گفتوگو با زنی که برای خرید جهیزیه دزدی کرد: برادرم میخواست سرم را ببرد
آنقدر در گوشم خواند تا وسوسه شدم. ما با هم به دو مغازه طلافروشی رفتیم و با گرم کردن سر فروشنده دزدی کردیم اما در مغازه سوم من گیر افتادم و دختر داییام را هم معرفی کردم.
دوات آنلاین-"مریم-ن"زنی 42 ساله است که 22 سال قبل به اتهام سرقت به زندان افتاد و یک سال و دو ماه را در حبس ماند.او بعد از آزادی زندگی تازهای را شروع کرد و در تمام این سالها با سختیها کنار امده اما هرگز به سمت ارتکاب جرم نرفته است.گفتوگو با مریم را بخوانید:
میخواستم ازدواج کنم. خانواده ما وضع مالی خوبی نداشت.باید کمی پول تهیه میکردم تا جهیزیه بخرم. دختر داییام سارق حرفهای بود همه در فامیل این را میدانستند و حتی یک بار هم به زندان رفته بود او که میدانست من چه مشکلاتی دارم به من گفت حاضر است کمکم کند البته بیشتر به فکر این بود که کار خودش راه بیفتد. خلاصه اینکه آنقدر در گوشم خواند تا وسوسه شدم. ما با هم به دو مغازه طلافروشی رفتیم و با گرم کردن سر فروشنده دزدی کردیم اما در مغازه سوم من گیر افتادم و دختر داییام را هم معرفی کردم.
اصلا نمیشود حرفش را زد.هرچه بگویم بیخود است .آدم تا خودش تجربه نکند متوجه نمیشود البته امیدوارم هیچ وقت برای کسی پیش نیاید .از رفتارهای بد دیگران ،دلتنگی ،نگرانی ،رفتار بد خانواده خود آدم،ناامیدی...چه بگویم.بیشتر نمیتوانم توضیح بدهم.
- گفتی رفتار بد خانواده.اعضای خانواده خودت چه واکنشی نشان دادند؟
برادر بزرگم که پیغام داده بود میخواهد سرم را ببرد مخصوصا اینکه خواستگارم برادرزنش بود و آبروی او هم رفته بود پدر و مادرم هم همین طور هر چه از زندان تلفن میزدم گوشی را قطع میکردند .من همه اینها را به روان شناسم گفتم او هم نصیحتهایی کرد اما خیلی طول کشید تا اول مادر و بعد پدرم آتشی کردند و آخر سر هم برادر بزرگم کوتاه آمد.
- بعد از آزادی چه کار کردی؟
موقعیت ازدواج که از بین رفته بود .چارهای نداشتم جز اینکه خانهنشین شوم و هر وقت فامیل میآیند زخم زبانهایشان را بشنوم از همان حرفها که زمانی خودم هم به دختر داییام می زدم.راستش اوایل خانه هم فرقی با زندان نداشت.داشتم دق میکردم.
در خانواده ما رسم نبود زنها کار کنند.تازه کاری هم بلد نبودم.بعد از چهار ماه به سرم زد درس بخوانم .من دیپلم نداشتم.مادرم میگفت به دردم نمیخورد اما پدرم مخالف نبود.من هم درسام را ادامه دادم و دیپلم را گرفتم.
- حالا دیپلم واقعا به دردت خورد؟
دم هر چقدر هم که درس بخواند حتی اگر به دردش نخورد باز هم خوب است .یعنی حتما به درد میخورد حالا شاید به خاطرش کار یا پول ندهند اما عقل خود آدم بیشتر میرسد و میفهمد دور و برش چه خبر است.
- الان متاهل هستی.چه طور شد که ازدواج کردی؟
ماجرای مفصلی دارد.همسایه کناری ما خیاطی زنانه داشت او با مادرم صبحت کرد و قرار شد من هم روزی چند ساعت پیشش بروم.خیاطی را بلد بودم یعنی قبلا پیش خود همسایهمان یاد گرفته بودم.در بعضی کارها کمکش میکردم .پول زیادی نمیداد اما سرم گرم میشد .یکی از مشتریهای همسایهمان برای برادرش دنبال همسر میگشت و از من خوشش امد و به همسایهمان گفت او هم اول من را خبر کرد و بعد مادرم را.من با اینکه داماد راندیده بودم مخالفتی نداشتم .میخواستم سر و سامان بگیرم دیگر از ان عاطل و باطلی خسته شده بودم.خلاصه پدر و مادرم هم موافقت کردند و بعد من به خواستگارم گفتم زندان بودهام.همه چیز را از سیر تا پیاز تعریف کردم او هم ماجرای تقریبا مشابهی داشت یعنی قرار بود با دختری ازدواج کند اما همان روزهای اخر به هم خورده بود حالا دلیلش را اینجا نگویم بهتر است.بالاخره ما ازدواج کردیم.
اولش خیلی سخت بود.شوهرم در یک رستوران بین راهی کار میکرد و هفتهای دو روز خانه میامد.ما هفت،هشت سال اول خیلی سختی کشیدیم مخصوصا وقتی دو بچهام به فاصله یک سال به دنیا امدند البته مادرم هم کمکم میکرد.شوهرم کمکم پول جمع کرد از این و ان هم قرض گرفت و در یکی از رستورانهای بین راهی اتاقکی را اجاره کرد تا نانوایی راه بیندازد اتفاقا درآمد خیلی خوبی هم داشت و بالاخره الان دو سال است که توانسته در تهران مغازهای اجاره کند و فلافل فروشی دارد.خدا را شکر همه آن سختیها تمام شد .مهم این است که در همه این مدت یک بار هم فکر نکردم سراغ کار خلاف بروم.
12jav.net