بیوگرافی صالح میرزا آقایی به بهانه بازی در نقش آیدین ستوده در سریال گاندو
راستش من اصلا به این ماجرای عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم. شاید حس می کنم این نوع رابطه متعلق به زمانهای خیلی دور است که با دیدن کسی یک دل نه، صد دل عاشق می شدند. به نظرم برای زندگی مشترک باید نشانه های مشترک در طرف مقابلت پیدا کنی...
دوات آنلاین-صالح میرزا آقایی از جمله بازیگرانی است که در انتخاب کارهایش خیلی دقت میکند به همین دلیل وقتی او بازی در سریال بانوی عمارت را قبول کرد از همان آغاز میشد حدس زد این سریال خوش ساخت و تماشایی است. او حالا در سریال گاندو در نقش آیدین ستوده بازی کرده است. با این بازیگر بیشتر آشنا شوید:
صالح میرزا آقایی متولد تهران است. او اولین روز مرداد سال ۱۳۴۹ به دنیا آمد. او یک خواهر و یک برادر دارد و پدرش با اینکه فقط 5 کلاس سواد داشت حسابدار بود و البته بهشدت اهل خانواده و انسان آگاه و بادانشی بود. صالح میگوید: دوست دارم یک خاطره از پدرم بگویم. پدرم حسابدار بود و به همین علت ماموریتهای کاری زیادی می رفت. برای من تعریف می کرد که مثلاوقتی با دوستانش به اهواز رفته بود، زمانی که برای تفریح بیرون می رفتند تاغذایی دور هم بخورند، پدرم نمی خورد چون به فکر مادرم و فرزندانش بود. می گفت از گلویش پایین نمی رفت. این را که می شنیدم حال عجیبی پیدا می کردم که یک آدم چقدر می تواند به خانواده اش تعلق خاطر داشته باشد. این به نظرم چیز عزیز و کمیابی است و به من هم منتقل شده است و مثلا اگر در موقعیتهای کاری قرار بود جایی به تفریحی بروم یا چیزی بخورم، دلم نمی امد!
شروع بازیگری
میرزا آقایی بازیگری را بعد از گذراندن دوره دو ساله کارگاهی ، زیر نظر اکرم قاسمپور و از سال ۱۳۷۱ اغاز کرد . اولین تجربه بازیگری او نمایش موزیکال«بازی شادی نمایش» بـه کارگردانی اکرم قاسم پور بود. خودش درباره شروع کارش میگوید: من از سال ۷۰ کار بازیگری را به شکل رسمی شروع کردم. درواقع در یکی از کلاسهای بازیگری هنرجو بودم که از آن گروه من و رامبد جوان وارد فضای بازیگری شدیم. همسرم، هنگامه هم در همان گروه بود و حتی برادر همسرم، محمود طالبیان که به عنوان نویسنده فیلمنامه وارد بازار کار شد نیز از همان گروه بودند.
او اولین بار در سال 72 در برنامه صندوق پست بـه کارگردانی ایرج طهماسب و حمید جبلی جلوی دوربین رفت و دو سال بعد نقش کوتاهی در فیلم بوی پیراهن یوسف بازی کرد.
موسیقی
اگرچه صالح میرزا آقایی بازیگر خوبی است اما او غیر از این هنر به موسیقی هم خیلی فکر میکند. خودش میگوید: استعداد موسیقی من خوب بود. من مدتی شاگرد خانم پری ملکی بودم و البته خدا رحمت کند جناب آقای ملکی را که هم معلم و استاد ما بود و هم دوست خانوادگیمان. اتفاقا جزو شاگردان با استعداد خانم ملکی در آواز سنتی بودم اما وقتی در ادامه ماجرا، قضایای تئاتر و بازیگری پیش آمد از ماجرای موسیقی جدا شدم همیشه جزو افسوس های زندگی ام این بوده که چرافرصت نشد ساز یاد بگیرم.
