نگاهی متفاوت به فیلم شبی که ماه کامل شد ،زیر نور ماه
مخاطب عاشق میشود، حس تنفر پیدا میکند، فریب میخورد، هیجان زده وبهت زده میشود، میترسد، و در نهایت تا ساعتها درباره فائزه و عبدالحمید فکر میکند.
دوات آنلاین-مهدی خرامان، منتقد سینمایی در یادداشتی در روزنامه جوان به نقد فیلم شبی که ماه کامل شد پرداخته و از منظری متفاوت این فیلم را تحلیل کرده است که میخوانید:
گاسپار نوئه: «خیلی از معتادان به من میگفتند؛ «هی پسر، دقیقاً چیزی رو که ما میبینیم به ما دوباره تو سینما نشون دادی» و خیلیهای دیگر هم گفتند «ما هیچوقت از مخدر استفاده نکردیم، حالاکه دیدیم بعد از مصرف چیا میبینیم، هرگز با زندگیمون این کار رو نمیکنیم.»
زندگی دزدها چگونه است؟ آدم کش ها، فرماندهانِ دیوانه و تروریست ها، همیشه برایم سوال بود، پشتِ نقابهای بسته شده در ویدئوهای تروریستی چه آدمهایی هستند؟ چگونه به اینجا رسیدهاند؟! ودر یک جمله، قصه زندگیشان چیست؟!
«شبی که ماه کامل شد» قصه عبدالحمید ریگی و فائزه منصوری است، اثری ملودرام که به یک تراژدی تبدیل میشود، روایتی درباره آدمهایی مثل ما، که مسیر زندگیشان تغییر میکند!
چهارمین اثر نرگس آبیار، چند گام جلوتر از آثار سینما ایران است، مخاطب عاشق میشود، حس تنفر پیدا میکند، فریب میخورد، هیجان زده وبهت زده میشود، میترسد، و در نهایت تا ساعتها درباره فائزه و عبدالحمید فکر میکند. از سمت دیگر او به معنای واقعی با یک «فیلم سینمایی» رو به رو میشود، اثری که برای پرده نقرهای ساخته شده تا تماشاگر از موسیقی متن مناسب، لانگ شاتهای درست، رنگ امیزی و میزانسنهای فکر شده، لذت تماشا کردن یک فیلم خوب را در سالن سینماهای ایران هم تجربه کند!
اما بعد؛ خورشیدِ شب، ماهِ شبِ چهارده است، شبی با بیشترین انعکاسِ نور، قرصِ قمری که نورِ تابانش هویدا میکند، قصه عبدالحمید (هوتن شکیبا) و فائزه (الناز شاکردوست) را، تا مخاطب با داستانی حقیقی روبه رو شود، روایتی درباره تغییر یک فروشنده لوازم آرایشی که به مرور تروریست میشود وسوی دیگر قصه دختری ساده و سرخوش که به یک مادرِ فداکار تبدیل و تکامل پیدا میکند!
در فیلم دو بار «تصویر کامل ماه» نمایان میشود و هر بار زوایای داستان آشکارتر، بارِ اول قصه فائزه روایت میشود، فائزه با بچه اش سعید در حال بازی کردن است، روی زمین دراز میکشد، پرندهها در آسمان میرقصند، سکوت فیلم را احاطه میکند، انگار کارگردان خبر از آرامش قبل از طوفان میدهد، (آلارمی که مخاطب هر بار بعد از خنده شاهد آن است، مانند مراسم خواندن حمید همراه دایی نورالدین که ناگهان پلیسها وارد خانه میشوند تا برای اولین بار فائزه بفهمد وارد چه دنیایی شده است!) ناگهان در خانه باز میشود، ماشینهای نظامی وارد حیاط میشوند، فائزه یکّه میخورد، مات مبهوت از گوشه قاب، نظاره گر اتفاقها مینشیند تا برای اولین بار همه برادران عبدالحمید را در یک قاب ببینید، قابی که اینبار عبدالمجید یا همان عبدالمالک ریگی هم در آن جا گرفته است! ماه بالا میآید، فائزه منتظر حمید میماند، خودش را آرایش میکند، حمید وارد اتاق میشود، چهره نگران فائزه را نمیبیند، اما زیبایی ظاهری او را چرا، تنها یک جمله میگوید: «شبی ماه چهارده شدی» وبه حمام میرود، فائزه به سمت گوشی عبدالحمید میرود و با چک کردن ویدیوهای گوشی حمید پیمیبرد که محبوبش عضو گروهک جند الله شده، سراسیمه پیش غمناز (فرشته صدرعرفایی) مادر عبدالحمید میرود، اما تنها یک جواب میشنود، «من نتوانستم، تو هم نمیتوانی»، فائزه به آغوش غمناز پناه میبرد، اما نمیخواهد مثل مادر شوهرش سکوت کند، حالا برای فائزه راهی به جز فرار نمیماند، فراری که باعث میشود فائزه از نزدیک توحش عبدالمالک را لمس کند، حالا قصه فائزه، زنی تنها با یک کودک در شهر کویته پاکستان در میان یکی از مخوفترین گروهکهای تروریستی جهان نمایان میشود!
