طلاق از شوهر بهخاطر عشق قدیمی
انگار در این دنیا نبودم و آدم های اطرافم را نمی دیدم خشم زیادی در دلم داشته و با خودم عهد کردم به خاطر لجبازی با او، به اولین خواستگارد جواب مثبت بدهم.
دوات آنلاین-راهروهای دادگاه خانواده پر از افرادی است که بحران اقتصادی حاکم بر جامعه کارشان را به این جا کشانده، مشکلات اقتصادی همچون غول مرحله آخر است که خیلی ها نمی توانند آن را شکست دهند و مغلوب می شوند. در میان هیاهوی مردمی که بیشترشان را مادیات به دادگاه آورده، دیدن زنی که زندگی اش دست بر قضا در این آشفته بازار کمتر از دیگران دستخوش طوفان این بحران شده، اما نبود عشق را در زندگی اش دلیل اصلی به سراب رسیدن زندگی اش می داند کمی نامتعارف به نظر می رسد.
نگار سی ساله که با یاد عشقی دیگر وارد زندگی زناشویی شده و حالا سوءرفتار همسرش باعث شده از زندگی دلسرد شود، به دادگاه آمده تا برای همیشه به این زندگی پایان دهد.
پشت در شعبه ۲۷۶ دادگاه خانواده ایستاده اند و منتظرند قاضی احمدی به پرونده دادخواست تمکین مرد خانواده رسیدگی کند. نگار که مادر یک پسر پنج ساله است، چنین می گوید: اولویت زندگی هر مادری فرزندش است. خیلی وقت است که دلم می خواست به این جا بیایم و کار این زندگی را برای همیشه تمام کنم؛ اما تنها چیزی که مانع من می شد، وجود فرزندم در این زندگی مشترک است، به جز پسرم. هیچ دلیل دیگری برای ماندن در زندگی با مردی که دوستش ندارم، وجود ندارد.»
سرکلاس درس بودم
نگار در مورد آشنایی با همسرش می گوید: «آنوقتها حال روحی خیلی بدی داشتم رابطه عاشقانهام با پسری که از چهارده سالگی او را می شناختم، بعد از هفت سال تمام شده بود. فهمیده بودم که او سراغ دختر دیگری رفته و این موضوع به حدی مرا به هم ریخته بود که اصلا نمی فهمیدم در اطرافم چه می گذرد. به دانشگاه می رفتم و سر کلاس درس می نشستم ولی انگار در این دنیا نبودم و آدم های اطرافم را نمی دیدم خشم زیادی در دلم داشته و با خودم عهد کردم به خاطر لجبازی با او، به اولین خواستگارد جواب مثبت بدهم.
اولین خواستگار نگار همسر فعلی اش بود: «یک روز سر کلاس نشسته و منتظر بودم تا کلاس شروع شود که یکی از همکلاسی هایم کنارم نشست. او را چند باری سر کلاس های مختلف دیده بودم و با هم سلام علیک مختصری هم داشتیم اما از دوستانم نبود. خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و گفت که برادرم در همین دانشگاه دانشجوست و امسال سال آخر است. چند وقتی است که تو را زیرنظر گرفته و از ظاهر تو و سر به زیر بودنت خوشش آمده.»
خلاصه خواهر على از نگار خواست که با برادرش آشنا شود.: یکی دو روز بعد بود که با علی قرار گذاشتم و حرف زدیم از همان جلسه اول به من گفت که اهل دوستی و رابطه های پنهانی طولانی مدت نیست و می خواهد به خواستگاری بیاید. من هم بعد از چند بار که او را دیدم قبول کردم که به خواستگاری بیاید. شاید آن روزها بیشتر از هر چیز به این فکر می کردم که زودتر لباس عروس بپوشم و به این فکر نمی کردم که قرار است یک عمر با کسی زندگی می کنم که تفاهم اخلاقی با هم نداریم.
می خواستم زندگی را بسازم
نگار می گوید: «از همان روزهای اول نامزدی خیلی چیزها در علی می دیدم که توی ذوقم میزد. اما خودم را زده بودم به بی خیالی و فقط میخواستم زودتر با او زیر یک سقف بروم و خبر به گوش خواستگار قبلیام برسد. حتی در دوران عقد که داشتیم مقدمات عروسی را فراهم می کردیم، زود فهمیدم که فرهنگ خانواده على با ما خیلی فرق دارد، ولی باز هم اهمیتی ندادم و احساس کردم قدم در راهی گذاشته ام که بازگشتی در آن نیست.»
