خیانت شوهر اینترنتی به زن 18 ساله
روزی که متوجه شدم شوهر با دختری صحبت می کند و قربان صدقه اش می رود انگار دنیا روی سرم خراب شده بود دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.
دوات آنلاین-گوشی ام را مدام چک می کرد و به من بی اعتماد شده بود اما گوشی اش همیشه رمز داشت و به من نمی گفت؛ هر بار هم از او می پرسیدم چرا این طور رفتار می کند در پاسخ می گفت که کاش ازدواج نمی کردیم.
«مهناز» دختر 18 ساله که در شرف جدایی از همسرش قرار دارد در مرکز مشاوره آرامش، گفت: از طریق فضای مجازی با او آشنا شدم علیرضا اهل یکی از استان های مجاور است. در منزل ما روابط سردی بین من و خانواده ام حاکم بود و همین سبب شد با او احساس بهتری داشته باشم. در کلاس توجه و تمرکز نداشتم و چون همراه داشتن گوشی در مدرسه ممنوع بود دلم می خواست زودتر تعطیل شوم تا در خانه به او پیام بدهم.
وی ادامه داد: کم کم از خصوصیات و ویژگی های اخلاقی همدیگر گفتیم، انگار در این دنیا فقط او برایم خاص بود، حرف های عاشقانه و توجه و آنلاین بودنش فقط به خاطر من، مرا خوشحال می کرد. توجهی که علیرضا به من داشت حتی خواهر و برادرهایم نداشتند یا شاید هم داشتند اما من به جز او کسی را نمی دیدم و برای این که از دستش ندهم مدام عکس های پروفایلم را عوض می کردم و با لباس ها و پوشش های مختلف عکس می گذاشتم. حرف های عاشقانه علیرضا بر قلب و فکرم تاثیر زیادی گذاشته بود، حرف هایش رمانتیک و عاشقانه بود و می گفت که هیچ وقت حرف از جدایی نزن.
تهدید به فرار
مدتی که گذشت خانواده ام به رفتارهایم شک کردند به این که چرا تا صبح بیدارم و مدام گوشی دستم است و چرا درس هایم افت کرده است؟ مجبور شدم ماجرا را تعریف کنم اما آن ها مخالفت کردند آن قدر لجبازی و خانواده ام را تهدید به فرار از منزل کردم که بعد از یک سال، راضی شدند علیرضا با خانواده اش به خواستگاری ام بیاید و خیلی زود عقد کردیم. خیلی خوشحال بودم اما بعد از گذشت چند ماه دیگر خبری از حرف های عاشقانه نبود و کم کم از من فاصله گرفت. مدام گوشی ام را چک می کرد و به من بی اعتماد شده بود، اما گوشی اش همیشه رمز داشت و به من نمی گفت.
بی محلی خانواده همسرم
او می افزاید: وقتی هم به مشهد می رفتم خانواده اش به من بی محلی می کردند، این رفتارها برایم خیلی سخت بود به ویژه این که پدر و مادر او زیاد از من خوششان نمی آمد اما باز هم به خاطر علیرضا به این رفتارها توجه نمی کردم. هر بار از او می پرسیدم چرا این طور رفتار می کند؟ در پاسخ می گفت که کاش ازدواج نمی کردیم و یک روز هم گفت: هیچ حسی به من ندارد، همین سبب شد به او شک کنم. روزی که متوجه شدم با دختری صحبت می کند و قربان صدقه اش می رود انگار دنیا روی سرم خراب شده بود دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. نمی توانستم در این باره با خانواده ام صحبت کنم چون انتخاب خودم بود. سرانجام چاره ای نداشتم و باید خانواده را مطلع و به اشتباهم اعتراف می کردم و از آن زمان، انگیزه ای برای زندگی با او ندارم.
12jav.net