2024/11/25
۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
پیشنهادات ما
اهدای اعضای زن جوانی که بر اثر شكنجه شوهرش مرگ مغزی شد

اهدای اعضای زن جوانی که بر اثر شكنجه شوهرش مرگ مغزی شد

ناصر چهار سال خواستگار زینب بود، اما دل پدر و مادر به این وصلت رضا نبود. زینب پایش را در یك كفش كرد وگفت یا ناصر یا هیچ‌كس. پدر و مادر هم تسلیم شدند.

دوات آنلاین-همه جای خانه، عكس زینب است. روی میز، روی دیوار. مادر، دورتا دور قاب عكس سیاه وسفید دختر از دست رفته‌اش، شمع و فانوس روشن‌كرده است. «زینب جان، دخترم، عزیزم»، یك لحظه از دهان مادر داغدیده نمی‌افتد. پدر هم یك زینب می‌گوید و هزار بار قربان صدقه قد و بالایش می‌رود. همین قدركه عاشقش هستند، به همین اندازه هم دل جدایی از جسم بی‌جان زینب را داشتند. جسمی كه سالم و زیبا تحویل ناصر، دامادشان دادند، اما یك سال و نیم بعد، تن‌كبود، مجروح و متورمش را تحویل‌گرفتند.

 

ده‌ها زینب زنده‌اند

 ناصر چهار سال خواستگار زینب بود، اما دل پدر و مادر به این وصلت رضا نبود. زینب پایش را در یك كفش كرد وگفت یا ناصر یا هیچ‌كس. پدر و مادر هم تسلیم شدند. با این‌كه به گفته رقیه سادات هاشمی، مادر زینب، اوایل ازدواج‌شان، ناصر به‌نظر خوب بود، اما حدود یك سال و نیم بعد از ازدواج، چهره واقعی خود را نشان داد. مادر از آن روزها برای تپش تعریف می‌كند:«دامادم به دخترم گفت به كیش می‌رود تا قرارداد ببندد. تا برگردد می‌تواند به خانه پدرش برود. زینب شك می‌كند و به خانه خودش می‌رود، اما متوجه می‌شود قفل در تعویض شده است. با پلیس 110 تماس می‌گیرد و بعد از باز شدن در، دختر جوانی از خانه خارج می‌شود. حضور این دختر باعث بروز اختلاف جدی بین دختر و دامادم می‌شود. برای ناصر شلاق و زندان تعیین شد، اما چون دخترم با گذشت و مهربان بود و به همسرش علاقه داشت، بدون این‌كه مرا از ماجرا باخبر كند، رضایتش را اعلام و از خطای شوهرش‌گذشت كرد.»

 

مادر به اینجا كه می‌رسد، چشم‌هایش را به زمین می‌دوزد. بغضش را كه قورت می‌دهد، ادامه می‌دهد:« ناصر پس از آزادی، به‌جای تشكر از دخترم، در نهایت وقاحت، آن دختر را عقد كرد. با این‌كار، زینب از من خواست تا پیگیر طلاق او شوم. دامادم به دخترم گفته بود آن دختر مرا فریب داده است، اما تو را دوست دارم. اگر روزی بخواهی از من جدا شوی، در هفت آسمان هم كه باشی، پیدایت می‌كنم و تو را می‌كشم. ناصر كه متوجه درخواست طلاق دخترم شده بود، او را در خانه حبس كرد. هر چه زنگ زدیم، جواب نداد.

 

 سه روز بعد از طرف دخترم پیامكی آمد كه نوشته بود شوهرش در حال شكنجه كردن اوست و آخرین ضربه را هم با پایه شمعدان به زینبم زده بود. با پلیس به خانه دخترم رفتیم اما با جسد دخترم روبه رو شدم ،  بچه‌ام را اصلا نشناختم. از آن دختر زیبا، یك تكه بدن متورم تحویلم دادند. تا این حد شوهرش او را شكنجه كرده بود. »

 

خاطرات دردناك آخرین دیدار، جلوی چشم‌های مادر رژه می‌رود. از لحظاتی می‌گوید كه قرار بود او و پدر زینب برگه اهدای عضو را امضا كنند. « وقتی وارد بیمارستان شدم، از روی مانیتور، ضربان قلب دخترم را دیدم. دكترها گفتند مرگ مغزی شده است.

 

یك درصد هم راضی به اهدای عضو نبودیم. گفتم قلبش ضربان دارد و شما می‌خواهید دخترم را بكشید. چهار متخصص داخلی، مغز و اعصاب، قلب و یك نماینده از پزشكی قانونی پس از معاینه تایید كردند كه دخترم مرگ مغزی شده است و گفتند حتی یك درصد هم احتمال برگشت ندارد. سه ماه قبل از این اتفاق، دخترم وصیت كرده بود اگر اتفاقی برای او افتاد، اعضای بدنش را اهدا كنیم.»

