داستان زندگی زن معتادی که نوزادش نیز معتاد به دنیا آمد
با اطمینان یافتن خانواده شوهرم از اعتیاد من سخت گیری و فشارها بر حمید بیشتر شد و او نیز بی خبر از موضوع اعتیاد، آزار و اذیت ها را بیشتر کرد
دوات آنلاین-مادرم معتاد و پدرم نیز به دلیل پیمانکاری در شهرهای دیگر، کمتر در خانه و روزهایی هم که نزد ما بود چندان با ما حرف نمی زد. مادرم جدا از آن چه در اطرافش می گذشت بیشتر به فکر دود و دم خود بود و به تربیت من و مریم، خواهر کوچک ترم اهمیت نمی داد.
«میترا» 20 ساله که روزهای زیادی همراه خواهر کوچک ترش مریم به سر و کله زدن با غریبه ها مشغول بوده است، به شرح ماجرای زندگی اش می پردازد و می گوید: 17 ساله بودم که طرح دوستی با یکی از پسران فامیل را پیاده کردم و او هم که اوضاع مالی مناسبی داشت پا در این رابطه گذاشت و هر چه می خواستم برایم تامین می کرد در مقابل به تمایلاتش پاسخ می دادم و در این میان، مادرم کاری به کارم نداشت.
یک روز همراه حمید و عمویم در اطراف شهر مشغول گشت زنی بودیم که حمید با خودروی عمویش مسابقه گذاشت و خودروی رقیبش واژگون و عموی جوانم فلج و زمین گیر شد. از آن روز به بعد حمید از سوی خانواده اش با بی مهری رو به رو و وابستگی اش به من بیشتر شد. بعد از گذشت یک ماه از این ماجرا حمید که سخت از نظر روحی خسته بود و می خواست توجه خانواده اش را به خود جلب کند پیشنهاد ازدواج با مرا با خانواده اش مطرح کرد.آن ها که بی بند و باری من و شرایط نامطلوب خانواده ام را دیده بودند سخت با این ازدواج مخالفت کردند اما من و حمید غیابی و دور از چشم خانواده اش با حمایت پدرم که فقط به فکر خودش بود و بس، به عقد هم درآمدیم. در کش و قوس بسیار و درگیری های خانوادگی از ترس این که مادرم حمید را معتاد نکند خانواده اش در اتاقی از خانه شان به ما پناه دادند. اوایل رفتار حمید با من خوب و رفتار خانواده اش با این عروس اجباری سرد بود.
من حرف های آنان را تحمل می کردم و می گفتم خود کرده را تدبیر نیست. روزی از مادر شوهر طعنه می شنیدم و روزی کتک می خوردم در این میان حمید که رفتار خانواده اش را با من می دید بعد از فروکش کردن عشق و افتادن در سراشیبی سختی های زندگی به اشتباهش برای تصمیم زود هنگام و عجولانه ازدواج با من پی برد و او نیز با خانواده اش همراه شد و در خفا و آشکار به اذیت و آزارم پرداخت. اوضاع زمانی وخیم تر شد که حمید و خانواده اش به اعتیاد پنهانی من پی بردند. من همیشه دور از چشم آن ها مواد مخدر مورد نیازم را از طریق مادرم تامین و پنهانی مصرف می کردم. البته برخی اوقات از دوست و آشنا به گوششان زمزمه می شد که عروسشان معتاد است. با اطمینان یافتن خانواده اش از اعتیاد من سخت گیری و فشارها بر حمید بیشتر شد و او نیز بی خبر از موضوع اعتیاد، آزار و اذیت ها را بیشتر کرد تا این که طاقتم تمام شد و اعلام کردم که می خواهم طلاق بگیرم.
در چشم به هم زدنی شرایط برای طلاق گرفتن فراهم شد اما من یک ماهه باردار بودم و با فهمیدن این موضوع، حمید و خانواده اش انگار که دلشان برای نوه ناخواسته شان سوخته باشد، از طلاق صرف نظر کردند و راه مدارا در دوران بارداری ام را در پیش گرفتند تا این که دخترم به دنیا آمد. خانواده حمید که از اعتیاد من و حال فرزندم با خبر بودند شرایط را برای ترک دادن کودکم در بیمارستان فراهم کردند و حال، حمید مرا به نزد پزشک و روان شناس می برد تا ترک کنم. اراده ام بر این است که به خاطر دخترم اعتیاد را کنار بگذارم و زندگی ام هر چند ناخوش و به اجبار باشد، در کنار او باشم.
12jav.net