرار میدهد. اما ژاک هنوز کارش به اوهام و خیالات جنونآمیز و در نتیجه بروز آن به صورت نعره یا صداهایی بریدهبریده نمیرسد.
آنجایی که میبیند بیش از حد دارد با ژاک حرف میزند میگوید: «اصلاً لعنت به تو ژاک» و صحنه را ترک میکند. نمونه افسارگسیخته از مونولوگهای جنونزده را که دیگر شخصیت به خود واقف نباشد، شاید در «ویتسک» اثر بوخنر بتوان یافت. کارکرد مونولوگ درنمایش آوازهخوان خیابانهای منهتن تأمل در گذشته است تا شاید ژاک آیندهای را بتواند برای خودش متصور شود. به همین دلیل و به دلیل اجرای مونولوگهای شکسپیر در میان نمایش هنوز ساختار تعقلی کلام و تعقل در فرمِ نمایش به چشم میخورد و ازاین اثر نمایشی ساختارگرا ساخته است.
مونولوگها ظریف و شاعرانه نوشته شدهاند؛ به همین دلیل برای درک بهتر نمایش دقت زیادی لازم است. مونولوگها فقط کارکرد انتقال اطلاعات ندارند و همین مسأله بار نمایشی بیشتری ایجاد کرده است. مثلاً در اخبار، فقط خبر مرگ یک نفر بیان میشود؛ اینجا صرفاً اطلاعاتی داده شده است. اما اگر یک شاعر مرگ همان فرد را در قالب مرثیه بیان کند کاری فراتر از انتقال اطلاعات کرده است و او بار بیشتری از زبان کشیده است. بیشتر مواقع مونولوگهای این نمایش نیز مواضع احساسی ژاک را بیان میکنند. نمونهای ازمونولوگهای ژاک این است: «عشق یه اسبه، با پای شکسته که میخواد جلوی 40، 50 تا تماشاگر بایسته؛ درست مثل یه بازیگر.» در این گونه مونولوگها به جز بار شاعرانه میتوانیم نگاه احساسی ژاک به بازیگری را متوجه شویم. حالا در نظر بگیرید نمایش در این فرمت نوشته میشد که ژاک بعد از مدتها دوستش چارلی را ملاقات میکند و دارد به او میگوید که چقدر عاشق بازیگری بوده است. تأثیرگذاری و حتی بار دراماتیک کمتری را در این حالت میبینیم.
تمهید اجرایی جالبی در این نمایش وجود دارد. وقتی ژاک به اجرای نمایشهای شکسپیر میپردازد روی صحنه تنهاست. اما وقتی مونولوگهای زندگی خودش را بیان میکند یک دوربین روی صحنه است که همواره تصویر کلوزآپی از چهره ژاک را میگیرد و این تصویر در انتهای صحنه روی یک صفحه نمایش داده میشود. انگار ژاک واقعاً دارد برای یک جفت چشم حرفهایش را بیان میکند. و تصویر کلوزآپ در انتهای صحنه شفقت بیشتری را برمیانگیزد. همیشه باید یک نفر وجود داشته باشد که ما حرفهایمان را به او بزنیم وگرنه چه سودی دارد که ما بخواهیم حرف بزنیم. این یک نفر برای ژاک همسرش و گاهی دخترش دلیا و گاهی بهترین دوستش چارلی است. مونولوگ نهایی که ژاک از شکسپیر اجرا میکند مونولوگی از شاه لیر است که به شکلی غریب، دور و نزدیک با زندگی ژاک شبیه است. شاه لیر در توهماتش روح دخترش کردلیا را میبیند و متوجه میشود که دیگر او را نخواهد دید و همانجا ژاک در نقش شاه لیر با دهانی سرخ و پرخون روی زمین میافتد که نشاندهنده آن است که بیماری سِل او را کشته است و او دیگر دلیا، دخترش را نخواهد دید.
مونولوگها به این دلیل که تماشاگر را مخاطب قرار نداده است و تکه تکه و سیال است اطلاعات را یکباره منتقل نمیکند و داستان یکباره بیان نمیشود. پس مونولوگها اغلب کارکرد بیانگرایانه و اطلاعاتدهنده ندارند. مواضع فکری و احساسی شخصیت ژاک را نشان میدهند اما تعقلی نیز هستند؛ چون ژاک هنوز به جنون نرسیده و همچنان با آخرین جرعههای وجودش دارد به اجرای نمایشهایی خیابانی میپردازد. دیوانگی و جنون او تا حدی است که در تنهایی گذشته و سیستم تئاتریای را که در آن کار کرده عریان به چالش بکشد؛ بنابراین میتوان گفت هنوز مونولوگ مناسبترین شیوه فرمی برای بیان در نمایش آوازهخوان خیابانهای منهتن است.
منبع: ایران- فاطمه فلاح
12jav.net