او همچنین در مصاحبهای گفته است: آن زمان که گرایش به ساز و موسیقی کلاسیک داشتم دلم میخواست ابوا بنوازم و جزو سازهای بادی مورد علاقه من است که دوست داشتم یاد بگیرم ودر ارکستر بزنم اما نشد. شاید زمانش باید برسد. من همیشه تاگور در ذهنم است. او از ۷۰ سالگی شروع به نقاشی کردن کرد و حتی نمایشگاه گذاشت؛ با وجود آنکه شاعر بزرگی بود. شاید من هم در یک سن خاصی به سمت یادگیری ابوا رفتم. اما خارج از همه اینها، در خانواده ما موسیقی خوب شنیدن، همیشه هست.
شغل دوم
این بازیگر برای امرار معاش فقط روی هنر حساب نکرده و شغل دیگری هم دارد. او توضیح میدهد: من در کار تولید میزال سی دی و صنایع چوبی هستم. صاحب برندی به اسلام دیپلمات هستم چون چوب را دوست داشتم سراغ این کاررفت، همیشه هم می خواستم در کنار بازیگری بیزینس دیگری داشته باشیم.
واقعیت این است که میرزا آقایی کمی ولخرج است و به همین دلیل به منبع درآمد مطمئن نیاز دارد. همسر او میگوید: در مدیریت اقتصادی خانه من نظارت دارم چون صالح به شدت ولخرج است و عاشق خریدن لباس و سفر. البته من هم خسیس نیستم ولی راستش خیلی وقتها دوست داشتم خسیسی میبودم چون با شغلی که صالح دارد نمی توانیم آن امنیت را داشته باشیم. به نظرم باید کاملاحواستان به آن پولی که وارد زندگی تان می شود باشد. شرایط زندگی ما طوری است که هر کسی از دور نگاه می کند می گوید وای چه خبر است اما ما هم مانند همه آدمهای دیگر هستیم با همان هزینه ها در زندگی های امروز اگر پدر و مادر در کنار هم کار نکنند، به سختی می توان یک زندگی آن هم با وجود دو فرزند را اداره کرد.
ازدواج
میرزا آقایی در آبان ماه ۱۳۷۵ با هنگامه طالبیان ، چهره پرداز سینما و تلویزیون که با او در همان کلاسهای بازیگری آشنا شده بود، ازدواج کرد و آنها دختری به نام خورشید و پسری به اسم ماهور دارند.
هنگامه طالبیان خودش را این طور معرفی میکند: من هم متولد اول مرداد ۱۳۴۸ هستم. فعالیت هنری ام را با همان گروهی که صالح هم در آن عضو بود، شروع کردم. البته من جذب حرفه گریم شدم و کارم را با مسعود ولد بیگی شروع کردم و حدود ۱۵ سال به صورت حرفه ای فعالیت کردم که در کار آخر با آقای عبدالله اسکندری همکاری داشتم. بعد از آن تصمیم گرفتم دیگر کار گریم نکنم؛ یعنی به خاطر بچه ها و اینکه فضای کار برایم سخت شده بود، ترجیح دادم در خانه باشم و بزرگ شدن فرزندانم را ببینم. از آنجا که ۲۰ سال سابقه کاریوگا داشتم، مدرک مربیگری یوگارا گرفته ام و به عنوان مربی یوگا تدریس می کنم.
میراز آقایی درباره انتخاب همسرش میگوید: راستش من اصلا به این ماجرای عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم. شاید حس می کنم این نوع رابطه متعلق به زمانهای خیلی دور است که با دیدن کسی یک دل نه، صد دل عاشق می شدند. به نظرم برای زندگی مشترک باید نشانه های مشترک در طرف مقابلت پیدا کنی، منظورم شبیه به هم بودن نیست بلکه به لحاظ تفکری نزدیک باشید اما با سلیقه های متفاوت که رنگ زندگی تان رازیباتر کند. در مورد هنگامه این را بگویم که همدیگر را می شناختیم و دوست خانوادگی بودیم اما نه به آن شکل که رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم. من و برادرهنگامه در دبیرستان لاله های انقلاب همکلاسی بودیم. از طرفی محمود وهنگامه و کلا خانواده آنها در ارتباط با خانواده آقای ملکی بودند ومن که زیاد در فضای خانواده آنها بودم نیز با آنها همراه شدم و گروه من، محمود وهنگامه تبدیل به گروهی شد که کلاس های مختلف هنری مثل آواز حافظخوانی و طراحی میرفتیم واقعا آن زمان ها نگاه من به هنگامه مانند نگاه برادر به خواهر بود و ماجرای عشق در کارنبود. رفتهرفته احساس کردم که او را میشناسم حتی بی آنکه یک لحظه احساسی کنم می تواند همسر من باشد. یک روز به این فکر کردم که ادم برای شریک زندگی اش به دنبال یک آدم همراه وهمدل می گردد.این را صادقانه می گویم، هنگامه جزو بختهای زندگی من است و زندگی و مسیر زندگی ام را بعد از ازدواج با هنگامه پیدا کردم. هنوز که هنوز است با او فکر می کنم؛ مثلا فیلمنامه که پیشنهاد می شود اول باید او بخواند. به لحاظ اینکه به فهم ودرایت واعتقاد زیادی دارم با ارادت تمامی که به مادرم دارم و کوچک او هستم اما به لحاظ فرهنگی هنگامه خیلی در زندگی من حضور مادرانه دارد.
