2024/11/24
۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
پیشنهادات ما
جنایت، پایان تلخ عشق ممنوعه دخترخاله و پسرخاله

جنایت، پایان تلخ عشق ممنوعه دخترخاله و پسرخاله

مرد جوان در پی عشق ممنوعه به دخترخاله‌اش شوهر او را با طرح نقشه‌ای به قتل رساند.

دوات آنلاین-عشق ممنوع دختر و پسرخاله به یکدیگر جنایتی هولناک را رقم زد و مرد میانسال قربانی این عشق شد. راز این جنایت به شکلی عجیب فاش شد و ماموران توانستند متهمان را دستگیر کنند.

 

جام جم نوشت: ماجرا 28 دی‌ماه سال گذشته با واژگونی خودروی پژو 206 در حاشیه جاده ماهدشت فاش شد. راننده به‌سختی در خودرو را باز کرد و خود را از داخل ماشین بیرون کشید. کنار ماشین روی زمین نشست. ناگهان مثل برق‌گرفته‌ها از جایش بلند شد. صحنه‌ای که می‌دید برایش باورکردنی نبود. جسد نیمه‌سوخته‌ای در زیر خودرویش قرار داشت. سریع با پلیس تماس گرفت و دقایقی بعد تیم جنایی در محل حاضر شدند. بعد از بیرون کشیدن جسد مشخص شد، جسد متعلق به مرد میانسالی است که بر اثر اصابت ضربه سخت به سرش جان باخته بود. قسمت پایین‌تنه مقتول دچار سوختگی شده بود.با بررسی جیب‌های مقتول، کارت ملی او پیدا شد و ماموران توانستند هویتش را شناسایی کنند.

 

همسر او بعد از اطلاع از قتل شوهرش گفت: دو روز قبل شوهرم برای رساندن مسافر دربستی از خانه بیرون‌رفت و دیگر بازنگشت. پیش از این هم این اتفاق رخ‌داده و عادی بود چند روز به خانه نیاید. ماموران که به اظهارات این زن مشکوک شده بودند، تحقیقات را روی او متمرکز کرده و متوجه ارتباط زن جوان با پسرخاله‌اش به‌نام سهراب شدند.

 

با کشف این سرنخ، سهراب دستگیر شد و به قتل مرد میانسال اعتراف کرد و گفت: مقتول با دخترخاله‌ام بدرفتاری می‌کرد و من به خاطر علاقه‌ای که به او دارم، تصمیم گرفتم تا شوهرش را بکشم. انگیزه‌ام خلاص کردن دختر‌خاله‌ام از دست شوهرش بود. پس از این اعترافات، زن جوان به نام لیلا دوباره دستگیر شد و در تحقیقات قتل را انکار کرد.دو متهم پس از بازسازی صحنه قتل در انتظار روز محاکمه هستند.

 

می‌خواستم دخترخاله‌ام را نجات بدهم

دستبندهای فولادی دستانش را به هم گره زده است. پک محکمی به سیگاری که در دست دارد می‌زند و سعی دارد لرزش دستانش را مخفی کند. می‌گوید: «آن‌قدر عاشق هستم که به خاطر دخترخاله‌ام تا اینجا پیش‌آمده‌ام». خیلی راحت از مرگ حرف می‌زند و به نظر می‌رسد حالا که باید فکر ازدواج با دخترخاله‌اش را از سر بیرون کند، امیدی به ادامه زندگی ندارد: «تصمیم داشتم وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد، با لیلا ازدواج کنم. اما ماجرا خیلی زود لو رفت و الان باید منتظر مرگ باشم».

 

*شغلت چیست؟

بیکارم و خرجم را پدر و مادرم می‌دهند.

 

*این‌طوری می‌خواستی دخترخاله‌ات را خوشبخت کنی؟

الان مجردم. وقتی ازدواج می‌کردم، دیدم به زندگی تغییر می‌کرد. من فقط می‌خواستم او را از دست همسرش نجات دهم.

 

*چرا طلاق نگرفت؟

چون شوهرش مرد بداخلاقی بود و چند بار او را به قتل تهدید کرد. یک‌بار دخترخاله‌ام حرف طلاق را پیش‌کشید و شوهرش تهدید کرد در صورتی که طلاق بگیرد بچه‌هایش را با بنزین آتش می‌زند.

 

*چرا شکایت نکرد؟

شکایت می‌کرد وضع بدتر می‌شد. کسی حامی دخترخاله‌ام نبود و من فقط حمایتش می‌کردم.

