گفتوگو با مردی که خاله و شوهر خالهاش را کشت
انگار شیطان در جلدم رفته بود. به سمت خالهام رفتم و از پشت گلویش را گرفتم و فشار دادم. در این موقع شوهرخالهام برگشت. با دیدن جسد همسرش شوکه شد و با او درگیر شدم و خفهاش کردم.
دوات آنلاین- هنوزم باورش نمیشود به خاطر قتل خاله و شوهرخالهاش دستگیر شده است. یک لحظه گریهاش قطع نمیشود. پشیمانی را میشود در چشمانش دید اما دیر شده و او حالا باید منتظر روز محاکمه و مجازات باشد. میگوید: قربانی کرونا شد و اگر کار درستی داشتم، هیچوقت به خاطر مقداری طلا قاتل نمیشدم. صاحبخانهام فشار آورده بود و میگفت باید کرایه خانه را زیاد کنی، من هم پولی نداشتم. به همین خاطر به فکر سرقت افتادم. همه چیز در یک لحظه در ذهنم شکل گرفت. گفت و گو با این متهم را بخوانید:
*شغلت چیست؟
گچکار هستم.
*متاهلی؟
بله.
*همسرت میداند به اتهام قتل دستگیر شدهای؟
بله. ماموران نصفشب مقابل خانهام آمدند و مرا دستگیر کردند.
*واکنشش چه بود؟
باورش نمیشد. حتی همسایهها به ماموران میگفتند اشتباهی دستگیرش کردی، این مرد آزارش به مورچه هم نمیرسد.
*پس چطور این آدم دو نفر را بیرحمانه کشت؟
همه چیز در یک لحظه رخ داد. خودم هم باورم نمیشود که خاله و شوهر خالهام را کشتهام.
*با آنها اختلاف داشتی؟
نه. آنها همیشه به من احترام میگذاشتند.
*پس چرا آنها را کشتی؟
برای سرقت طلا.
*توضیح بده.
بعد از کرونا کارهای ساختمانی کم شد و من هم نتوانستم خوب کار کنم. از طرفی صاحبخانهام پول پیش خانه را زیاد کرده بود و اگر این پول را جور نمیکردم، باید خانه را خالی میکردم. در تنگنای مالی قرار داشتم.
*به همین خاطر نقشه کشیدی با قتل خاله و شوهرخالهات و سرقت طلاهای آنها مشکلت را حل کنی؟
باور کنید نقشهای در کار نبود.
*پس چرا از شهرتان به کرج آمدی تا به خانه آنها بروی؟
هر وقت مشکلی داشتم آنها کمکم میکردند. این بارهم به خانهشان رفتم تا برای حل مشکلم از آنها کمک بگیرم اما هرکاری کردم نتوانستم مشکلم را به آنها بگویم. نمیدانم این بار چرا اینطوری شد.
*چطور آنها را کشتی؟
شب قبل به کرج آمدم و آخرشب به خانه خالهام رفتم. تا صبح با خودم کلنجار رفتم تا از آنها پول قرض بگیرم اما نتوانستم عنوان کنم و صبح شوهرخالهام از خانه بیرون رفت تا برای صبحانه نان تازه بگیرد. خالهام هم به آشپزخانه رفت تا چای درست کند. یک لحظه سرقت طلاهای خالهام به ذهنم رسید. انگار شیطان در جلدم رفته بود. به سمت خالهام رفتم و از پشت گلویش را گرفتم و فشار دادم. وقتی به خودم آمدم خالهام را کشته بودم و دیگر نفس نمیکشید. باورم نمیشد اینکار را کردهام. در این موقع شوهرخالهام برگشت. با دیدن جسد همسرش شوکه شد و با او درگیر شدم و با گلدان به سرش کوبیدم و بعد او را داخل اتاق برده و خفهاش کردم.
*بعد از قتل چه کردی؟
سعی کردم آثار جرم را پاک کنم تا ردی از خودم باقی نگذارم. بعد هم طلاهای خالهام را سرقت کرده و از خانه بیرون آمدم. به ترمینال رفته، بلیت گرفتم و به شهرمان بازگشتم.
*طلاها را چطور فروختی؟
نفروختم. آنها را زیر صندلی موتورم مخفی کردم و قبل از اینکه بتوانم آنها را بفروشم دستگیر شدم.
*فکر میکردی زود دستگیر شوی؟
به این زودی نه. اما میدانستم خون آنها پایمال نمیشود و بالاخره تاوان آن را میدهم.
*اگر به گذشته برگردی؟
با بدبختی و نداری میساختم و هیچوقت به کرج نمیآمدم.
*با فرزندان مقتولان روبهرو شدهای؟
نه هنوز از رویشان شرمندهام. آنها به من محبت کردند اما من جواب محبتشان را با قتل دادم.
*میدانی چه مجازاتی در انتظارت است؟
بله قصاص. دوست دارم زودتر قصاص شوم. من با این کار رابطه دو طایفه را خراب کردم. مجازاتم مرگ است.
*به بخشش فکر نمیکنی؟
من خطای بزرگی کرده و دو انسان را کشتهام.
*حرف آخر؟
شرمنده فرزندان مقتولان و همسرم هستم. باور کنید این قتل با نقشه قبلی نبود و یک دفعه رخ داد. انگار شیطان زیر جلدم رفته بود.
منبع: تپش- جام جم