عروسیام ارزان بود طلاق می خواهم
منصور مرا بازی داد. فردای عروسی دیگر نتواستم شوهرم را تحمل كنم. دیگر به او اعتماد نداشتم. برای همین تصمیم به جدایی گرفتم.
دوات آنلاین-سپیده و منصور، درست یك هفته پس از جشن عروسیشان به دادگاه خانواده تهران رفتند و درخواست طلاق دادند. سپیده بهخاطر اینكه جشن عروسیاش با كمترین هزینه برگزار شده بود، با شوهرش دعوا كرد و این دعوا در نهایت به دادگاه خانواده كشیده شد.
زن جوان درباره ماجرای زندگیاش به قاضی گفت: دو سال پیش با منصور در یك مهمانی آشنا شدم. منصور دوست یكی از بستگانم بودو بعد از اینكه در مهمانی مرا دید، شروع به صحبت كرد و در نهایت هم علاقهای بین مان بهوجود آمد. بعد از یك سال آشنایی، منصور پیشنهاد ازدواج داد و من هم قبول كردم. منصور میدانست كه من معمولا از اجناس دارای نشان تجاری معروف خوشم میآید و بیشتر لباسها و وسایلم اینگونه است.
خودش هم ادعا میكرد كه مثل من همیشه سراغ اجناس معروف میرود. واقعا هم همینطور بود. همیشه لباسها و وسایلش مارك دار بودند. تا اینكه زمان برگزاری جشن عروسی مان رسید. منصور گفت كه بیشتر كارها را خودش انجام میدهد و نیاز نیست من كاری كنم. هر شب به خانه میآمد و میگفت فلان میز و صندلی گرانقیمت را برای جشن مان سفارش داده یا بهترین غذاها را برای میز شام تدارك دیده است.
منصور میگفت كه حتی رو میزیهای تالار عروسی از بهترین و گرانترین جنس تهیه شده است. خیلی خوشحال بودم و دلم میخواست هرچه زودتر روز موعود فرا برسد. منصور حتی برای سفارش دسته گل هم خودش رفت و گفت بهترین و گرانقیمتترین گل را برای من سفارش داده است. بقیه خریدها مثل سرویس طلا و لباس را با هم رفتیم و خریدیم تا اینكه شب جشن عروسی من بهشدت شوكه شدم. منصور فریبم داده بود. هیچكدام از وسایلی را كه گفته بود نخریده بود. رومیزیها یك پارچه ساده بودند. میز و صندلیها آنطور كه میگفت نبود. وقتی به گلفروشی رفتیم، با دیدن آنجا و دسته گلم بهشدت شوكه شدم. اصلا باورم نمیشد. دسته گلم خیلی ساده و معمولی بود. منصور با حداقل هزینه همه چیز را تهیه كرده بود.
وقتی اینها را دیدم خیلی ناراحت شدم. احساس كردم فریب خورده ام. موضوع پول نبود، مساله دروغ گفتن و فریب دادن بود. او اگر صادقانه همه چیز را به من میگفت شرایطش را درك میكردم و اعتراضی نداشتم. اما منصور مرا بازی داد. فردای عروسی دیگر نتواستم شوهرم را تحمل كنم. دیگر به او اعتماد نداشتم. برای همین تصمیم به جدایی گرفتم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی همسرم از همان روز اول زیاده خواه بود. همیشه دلش میخواست بهترین و گرانقیمتترین وسایل را داشته باشد. برای همین با خودم گفتم اگر حقیقت را به او بگویم قبول نمیكند. اگر میگفتم میخواهم یك دسته گل ساده سفارش بدهم میدانم كه قبول نمیكرد. مجبور شدم به او حقیقت را نگویم. با خودم گفتم شب عروسی در عمل انجام شده قرار میگیرد و همه چیز را میپذیرد؛ ولی او این موضوع را بزرگ كرد و كارمان را به جدایی كشاند. میدانم كارم اشتباه بوده ولی تا این اندازه هم بزرگ نبود. یك دسته گل و چهار تا رو میزی ارزش این حرفها را ندارد كه بخواهیم زندگی مان را به خاطرش خراب كنیم.
در پایان نیز قاضی سعی كرد این زوج را از جدایی منصرف كند و رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موكول كرد.
منبع: جام جم
12jav.net