غزلی از دیوان شمس/ گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون
رستم که باشد در جهان در پیش صف عاشقان/ شبدیز می رانند خوش هر روز در دریای خون
دوات آنلاین-غزلی از دیوان شمس مولانا را بخوانید:
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون/ بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون
زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او/ سر کرده صورتهای او از بحر جان آبگون
آدم دگربار آمده بر تخت دین تکیه زده/ در سجده شکر آمده سرهای نحن الصافون
رستم که باشد در جهان در پیش صف عاشقان/ شبدیز می رانند خوش هر روز در دریای خون
هر سو دو صد ببریده سر در بحر خون زان کر و فر/ رقصان و خندان چون شکر ز انا الیه راجعون
گر سایه عاشق فتد بر کوه سنگین برجهد/ نه چرخ صدقها زند تو منکری نک آزمون
بر کوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او/ خود کوه مسکین که بود آن جا که شد موسی زبون
خود پیش موسی آسمان باشد کمینه نردبان/ کو آسمان کو ریسمان کو جان کو دنیای دون
تن را تو مشتی کاه دان در زیر او دریای جان/ گر چه ز بیرون ذرهای صد آفتابی از درون
خورشیدی و زرین طبق دیگ تو را پخته است حق/ مطلوب بودی در سبق طالب شدستی تو کنون
او پار کشتی کاشته امسال برگ افراشته/ سر از زمین برداشته بر خویش می خواند فسون
جان مست گشت از کاس او ای شاد کاس و طاس او/ طاسی که بهر سجدهاش شد طشت گردون سرنگون
ای شمس تبریز از کرم ای رشک فردوس و ارم/ تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون
12jav.net