زندگی سیاه مردی که قاچاق مواد مخدر میکرد
20 سال است که پدر و مادرم را ندیده ام و در واقع آن ها هم به خاطر شرارت هایم چشم دیدن مرا ندارند.
دوات آنلاین- دندان هایش یک خط در میان افتاده و کدر شده اند. تنی لاغر و اندامی کشیده دارد و مدام لبخند تلخی روی صورت استخوانی اش نقش می بندد. در اکثر نقاط بدنش رد تیغ نمایان است و به گفته خودش این ها حاصل درگیری های خونین مداوم با خلافکارهای بدتر از خودش است. نه خانواده ای برایش مانده و نه اعتباری و حاصل این همه قانون گریزی سیخ و سنجاق است. پسر جوان معتاد با کلکسیونی از خلاف درباره زندگی زنگار بسته اش می گوید: از نوجوانی با اعضای خانواده ام لج می کردم و آب ما در یک جوی نمی رفت. پدر و مادرم هر دو کارمند و حقوق بگیر بودند و اهل هیچ دود و دمی نبودند. بزرگ تر که شدم به خاطر کم لطفی و بی محلی خانواده ام دوستان نابابم را خانواده خودم حساب می کردم و با هم به دنبال خوشگذرانی و ایجاد مزاحمت برای زن ها و دخترهای محله بودیم. تفریح ما هم یا مصرف مشروبات الکلی بود یا سیگاری و دود کردن مواد سنتی. اصلاً با درس میانه ای نداشتم و هرچه مادرم به من سخت می گرفت بر عکس از درس و مدرسه فراری می شدم تا این که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم. چون با خانواده ام نمی ساختم راه مستقل شدن را در پیش گرفتم و به دنبال انجام کار ساختمانی رفتم.
در حال و هوای جوانی و کار ساختمانی بودم که با یک دختر در یک پاتوق آشنا شدم و بعد از مدتی با هم ازدواج کردیم. همسرم از ریز کارهای من کاملاً خبر داشت، برای همین با کارهای خلافم کنار می آمد. بعد از مواد سنتی سراغ مواد صنعتی رفتم و همین ماجرا باعث شد سراغ قاچاق این نوع مواد بروم. روزها مدام در خواب یا در حال مصرف مواد بودم اما شب ها مثل جغد بیدار بودم و در داخل پاتوق ها مواد جا به جا می کردم. به خاطر زیاده روی در مصرف و فروش شیشه، دیگر در محله و شهر خودمان تابلو شده بودم، برای همین مدام تحت نظر بودم. شبی که از یکی از شهرهای شمالی قصد جا به جایی مقدار زیادی شیشه را داشتم در یک ایست و بازرسی جلوی مرا گرفتند اما قبل از این که موفق شوند مرا دستگیر کنند از خودرو پیاده شدم و پا به فرار گذاشتم.
ماموران بعد از چند بار تذکر دادن و شلیک تیر هوایی وقتی دیدند من بی توجه همچنان در حال فرار هستم به سمت من شلیک کردند که یک تیر به پایم اصابت کرد اما موفق شدم خودم را با آن وضعیت و خون ریزی شدید در تاریکی شب زیر یک پل پنهان کنم. صبح که شد یکی از دوستانم با موتورسیکلت مرا از مهلکه نجات داد و در بین راه در اولین شهر در یک درمانگاه پایم را پانسمان کردم و به بجنورد برگشتم. خودرویم در این ماجرا توقیف شد اما بعد از مدتی که سرحال شدم دوباره قاچاق مواد را از سر گرفتم، باز روز از نو و روزی از نو. بعد از یک سال غوطه ور شدن در کار قاچاق دوباره در حین قاچاق مواد در یک ایست و بازرسی با مقداری شیشه قبل از این که موفق شوم فرار کنم دستگیر شدم و حدود 4 سال حبس کشیدم. اصلاً از کار خلاف دست بردار نبودم چون کار و درآمدی نداشتم و کسی هم به من اطمینان نمی کرد.
بعد از آزاد شدن از زندان دوباره سراغ قاچاق مواد رفتم. هنوز جوهر نامه آزادی ام خشک نشده بود که در یک پاتوق با مقداری مواد گیر افتادم و دوباره سر از زندان در آوردم. در این گیر و دار زندان رفتن و آزاد شدن اصلاً بزرگ شدن فرزندانم را ندیدم و تا به خودم آمدم دیدم که صاحب چهار فرزند قد و نیم قد شده ام. در واقع با پول مواد آن ها را بزرگ کردم و هیچ درآمد دیگری نداشتم. پسر بزرگ ترم مدام بابت خلاف هایم مرا سرزنش می کرد اما گوش شنوایی نداشتم.
به خاطر درگیری های مداومم برای جا به جایی مواد، تمام اعضای بدنم زخمی شده و جای سالمی در بدنم باقی نمانده است. همسرم فقط نظاره گر بود و کاری به کار من نداشت و البته جرئت هم نمی کرد چون می دانست اعصاب ندارم و کار دستش می دهم. عمر و جوانی ام در بیغوله ها و داخل پاتوق یا زندان گذشت تا این که آخرین بار دوباره مرا در یک پاتوق در حین مصرف مواد دستگیر کردند و به کمپ آوردند تا دست از دود و دم بردارم و سر به راه شوم. مدتی است که در کمپ به کارهای زشت گذشته ام فکر می کنم و با خودم در جنگ هستم تا بتوانم از شرارت هایم دست بردارم و فردی مفید برای جامعه و از همه مهم تر برای خانواده ام باشم.
20 سال است که پدر و مادرم را ندیده ام و در واقع آن ها هم به خاطر شرارت هایم چشم دیدن مرا ندارند. تا به حال از بدی چیزی جز در به دری نصیب من و امثال من نشده است و چندین خودرو را هم به دلیل قاچاق مواد از دست داده ام.
منبع: خراسان
12jav.net