حسادت پدر به فرزند زن را به دادگاه خانواده کشاند
هر چقدر به همسرم می گفتم که این طبیعی است که دیگر مثل سابق نتوانیم در کنار هم باشیم او قبول نمی کرد و حتی گاهی اوقات کودک مان را کتک می زد که چرا مدام در آغوش من است.
دوات آنلاین-از روزی که فرزندمان به دنیا آمد گویا به یک رقیب برای شوهرم تبدیل شد. شوهرم به خاطر توجهم به بچه حسادت می کرد و این را مخل رابطه زناشویی مان می دانست.
به گفته زن جوان، زندگی زناشویی شان قبل از به دنیا آمدن فرزندشان آرام بود و مشکلی در میان نبود اما بعد از تولد فرزندشان ورق برمی گردد. بنا به شرایط خاص نوزاد کارهای او بیشتر وقت زن را می گیرد و این اتفاق موجب بروز اختلافات زناشویی بین زوج جوان می شود. مرد خانه اصلاً قبول ندارد که نوزاد چند روزه نیاز به مراقبت دارد و همسرش مثل سابق نمی تواند در کنار او حضور داشته باشد.
به خاطر گریه و شب بیداری و تر و خشک کردن نوزاد زن جوان خسته تر از قبل می شود و شوهرش به خیال این که بچه بین او و همسرش قرار گرفته بیشتر از قبل ناراحت است و رفته رفته اخلاقش تند و رفتارش پرخاشگرانه می شود. زن که اصلاً تصور چنین برخورد های قهرآمیزی را ندارد متعجب به شوهرش می گوید که به جای اخم کردن و غر زدن کمی به او در مراقبت از نوزادشان کمک کند.
شوهرش اصلاً قبول ندارد که کم صحبت کردن زنش با وی به خاطر مشغله بچه داری اش است نه کم توجهی، برای همین سر ناسازگاری می گذارد و روزهای شیرین زندگی شان را به کام خود و همسرش تلخ می کند.
حتی بعضی مواقع کار به کتک و ناسزاگویی می کشد و فتیله اختلافات شان بیش از گذشته بالا کشیده می شود. زن جوان می گوید: بعد از گذشت 5 سال از زندگی مشترک مان دیگر تحمل رفتارهای بچگانه شوهرم را نداشتم و برای همین پا در مشاوره دادگاه خانواده گذاشتم. شوهرم در ابتدای ازدواج مان اصلاً آدم بداخلاق و تند مزاجی نبود اما بعد از تولد فرزندمان اخلاقش عوض شد چون فکر می کرد محبت من به او کم و بچه باعث این اتفاق شده است.
هر چقدر به همسرم می گفتم که این طبیعی است که دیگر مثل سابق نتوانیم در کنار هم باشیم او قبول نمی کرد و حتی گاهی اوقات کودک مان را کتک می زد که چرا مدام در آغوش من و باعث سلب آرامش مان شده است.
گاهی اوقات می ترسیدم که بچه را کنار پدرش تنها بگذارم تا مبادا او از سر حسادت بلایی سرش بیاورد. رفته رفته اختلافات مان به خاطر کودک مان به اوج رسید تا جایی که دست روی من بلند می کرد و از طرفی از سر لجبازی و حسادت به شدت بچه را نیشگون می گرفت و گریه اش را در می آورد.
وقتی دیدم که تذکر و نصیحت های من فایده ای ندارد و شوهرم بچه را مانند رقیب اش قلمداد می کند به پیشنهاد یکی از دوستانم به مشاوره دادگاه خانواده آمدم تا با کمک مشاوران این مرکز بتوانم شوهرم را از خواب حسادت بیدار کنم تا نوع نگاهش را به فرزندمان عوض کند و نگذارد زندگی مشترک مان از هم بپاشد.
12jav.net