جدایی بهخاطر راز خواهرشوهر
زن جوان مدتی بعد از عقد تازه فهمید یک خواهرشوهر دارد که عقبمانده ذهنی است.
دوات آنلاین-رکسانا وقتی متوجه شد خواهرشوهرش در آسایشگاه بستری است، درخواست طلاق داد، مهیار این موضوع را از همسرش پنهان کرده و در نهایت همین مساله زندگی او را به هم ریخت، این زوج هفته گذشته راهی دادگاه خانواده تهران شدند و درخواست طلاق دادند.
زن جوان وقتی روبه روی قاضی قرار گرفت، در باره ماجرای زندگی اش گفت: هفت ماه پیش به عقد مهیار درآمدم. با او در دانشگاه آشنا شدم و بعد از یک سال آشنایی تصمیم به ازدواج گرفتیم، مهیار مرد خوبی بود و من او را به شدت دوست داشتم. تصور می کردم وقتی با او ازدواج کنم، خوشبخت ترین زن دنیا می شوم. ولی حالا دروغی از وی شنیدم که تمام تصور خوبی که از وی داشتم خراب شد وقتی متوجه این دروغ شدم باورم نمی شد، من همسر مهیار هستم و تازه متوجه شده ام که خواهرشوهر دارم، مهیار یک خواهر دارد که به خاطر بیماری و عقبماندگی ذهنی در آسایشگاه است. خیلی شوکه شدم، فکرش را نمی کردم که شوهرم چنین چیزی را از من پنهان کند، هرچه با خودم کلنجار رفتم فایده ای نداشت. از وقتی متوجه این مساله شده ام دیگر اعتمادی به مهیار ندارم. او یک سال با من در ارتباط بود، بعد از آن هم ازدواج کردیم. الان هفت ماه است که به عقد یکدیگر درآمده ایم و داشتیم برای عروسی مان آماده می شدیم، یعنی این همه مدت مهیار وقت داشته چنین موضوعی را به من بگوید، شاید بود و نبود خواهرشوهرم تاثیری در زندگی ام نداشته باشد، اما وقتی دیدم مهیار نسبت به من صادق نبوده، خیلی ناامید شدیم. او نسبت به من اعتمادی نداشته که این موضوع را پنهان کرده؛ در صورتی که اگر از همان اول چنین موضوعی را به من می گفت هیچ اتفاقی نمی افتاد. جالب اینجاست که مهیار به تمام فامیل و خانواده اش سپرده بود که موضوع خواهرش را به من نگویند. این مساله باعث شد آبروی من جلوی بقیه هم برود و آنها بگویند مهیار به همسرش اعتمادی ندارد. این همه مدت هم داشتند مرا فریب می دادند و این موضوع مرا آزار می دهد، برای همین دیگر نمی خواهم با مهیار عروسی کنم و طلاق می خواهم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من دروغی به همسرم نگفتم. فقط موضوعی را از او پنهان کردم. خواهر من دچار عقب ماندگی ذهنی است و در آسایشگاه به سر می برد، چون از روز اول آشنایی ام با رکسانا این موضوع را به او نگفته بودم، بعد از آن هم دیگر فرصتی نشد این مساله را به همسرم بگویم. وقتی ازدواج کردیم، هربار خواستم این موضوع را بگویم، با خودم گفتم شاید وقتی بفهمد این موضوع را در این مدت مخفی کرده ام، عصبانی شود، برای همین به دنبال فرصت مناسب بودم تا همه چیز را به او بگویم، اما خودش متوجه شد، من قصد بدی از گفتن این مساله نداشتم. فقط به خاطر این که از اول همه چیز را به رکسانا نگفته بودم و برای این که او برداشت بدی از این موضوع نکند، حرفی نزدم. می خواستم سر فرصت او را پیش خواهرم ببرم. نمی دانم چرا این پنهانکاری آن قدر طول کشیده ولی من قصد بدی نداشتم و آدم دروغگویی هم نیستم، اما هرچه به همسرم گفتم فایده ای نداشت و پیشنهاد طلاق داد.
در پایان نیز قاضی دلیل این زوج برای جدایی را کافی ندانست و آنها را به یک مرکز مشاوره خانواده فرستاد.
12jav.net