پدر هنگامه وقتی با خواستگار دخترش مواجه شد تردیدهایی را احساس کرد. هنگامه میگوید: پدرم نگران بود. می گفت نروی و بعد پشیمان شوی اما من می گفتم صالح پشتکاری دارد که می دانم موفق میشود. او می گفت که چون دوستش داری این طور فکر می کنی که همه چیز راحت است اما نیست ولی جواب من این بود که صالح می تواند در زندگی، آدم موفقی باشد و از من حمایت کند.واقعاهم همین طور بود. ما زندگی مان را با هیچ شروع کردیم. خانه را هم پدر صالح کمک کرد گرفتیم. مانند همه جوان های معمولی که اوایل زندگی احتیاج به کمک دارند. نه خانواده ما و نه ایشان آدمهای ثروتمندی نبودند، اما از نظر فرهنگی آنقدر به ما بخشیده بودند که اثراتش در زندگی ما به خوبی باقی ماند. سعی ما این بود که در همه شرایط زندگی باهم باشیم. نه من ونه او در این سالها گفته ایم پول من است. هر پولی که در این ۱۹ سال زندگی مشترکمان وارد زندگی ما شده برای خانواده بوده است.
بچهدار شدن
به هر حال این زوج سالهای سال است در کنار هم و با وجود دو فرزندشان خوشبخت هستند.
صالح میرزا آقایی درباره اینکه چه زمانی تصمیم گرفتند بچهدار شوند میگوید: من از همان اول همیشه عاشق خانواده و تشکیل خانواده بودم. این حس را که حسی عجیب و عمیقی برایم است از پدرم به ارث برده ام. درواقع یک جورهایی مرد خانواده بودم. در این بین دلم می خواست که من وهمسرم روزی صاحب ۶ فرزند شویم عاشق خانواده پرجمعیت بودم البته به نظرم برای بچهدار شدن باید فکر کرد و برنامه داشت تا کاملا آماده بود. این آمادگی صرفا آمادگی اقتصادی نیست بلکه آمادگی روانی ازاهمیت بیشتری برخوردار است. باید با تمام توان آماده باشی و به بچه ای که به دنیا میآوری، خدمت کنی، چون این یک وظیفه است. ما سه سال به شکل کامل زندگی کردیم، سفر رفتیم و... بعد دیدیم که زمانش رسیده است. چون در آستانه ۳۰ سالگی هم بودیم. از طرفی خداوندهم خیلی به ما لطف داشت که نخستین فرزندمان، دختر شد. من معتقدم کسی که نخستین فرزندش، دختر است، خداوند خیلی به او لطف دارد و آن دختر می شود برکت زندگی اش،
بچهدار شدن باعث شد صالح تغییراتی بکند. او میگوید: به نظرم بچه دار شدن آدم را ملزم ترومتعهدتر می کند. حتی آدم را بزرگتر می کند. البته این موضوع کاملا به آدمها بستگی دارد. کسی که اساسا مسوولیت پذیر نیست برایش فرق ندارد و واقعا با آمدن بچه هیچ تغییری نمی کند. این رابه کرات در اطرافم دیدهام، شاید کمی تغییر کند اما عوضی نمیشود. معتقدام ژن را به سختی می شود عوض کرد. می شود ژن را تکمیل کرد؛ به این مفهوم که اگر خوب است، خوب تر کرد اما اگر بد باشد به دشواری