 

*لیلا از تو خواست شوهرش را بکشی؟

نه. مخالف این کار بود. ولی من نقشه‌ام را اجرا کردم.

 

*می‌دانست تو شوهرش را کشتی؟

بله. بعد از قتل با لیلا تماس گرفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.

 

*پیش از این با مقتول اختلاف نداشتی؟

نه. با هم دوست بودیم. حتی چند بار به خانه مجردی‌ام آمد.

 

*می‌دانست به همسرش علاقه داری؟

نه. این علاقه را در سینه‌ام مخفی کرده بودم.

 

*لیلا هم به تو علاقه داشت؟

یک‌بار گفت قبل از ازدواج عاشق من بوده.

 

*چطور شوهرش را کشتی؟

او مسافربر بود. به بهانه دربستی او را به محل خلوتی کشاندم و با تبر چند ضربه به سرش زدم. بعد او را از ماشین بیرون آوردم و خواستم به سرش شلیک کنم که گلوله در اسلحه گیر کرد.

 

*چرا جسد را آتش زدی؟

می‌خواستم شناسایی نشود اما آتش زود خاموش شد و من از ترس فرار کردم.

 

*می‌دانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟

اعدام.

 

*به بخشش امید نداری؟

این بستگی به نظر اولیای دم دارد. امیدوارم مرا ببخشند.

 

*بخشیده شوی با لیلا ازدواج می‌کنی؟

بستگی به نظر او دارد.

 

فرزندم را فروخته‌ام!

رفتار و حرف‌هایش برعکس سهراب است و می‌گوید: هیچ علاقه‌ای به او ندارد و قصدی هم برای ازدواج نداشته است. با این‌که از رفتار همسرش ناراحت بود، اما بعد از مرگ او دچار عذاب وجدان شده است.

 

*چرا با همسرت اختلاف داشتی؟

او خیلی بدرفتار بود و 15ساله بودم که به خانه‌اش رفتم. ابتدا صیغه‌اش بودم اما بعد از تولد فرزند اول‌مان عقدم کرد. هیچ علاقه‌ای به او نداشتم.

 

*پس چرا ازدواج کردی؟

به اجبار پدرم. او مجبورم کرد.

 

*می‌توانستی بعدش طلاق بگیری.

از تهدیدهای شوهرم می‌ترسیدم. او می‌دانست نقطه‌ضعفم بچه‌هایم است و به خاطر همین تهدید می‌کرد بلایی سر آنها می‌آورد.

 

*چند تا بچه داری؟

سه بچه اما دو نفرشان با من زندگی می‌کنند.

 

*سومین بچه‌ات کجاست؟

نمی‌دانم. وقتی متولد شد او را فروختیم.

 

*چرا این کار را کردی؟

به خاطر بی‌پولی. ابتدا می‌خواستم سقطش کنم. خانواده‌ای که نوزاد را گرفتند تا مدت‌ها برای بچه‌ها غذا و پوشاک می‌آوردند.

 

*تو نقشه قتل را کشیدی؟

نه، من راضی به این کار نبودم.

 

*پس چرا با سهراب درددل می‌کردی؟

او رمال بود و برای او درددل کردم تا نسخه‌ای بدهد و از دست بدرفتاری‌های شوهرم خلاص شوم.

 

*به او علاقه داشتی؟

نه. هر وقت با او حرف می‌زدم دچار عذاب وجدان می‌شدم.

 

*پس چرا حرف می‌زدی؟

چون کسی را نداشتم که از من حمایت کند.

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها
مجیدشجاع 1399/02/04
بااحترام به نظردیگران من این گونه فکرمیکنم که هیچ دلیلی برای کشتن وگرفتن جان انسان دیگری پذیرفته نیست حتی گرسنگی که به قولی ازعشق بدتراست. برای خیلی ازاعمال خداوند عامل ووسیله ای قرارمیدهد الاگرفتن جان که فقط دریدقدرت لایزال خوداوست پس عشق ونفرت وگرسنگی وامثال اینهابهانه است وبحمدالله قانون قضادرجمهوری اسلامی وقعی به این بهانه ها نمیگذارد ولی درنهایت امیدوارم جهت امرزش روح عزیزشان ازقصاص این جوان بگذرند وانهاهم نیزگرفتن جان رابه مشیت الهی بسپارند خدارحمت کند ان بنده خداراکه بی گناه حانش گرفته شد

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.