عشق اینستاگرامی به جنایت انجامید
من به خاطر عشق آن دختر مرتکب این جنایت شدم اما او با من برخورد تندی کرد. زندگیام را روی قولهای کسی بنا کرده بودم که خودش به آن قولها اعتقادی نداشت.
دوات آنلاین -یک سوءظن از او قاتل ساخت و حالا در یک قدمی چوبهدار قرار گرفته است. اگر خانواده مقتول رضایت ندهند، سرنوشتی جز چوبهدار نخواهد داشت. میگوید طوری زندگیکرده که الان از قصاص نمیترسد و آن را حق اولیایدم میداند. تپش جام جم روبهروی این متهم به قتل نشسته و او از زندگی پر رنجش گفته است.
*چند سال داری؟
۲۱ سال.
*چقدر درس خواندی؟
دیپلم.
*کار میکردی؟
با موتور مسافر و بسته جابهجا میکردم.
*چرا قتل؟
به خاطر حماقت و نفهمی. من در زندگی ناخواسته در مسیری قرار گرفتم که ریلگذاری آن مرا به اینجا رساند.
*چطور؟
بچه طلاق که باشی، حرفهای مرا درک میکنی. تا وقتی زیر یک سقف با پدر و مادری، دعوا و کتککاری میبینی و وقتی هم آنها جدا میشوند حس یک موجود اضافه به آدم دست میدهد که پدر و مادر دنبال راهی هستن از سرش خلاص شوند. من دقیقا همین وضع را داشتم. پدر و مادرم بعد از چند ماه رفتند دنبال زندگی خودشان و من ماندم و مادربزرگی که دوست داشت مرا به روشهای سنتی تربیت کند.
*منظورت از تربیت سنتی چیست؟
باید ساعت ۹شب میخوابیدم و صبحزود بیدار میشدم. مریض که میشدم به جای اینکه مرا دکتر ببرد، داروهای گیاهی با طعم زهرمار به خورد من میداد. مخالف جدی موبایل بود. بعد از مدرسه باید سریع برمیگشتم خانه و غذای بیرون از خانه را سم میدانست.
*خب برگردیم به اصل ماجرا؛ چرا مرتکب قتل شدی؟
چون فکر میکردم مقتول به دختر مورد علاقهام نظر دارد.
*فکر میکردی؟
نتوانستم حرفم را ثابت کنم.
*با این دختر چطور آشنا شدی؟
در اینستاگرام. من در اینستاگرام صفحهای داشتم و دلنوشتههایم را آنجا میگذاشتم. دنبالکنندههای زیادی داشتم. یک روز دختری به من در دایرکت پیام داد که بچه طلاقی؟ تعجب کردم و گفتم بله چطور؟ بعد که بیشتر صحبت کردیم متوجه شدم خودش هم بچه طلاق است و شرایط مرا داشته و مرا درک میکند. او خیلی بامحبت بود و من که محبت ندیده بودم خیلی زود جذب او شدم. جذب که نه وابسته او شدم. صحبتهای ما در چت، کمکم به قرار در کافیشاپ رسید و خودم را در آینده در کنار او میدیدم. او هم به من علاقه داشت و قرار شد تا میتوانیم پسانداز کرده و با آن خانهای اجاره کنیم. اینطوری میتوانستم به خواستگاریش بروم. زینت برای اینکه کمکحال من باشد در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد و هر ماه بخشی از حقوقش را به من میداد.
*پس مشکلتان چه بود؟
تغییر ناگهانی رفتارش. بعد از چند ماه کارکردن در شرکت، رفتارش تغییر کرد و دیگر علاقهای به من نداشت و حتی یکبار در دعوا گفت از من متنفر است. این رفتارش باعث شد به او شک کنم و چند روزی تعقیبش کردم. او هر روز عصر سوار ماشین مدیر شرکت میشد و تا نزدیکی خانه با او میآمد. حتی چندبار به رستوران رفتند. وقتی به زینت اعتراض کردم مدعی شد من بیمار و شکاک هستم و رابطه او با رئیس شرکت در حد یک رابطه کاری است.
*چرا مدیر شرکت را کشتی؟
یک روز که به رستوران رفته بودند به زینت زنگ زدم که مدعی شد هنوز در شرکت است. عصبانیشده و پیچگوشتیای را که زیر صندلی موتور بود، برداشتم و داخل رستوران رفته و با زینت دعوا کردم. مدیر شرکت دخالت کرد که کنترل رفتارم را از دست داده و با پیچگوشتی چند ضربه به او زدم که باعث مرگش شد.
*فرار کردی؟
نه. کارگران رستوران اجازه فرار ندادند و همانجا دستگیر شدم. وقتی در پلیس آگاهی گفتم چرا آن مرد را کشتم، درباره ادعای من تحقیق کردند و مشخص شد بین زینت و آن مرد هیچ رابطهای نبوده و آن مرد با توجه به وضعیت زینت، قصد کمک به مرا داشته است.
*در این مدت زینت را دیدهای؟
یکبار برای تحقیقات به اداره آگاهی آمده بود که برخورد تندی با من کرد. من به خاطر عشق او مرتکب این جنایت شدم اما او با من برخورد تندی کرد. زندگیام را روی قولهای کسی بنا کرده بودم که خودش به آن قولها اعتقادی نداشت.
*در این مدت ملاقاتی داشتی؟
چند بار مادربزرگم به ملاقاتم آمد.
*پدر و مادرت؟
نه.
*اوضاعت در زندان چطور است؟
به این شرایط عادت کردهام. روزهای اول سخت بود اما بعد عادی و شبیه هم شد.
*از قصاص نمیترسی؟
من طوری زندگی کردهام که چیزی برای از دست دادن ندارم. یک نفر را به خاطر خودخواهیام کشتم و حالا باید تاوان آن را بدهم. قصاص حق اولیایدم است و من آماده آن هستم.
12jav.net