امکان دارد خوب شود. در مورد خودم این اتفاق مرا متعهدتر کرد؛ به جهت اینکه فکر می کردم دیگر من نیستم و در کنارش همسر و فرزندانم نیز هستند. خورشید که به دنیا آمد من وهمسرم متوجه شدیم که باید هردو تمام انرژی مان را معطوف به خورشید کنیم. پدرشدن مرا عوض کرد چون من بعد از بچه دار شدن تعاریفم بازمانی که فقط همسرداشتم، کاملا متفاوت شد. من این جمله را خیلی دوست دارم که می گویند پدرها قهرمان بچه هایشان هستند. من خیلی شبیه پدرم هستم. شاید بهتر باشد در این رابطه خانواده ام صحبت کنند اما نظر خودم همین است. حتی وقتی در اینستاگرام عکس پدرم را گذاشتم و روز پدر را به او تبریک گفتم، خیلی ها می گفتند وای چقدر شبیه پدرتان هستید و این نظر دیگران حتی به لحاظ ظاهری بوده است. اما به لحاظ رفتاری هم شبیه او هستم. پدرم یک فرد مهربان اهل خانواده است. او به شدت مردم دار است و حسی می کنم موجود غریبی است؛ هرچند عاشق مادرم نیز هستم. با اینکه پدرم آدم تحصیلکردهای نیست و فقط ۵ کلاس سواد دارد اما در ارتباطات اجتماعی با او احساس می کنید که دکترا دارد و انگار ارتباط بین المللی خوانده است. غلو نمی کنم. او خیلی در ارتباط با مردم عالی است. من شبیه او هستم، با این تفاوت که او تفکرش متاثر از سنش کمی سنتی تر و قدیمی تر است اما من خیلی از ویژگی هایم شبیه پدرم است.
حالا با کارنامه صالح میرزا آقایی آشنا شوید:
فیلمهای سینمایی:
« فاتح » بـه کارگردانی « بهرام ری پور » ۱۳۷۴ ، « خلبان » بـه کارگردانی «جمال شورجه» ۱۳۷۵ ، « تـو را دوست دارم » بـه کارگردانی « عبدالله باکیده » ۱۳۷۸ ، « هزاران زن مثل مـن » بـه کارگردانی « رضا کریمی » ۱۳۷۸
« شکلات » بـه کارگردانی « افشین شرکت» ۱۳۸۱ ، قدمگاه « محمد مهدی عسگر پور » ۱۳۸۲ ، شاخه گلی برای دبورا « عشق سوخته » « ضیاءالدین دری » ۱۳۸۳ ، شبح « بهرام بهرامیان » ۱۳۸۴٫
مجموعه هاي تلویزیونی:
وکلای جوان « بهرام کاظمی » ۱۳۷۴ ، مهر خوبان « یوسف سید مهدوی » ۱۳۷۴ ، قصه هاي زندگی ، اپیزود « تماشاخانه » ۱۳۷۵ ، شن هاي کف رودخانه «یوسف سید مهدوی» ۱۳۷۶ ، غریبه « جواد اردکانی » ۱۳۷۹ ، گمگشته « رامبد جوان » ۱۳۸۰ روزهای بیاد ماندنی « تورج منصوری » ۱۳۸۱ ، باغ بلور « رامبد جوان » ۱۳۸۱ ، دایره تردید، اپیزود « یاکوزا » ۱۳۸۲
تب سرد « علیرضا افخمی » ۱۳۸۲ ، رسم عاشقی « سعید سلطانی » ۱۳۸۳ ، ریحانه « سیروس مقدم » ۱۳۸۳ ،مختار نامه« داود میرباقری » ۱۳۸۵ ،کلاه پهلوی «ضیاء الدین دری » ۱۳۸۵، سالهـای برف و بنفشه«سعید سلطانی»۱۳۸۵، « پریدخت » سامان مقدم ۱۳۸۶،« چهارسوق خاطره » خسرو معصومی ۱۳۸۷
12jav.net