عشق ممنوع زن متاهل به مرد پیامکی
شوهرم صبح تا شب سر کار بود. وقتی هم که از سر کار به خانه بر می گشت با من حرف نمی زد و می خوابید.
دوات آنلاین-انتخاب یک مسیر اشتباه و خطرناک زندگی ام را به سمت سقوط پیش برد و نه آبرویی برایم ماند و نه زندگی مشترکی که قرار بود با همسرم آن را بسازیم.
زن جوان پشیمان با چشمانی پر از اشک در راهروی دادگاه خانواده درباره ماجرای زندگی اش می گوید: 5 سال از زندگی مشترک مان میگذشت، همسرم فکر می کرد همین که وسایل مورد نیازم را فراهم و هزینه های زندگی را تامین کند برای یک زن کافی است. شوهرم صبح تا شب سر کار بود. وقتی هم که از سر کار به خانه بر می گشت با من حرف نمی زد و می خوابید.
درست است که همه امکانات زندگی را برایم فراهم کرده بود اما من هم آدم بودم و به محبت احتیاج داشتم. بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک مان به خاطر کمبود محبت بی حوصله و کسل شده بودم برای همین فکر خطرناکی به ذهن ام رسید که با گرفتن شماره تلفن افراد ناشناس با آن ها دقایقی همکلام شوم. مدتی با گرفتن شماره های تصادفی با افراد مختلفی صحبت کردم اما هیچ کدام منجر به برقراری ارتباط عاطفی نشد به جز یک نفر که با حرف های دلربایش در دام او افتادم. روزی به صورت تصادفی با یک شماره ناشناس تماس گرفتم و با مردی چند دقیقه ای همکلام شدم. همین اتفاق پایه های زندگی ام را مثل موریانه از داخل خورد و سست کرد. بعد از آن روز پسر غریبه دست بردار نبود و البته خودم هم به خاطر تنهایی و کمبود محبت مایل به ادامه این کار بودم و به ارتباطم با او از طریق ارسال پیامک های عاشقانه ادامه دادم.
هر چقدر به مرد غریبه بیشتر دل می بستم از آن طرف به دلیل کم توجهی همسرم از او دور می شدم. کم کم اختلاف بین من و همسرم بالا گرفت و هر روز مشاجره داشتیم. ماجرای ارتباط تلفنی من با مرد غریبه ادامه داشت تا این که روزی که در آشپزخانه مشغول انجام کاری بودم و حواسم به تلفن همراهم نبود با ارسال پیامک عاشقانه از سوی مرد غریبه شوهرم مچم را گرفت.
وقتی ماجرا لو رفت از همسرم کتک خوردم و بعد از آن چند ماه به خانه مادرم رفتم. بعد از این رسوایی مادرم به جای این که آب روی آتش بریزد و معضل به وجود آمده را حل کند از من حمایت کرد و به شوهرگفت که اگر مایل به ادامه زندگی با دخترش است باید با یک دسته گل دنبال من بیاید. مادرم بعد از این اتفاق مصر بود که من هرچه زودتر طلاقم را بگیرم و با مردی که مد نظر اوست ازدواج کنم.
او با این کارهایش بیشتر زندگی من را به لبه پرتگاه کشاند. همسرم بعد از شنیدن حرف های مادرم از من شکایت کرد و درخواست طلاق داد. به اصرار مادرم به دادگاه خانواده آمده ام تا ببینم قانون چه تصمیمی برای ما می گیرد. من مایل به طلاق نیستم اما دخالت های مادرم این شرایط را پیش پای من گذاشته است. خودم از همه بیشتر با قدم گذاشتن در راه شیطانی زندگی ام را ویران کردم.
12jav.net