مردی که با مادر شاگرد مغازه‌ اش ازدواج کرده می گوید به مخمصه بدی افتاده است.

زنی که به صورت پنهانی به عقد 20 ساله مردی متاهل درآمده بود داستان زندگی اش را بازگو کرده است.

شوهرم ادعا می کرد ازدواج ما به خاطر آن که به طور رسمی ثبت نشده است اگر من دست از پا خطا کنم باید روانه زندان شوم درحالی که یک برگ از سند عقد موقت در دست من بود اما باز هم از این موضوع ترس داشتم.

ترلان اصرار داشت که باید ازدواج مان پنهانی باشد و هیچ کسی از خانواده و به ویژه برادرش از این موضوع مطلع نشوند. من هم که عاشق او شده بودم این شرط را پذیرفتم اما....

با آن که سمانه هفت سال از من بزرگ تر بود اما با محبت ها و مهربانی هایش، مرا شیفته خود کرده بود. او کاملا مرا درک می کرد و در مهمانی همراهم بود به همین دلیل و به طور پنهانی او را به عقد موقت خودم درآوردم.

از مدتی قبل نقشه قتل همسر اولم را کشیدم به این منظور با پسرعمه ام تماس گرفتم و از او خواستم در قبال دریافت مبالغی که در نهایت به بیش از 300 میلیون تومان رسید، همسرم را به قتل برساند.

آن زمان زندگی خیلی سختی داشتم و به همین خاطر تصمیم گرفتم از خانه‌مان فرار کنم. مادرم و دایی‌ام مرا آزار و اذیت می‌کردند و گاهی هم مرا به شدت کتک می‌زدند.

همسرم در حالت عصبانیت رگ دستش را با تیغ زد که بلافاصله او را به بیمارستان بردم اما طولی نکشید که زن غریبه ای از راه رسید و مدعی شد با آن که باردار است ، خودش از شوهرم مراقبت می کند.

شوهرم وقتی فهمید از ازدواج مجددش خبر دارم، رو به من کرد و گفت: دخترخاله ام بعد از طلاق تنها شده بود و من دلم به حالش می سوخت.

من که آبرویم را در خطر می دیدم مجبور شدم ماجرای ازدواج پنهانی ام را برای فرزندانم بازگو کنم اما آن ها باور نمی کردند که من در این سن و سال ازدواج کرده باشم.

شوهرم به من گفت: تو به مهمانی ها و مسافرت هایت برس! آن زن 30 ساله همسر من است و دختر سه ساله ای نیز دارم.

هر دو همسر این مرد او را تحت فشار گذاشته اند و تهدید می کنند.

وقتی ماجرا را به شوهرم گفتم او اصرار کرد که باید جنینم را سقط کنم ولی وجدانم اجازه نداد جنین سه ماهه ام را از بین ببرم. مدتی با افکارم جنگیدم تا این که هفته گذشته از خانه فرار کردم.

هیچ اطلاعی از شوهرم ندارم و نمی دانم در کجای این شهر زن دیگری را فریب داده است و در حالی فرزندان خردسالم چشم انتظار پدرشان هستند که حتی نام من نیز در شناسنامه او نیست.

او دخترم را اغفال کرده بود و در حالی که چند فرزند داشت و 20 سال از فرزندم بزرگ تر بود دخترم را به عقد خود درآورد.

همسرم سرطان گرفت و در یکی از بیمارستان‌ها تحت درمان قرار گرفت. از آنجایی که درمان او طولانی مدت بود تصمیم گرفتم با زنی ازدواج موقت کنم اما...

بدون اطلاع مادرم و به طور مخفیانه به پروانه پیشنهاد ازدواج موقت دادم. او هم که از گذشته احساس عاطفی نسبت به من داشت، خیلی زود قبول کرد و من او را به عقد موقت خودم در آوردم تا مخفیانه با هم زندگی کنیم.

زن غریبه به من گفت: من از 9سال قبل هووی تو هستم و این هم پسر شوهرمان است.

در یکی از دیدارهای پنهانی ما، کامبیز از من خواست صیغه محرمیت بین ما جاری شود. او وعده داد صد سکه بهار آزادی به عنوان مهریه به من می پردازد ولی این عقد غیررسمی در هیچ جا ثبت نشد و...

هوویم در قصری که من سال ها برای هر تکه آجر آن زحمت کشیده ام پادشاهی می کند و من هر روز بیشتر از گذشته تحقیر می شوم و...