بارِدوم را کمی دیرتر تعریف میکنم، چون قبل از آن، باید به یکی از بهترین «بدمن»های سینما ایران اشاره کنم، آنتاگونیستی که اینبار برخلاف کاراکترهای ضدِ قهرمانِ فیلمهای ایرانی، مخاطب «آدمِ شرور» میبیند که قوی، باهوش و قدرتمند است، مسئلهای که در چند سالِ اخیر، خصوصا با ظهور داعش، تفکر مردم نسبت به تروریستها به گونهای شده که آنها را افرادی بدون پشتوانه فکری و احمق تصور میکنند، خلط مبحثی که باعث میشود، ایدئولوژیک اشتباه را باپشتوانه فکری نداشتن یکی بداند، اما کارگردان چندین بار به این نکته کنایه میزند، او عبدالمالکی را نشان میدهد که در میان یارانش به خوبی سخنوری میکند، از دغدغه جهاد وگرفتن حق بلوچ حرف میزند، اما وقتی در برابر انتقادهای یک اسیرِ دست بستهِ بلوچستانی قرار میگیرد یا زمانی که با حرفهای دایی نور الدین روبه رو میشود تنها منطقش گلوله و یا مشت است! مسئلهای که به زیبایی از پوچ بودن پشتوانه فکری این آدمها پرده برمیدارد و یا حتی زمانی که عبدالحمید در برابر امواج حرفهای فائزه درباره مردمِ بلوچ و اسلام قرار میگیرد در نهایت یک پاسخ به او میدهد: «تو میخواهی بین برادرها اختلاف بیاندازی؟»
سمت دیگر ماجرا از این جذابتراست، مسیر قانع شدن افراد در گروهک ها، مخاطب چشمهای از این مسئله را، در داستانک عبدالمالک با شهاب (برادر فائزه) میبیند، ابتدا عبدالمالک، شهاب را از مرگ نجات میدهد و نقش منجی را بازی میکند، بعد مهربانه او را در آغوش میگیرد، درباره خویشاوندیش حرف میزند، جلو یارانش از او دفاع و حمایت میکند و در نهایت برای او یک رویای زیبا میسازد، رویایی که برای هر فرد مختلف است، برای شهاب قول رهایی و مهاجرت فائزه، برای افراد گروهش وعده بهشت، و برای عبدالحمید پول، جایگاه و شکوه! وعده دروغینی که نه تنها هیچ کدامشان میسر نمیشود! بلکه عبدالمالک برای نشان دادن توحش خود، مادر شهاب را فریب میدهد تا صحنه سر بریدن پسرش را از تلویزیون نظاره کند، تا تلخترین و گزندهترین سکانس فیلم رقم بخورد!
اما حیف است به شخصیت غمناز نپردازم، احساس میکنم فرشته صدرعرفایی به شیوهی متد اکتینگ کل مدت فیلم با غمناز زندگی میکند، شخصیتی که از نگاه کردنش، راه رفتن و حتی ادا کردن حروف، مخاطب به احساس شخصیت پی میبرد و از نیمه دوم فیلم، چشمهای تماشاگر، به دنبال ورود دوباره اش به قاب دوربین است، تا جدا از حقیقتِ مادرِ عبدالحمید، غمناز، قهرمانِ قصهِ داستانِ فائزه در فیلم شود!
اما دومین شبی که دوربین ماه را کامل نشان میدهد، قصه عبدالحمید هم با ماه زندگیش به پایان میرسد (مسئلهای که به زیبایی در طراحی پوستر فیلم مشهود است، فائزه در جایگاه ماه قرار دارد و چشمهای عبدالحمید به سمت او است)، او پیش معشوقش میرود، اما ماه زندگیش او را پس میزند و به جای انعکاس عشق، آینه تمام نما از حقیقت عبدالحمید میشود، عبدالحمید اینبار زیر نور ماه قرار میگیرد، تا شاید زیبایی ماه شب چهارده، جا فائزه را برای او بگیرد، در دامان ماه به گریه میافتد، حالا عبدالحمید، همان فروشنده لوازم آرایشی عاشق پیشه، امروز به نفر دوم گروهک تروریستی جندالله تبدیل شده است، انگار حرفهای فائزه در گوشش زمزمه میشود، «من رو بکش تا به برادرت ثابت کنی که تو از او کمتر نیستی» جنونی که در نهایت عشق را برای هیچ، ذبح میکند!
12jav.net