 

مادر و پدر اشك می‌ریختند و می‌سوختند. مادر به آرامی جلو رفت و دست بی‌حركت زینب را گرفت. تمام بدنش را غرق بوسه كرد وگفت، مادر اگر راضی به اهدای عضو نیستی، انگشتم را فشار بده. ولی زینب27 ساله، انگار سال‌ها بود كه خوابیده بود. «تصمیم گرفتم به وصیت دخترم عمل كنم.

به‌خاطر ضربات شوهرش، استخوان‌های فكش خرد شده بود، دنده‌اش شكسته و ریه‌اش را سوراخ كرده بود و به همین علت قابلیت اهدا نداشت. رگ قلبش پاره شده بود و نمی‌شد از آن استفاده كرد، اما بقیه اعضای بدن مثل كلیه‌ها، كبد، مغز استخوان، چشم‌ها و نسوج را اهدا كردیم. با اهدای اعضای بدنش می‌توانستم ده‌ها زینب داشته باشم. خوشحالم كه این كار را انجام دادم.»

 

قلدری می‌كرد

ناصر به جرم قتل همسرش دستگیر شده و تاوانش مشخص بود؛ قصاص. بسیاری از اعدامی‌ها، از قصاص وحشت دارند، اما مادر زینب می‌گوید دامادش حتی ابراز پشیمانی هم نكرد. «فقط یك بار ما را صدا كرد وگفت نمی‌خواست زینب بمیرد. گفتم اگر نمی‌خواستی بمیرد، یك ضربه می‌زدی. اما تو بچه‌ام را نابودی كردی. اگر دعوای زن و شوهری بود و یك ضربه به دخترم زده بود، موضوع فرق می‌كرد.

 

 مدارك نشان می‌داد ناصر، قتل عمد انجام داده بود. برای همین نتوانستم او را ببخشم.

 

 همسرم هم راضی به بخشش نبود. دو ماه مانده به اعدام خانواده‌اش آمدند رضایت بگیرند. گفتم تمام این مدت گریه‌كردم، چشم‌هایم را از دست دادم، اما شما با من همدردی نكردید. مدعی بودند دو وكیل خبره دارند كه می‌توانند ناصر را آزاد كنند. اما خدا حق را به حق‌دار رساند.

 

پای چوبه دار، دامادم گفت ببخشید نمی‌خواستم زینب بمیرد. اما فایده‌ای نداشت و همسرم صندلی را از زیر پای ناصركشید. بعد از اعدام او آرامش دارم، چون دخترم واقعا مظلوم بود. »

 

خوشحالیم که صدای قلب زینب را می شنویم

​​​​​​​مادر، سفیر اهدای عضو است و از واكنش خانواده‌هایی می‌گوید كه آنها هم بیمار مرگ مغزی داشتند، اما از اهدای عضو خودداری كرده بودند. « بسیاری از آنها پشیمان هستند و می‌گویند به حال شما غبطه می‌خوریم كه هنوز هم می‌توانید صدای قلب فرزندتان را بشنوید. امیدوارم برای اولاد كسی این اتفاق نیفتد، اما اگر هم افتاد با سعه صدر اعضای بدنش را ببخشند تا كودك یا بیماری نیازمند از مرگ نجات پیدا كند. من برای رضایت خدا و عمل به وصیت بچه‌ام این كار را كردم. بسیاری از بیماران در فهرست انتظار هستند و با اهدای عضو عزیزان دچار مرگ مغزی می‌توانند به زندگی برگردند.»

 

برای رضا بهرام‌خانی، پدر زینب هم گرفتن چنین تصمیمی سخت بود، اما او هم حرف‌های همسرش را تایید می‌كند و می‌گوید: «دختر من زنده است و كسانی كه عضو از او گرفته‌اند هم فرزندانم هستند. برای من افتخار است كه كلیه و قلبش جان كسی را نجات داده است. اهدای عضو، اهدای انسانیت و فرصت دوباره زندگی است. نباید این فرصت را از نیازمندان دریغ كرد. من و تمام اعضای خانواده‌ام كارت اهدای عضو داریم. اگر روزی اتفاقی برایمان افتاد، خوشحال می‌شویم اعضای بدن‌مان به‌جای پوسیدن زیر خاك به چند بیمار زندگی ببخشد.»

 

منبع: جام جم

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.