درخواست طلاق بهخاطر بیماری قلبی شوهر
دو سال است که ازدواج کردهام ولی حتی یک روز خوش هم ندیدم. تمام آرزوهایم در زندگی با پارسا بر باد رفت. او بیماری قلبی داشت و این را از من پنهان کرد.
دوات آنلاین-بیماری قلبی پارسا پای او را به دادگاه خانواده تهران باز کرد. همسر این مرد که از بیماری شوهرش خسته شده بود تصمیم گرفت به زندگی مشترکش برای همیشه پایان دهد. او که طی دو سال زندگی مشترک مرتب از شوهرش پرستاری کرده بود دیگر نتوانست طاقت بیاورد و خواستار طلاق شد.
مرد جوان وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت درباره ماجرای زندگیاش گفت: دو سال پیش بود که با نیلوفر ازدواج کردم. در این مدت فهمیدم که در انتخابم بهشدت اشتباه کردهام. نیلوفر زن خودخواه و بیمعرفتی است.
به خاطر اینکه بیماری قلبی دارم مرتب سرم غر میزند و برای درمان کمکم نمیکند. هر بار حالم بد میشود، جوری رفتار میکند که از خودم بیزار میشوم. همیشه استرس دارم که مبادا دوباره حالم بد شود و مجبور شوم در بیمارستان بستری شوم. آن وقت است که غر زدنهای نیلوفر شروع میشود. در این مدت که با او زندگی میکنم، آنقدر از این رفتارها از خودش نشان داده است که کم کم از هم فاصله گرفتیم. دیگر هیچ علاقهای بین ما نمانده. من و نیلوفر عاشق هم بودیم. البته فکر میکردم که او هم عاشق من است. با هم در محل کار من آشنا شدیم.
من کارمند بانک هستم و نیلوفر هم مشتری بود. در رفت و آمدهایش به بانک عاشقش شدم و بعد از آشنایی تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. ولی نمیدانستم او تا این اندازه خودخواه است. در زندگی مشترک تازه متوجه این موضوع شدم. وقتی نتوانست بیماری مرا تحمل کند و مرتب سرم غر زد و تحقیرم کرد، فهمیدم آیندهای با او نخواهم داشت. در این مدت دو سال آنقدر عذابم داد که دیگر علاقهای به او در من وجود ندارد.
نیلوفر تمام مسائل زندگی مشترکمان را رها کرد و فقط به بیماری من توجه کرد. به خاطر بیماریام شدم بدترین مرد روی زمین؛ برای همین دیگر نمیخواهم در کنار این زن زندگی کنم. من بیماری قلبی دارم و رفتارهای این زن حال مرا بدتر میکند. میترسم دچار حمله قلبی شدیدی شوم. برای همین میخواهم زندگی آرامی داشته باشم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی دو سال است که ازدواج کردهام ولی در این مدت حتی یک روز خوش هم ندیدم. تمام آرزوهایم در زندگی با پارسا بر باد رفت. او بیماری قلبی داشت و این را از من پنهان کرد.
با این حال وقتی موضوع را متوجه شدم اعتراضی نکردم. اما پارسا مرتب مریض میشود و مجبوریم در بیمارستان بستریاش کنیم. خسته شدم از بس از او پرستاری کردم. در این مدت من هم دچار افسردگی شدم و از اینکه از بس در بیمارستانها ماندم خستهام. شوهرم به جای اینکه مرا درک کند و قدردان من باشد، فقط سرم غر زد و دعوا بهراه انداخت. توقعهای بیجا از من دارد. من هم آدمم و تحملم حدی دارد. بالاخره من هم خسته میشوم و شوهرم باید این موضوع را درک کند. ولی او هم حال مرا درک نکرد. در عوض از من دورتر شد و فاصله گرفت. همین فاصله باعث شد من هم دیگر به او علاقهای نداشته باشم.
در این مدت سعی کردم کنارش باشم و از او بهخوبی پرستاری کنم، اما حق دارم که یک جاهایی خسته شوم و غر بزنم. ولی او اوضاع را بدتر کرد و در نهایت تصمیم گرفتم از شوهرم برای همیشه جدا شوم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند ولی وقتی اصرار آنها را دید رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
منبع: جام جم
12jav.net