زن جوان تصمیم گرفته بود زندگیاش را بسازد و گذشته تلخ را فراموش کند: درسم تمام شد و در خانه هیچ کاری نداشتم. تمام سعی خودم را می کردم که با جدیت به زندگی ام فکر کنم و دلم میخواست فکر خواستگار قبلی ام حتی به سرم هم نزد. میخواستم بچسبم به زندگی ام با علی. دلم میخواست دوستش داشته باشم. به حدی در ساختن این زندگی مصمم شده بودم که تصمیم گرفتم بچهدار شوم برای همین یک سال بعد از ازدواجمان پسرم به دنیا آمد.
نمی توانم عاشقش باشم
اما اختلافاتی که نگار با همسرش پیدا کرد باعث شد هر روز نسبت به زندگی اش دلسردتر شود: علی اخلاق خیلی خاصی دارد. به مادیات خیلی اهمیت می دهد و با این که وضع مالی خوبی دارد اما در مخارج خانه مو را از ماست بیرون می کشد و این موضوع مرا کلافه کرده است. هیچ استقلال مالی ندارم و برای هر هزار تومانی که خرج می کنم باید به شوهرم حساب پس بدهم. اما این تمام ماجرا نیست.
از مداخله گری های علی در زندگی دیگران هم خسته شده ام. هر روز با خواهر و برادر و مادرش حرف می زند و در مورد مسائل آنها سوال می کند. خیلی وقت ها نظر دادن ها و دخالت هایش در زندگی دیگران، باعث رنجش آنها و ایجاد بحث و تشنج شده این حالت روی زندگی ام سایه انداخته و آرامشم را گرفته. یکی دیگر از اخلاقیات علی که نمی توانم تحمل کنم این است که ثبات عقیده ندارد. با همه در مورد مسائل زندگی مان حرف می زند و به راحتی نظر دیگران رویش تاثیر می گذارد. بارها با او صحبت کرده ام و از علی خواسته ام دست از رفتارهایش بردارد، اما گوشش بدهکار نیست و با من دعوا می کند. چند باری کار دعوای ما به جاهای باریک کشیده شد و علی با بددهانی به من حرفهای زشتی زد. شاید همه این اتفاقات باعث شد تلاشم برای این که این مرد را دوست داشته باشم بی ثمر بماند.
در دادگاه
علی می گوید: «خانواده من مردسالارند و برای همه عجیب است که من این قدر به زنم بها می دهم. من نگار را دوست دارم و فکر می کنم اختلاف نظر و دعوای زن و شوهری در هر زندگی وجود دارد. بار آخر که با هم بحثمان شد یک دفعه در کمال تعجب دیدم که وسایلش را جمع کرد و از خانه رفت. بارها با او تماس گرفتم
و از او عذرخواهی کردم. قبول دارم که زیاده روی کردم و با همسرم بد حرف زدم، اما هر چه فكر می کنم، بعید می دانم برای زندگیام چیزی کم گذاشته باشم که باعث شود نگار از خانه برود. نمی خواهم ادعا کنم ما با هم هیج دعوایی ندارم. ولی شدت دعواهای ما در حدی نبود که باعث شود همسرم از خانه قهر کند.
از نگار می پرسم: فکر نمی کنی به اندازه کافی برای زندگیات انرژی نگذاشتی و یاد عشق قدیمی، بهانه اصلی برای مراجعه به دادگاه خانواده است؟
او می گوید: علی مرد خیلی خوبی است، شاید در کنار او بودن آرزوی خیلی ها باشد، اما من نتوانستم اخلاق او را بپذیرم.
قاضی احمدی به نگار می گوید: «تقاضای همسر شما این است که از ایشان تمکین کنید و به خانه تان برگردید. حاضر به تمکین از همسرتان هستید؟»
نگار می گوید: «من برای برگشت به زندگی با علی، شرط داشتم که دفعه های قبل به او گفتم و على هربار قول داد و عمل نکرد. برای همین حالا دیگر نمی خواهم به خانه اش برگردم.»
علی می گوید: من همسرم را طلاق نمیدهم.
قاضی احمدی از زوجین درخواست می کند در جلسات صلح و سازش خانوادگی به توافقی مشترک برای زندگی شان برسند. البته زوجه در جلسه دادگاه ملزم به تمکین از همسرش می شود. اما آیا الزام رای دادگاه می تواند نگار را به خانه اش برگرداند و هوای عشق قدیمی را از سرش بیرون کند؟
منبع: همشهری سرنخ
12jav.net