2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
بازی سرنوشت؛ به خاطر هیچ، بدبخت شدم

بازی سرنوشت؛ به خاطر هیچ، بدبخت شدم

داستان زندگی جوانی که هنوز تاوان خطای دوران نوجوانی‌اش را پس می‌دهد

دوات آنلاین-هنوز هم نمی‌خواهد اسم و مشخصاتش منتشر شود. می‌گوید:"من را با اسم مستعار معرفی کن مثلا فرهاد."او که حالا جوانی 29 ساله است در 17 سالگی به خاطر نزاع منجر به جرح زندانی شد.فرهاد می‌گوید:"سر هیچ وپوچ خودم را بدبخت کردم.در آن حال و هوا با دختری دوست شدم بعد فهمیدم پسر دیگری هم می‌خواهد با آن دختر دوست شود با آن پسر دعوا کردم و او را با چاقو زدم."

 

فرهاد دو سال در زندان ماند تا هم دوران مجازاتش را سپری کند و هم این‌که خانواده‌اش بتوانند دیه شاکی را بپردازد.زندانی سابق ادامه می‌دهد:"وقتی بیرون آمدم سرم به سنگ خورده بود.دوره‌ای که من زندانی شدم خیلی بد بود.یعنی در ان سن و سال همه به فکر دانشگاه و درس و پیشرفت هستند اما من به جای همه اینها در زندان بودم.درست است که پدر و مادرم هوایم را داشتند و زیاد به من سخت نگرفتند و بد رفتار نکردند اما خودم می‌دانستم چه موقعیت‌هایی را از دست داده‌ام برای همین وقتی بیرون آمدم سعی کردم همه چیز را جبران کنم."

 

فرهاد به دلیل این‌که پدرش 63 ساله و خودش تک پسر بود از خدمت سربازی معاف شد. او می‌گوید :"اول فکر کردم دو سالی که سربازی نمی‌روم دو سال زندان را جبران می‌کند اما واقعا این طور نبود. اولش می‌شد این طور تصور کرد.چون در خانه نشستم ،درس خواندم و در دانشگاه قبول شدم و به تهران آمدم. در مدت دانشجویی برای این‌که خرج خودم را دربیاورم کارهای خرده ریز انجام می‌دادم. رشته من حسابداری است اما هیچ‌وقت نتوانستم در همین رشته کار کنم."

 

فرهاد می‌گوید بسیاری از هم‌دوره‌ای‌های او با فعالیت در زمینه حسابداری حالا از نظر مالی به تمکن خوبی رسیده‌اند اما خودش به دلیل سابقه‌دار بودن هرگز در این شغل جایگاهی به دست نیاورد.

 

او توضیح می‌دهد:"همه جا از من گواهی عدم سوء‌پیشینه می‌خواستند من هم که سابقه‌ام خراب بود.برای همین بعد از تمام شدن دانشگاه و وقتی دیدم این طوری کار گیرم نمی‌آید به شهر خودمان برگشتم و سعی کردم آنجا سرم را گرم کنم اما شهر ما کوچک است و کار کم. در همان موقع‌ها بود که پدرم فوت شد.خدا را شکر قبل از آن تنها خواهرم ازدواج کرده بود وگرنه من نمی‌توانستم هزینه‌های خانواده را بدهم."

 

زندانی سابق بعد از این‌که دید در شهر خودشان هم درها به رویش بسته است دوباره به تهران بازگشت و این بار فراموش کرد به دانشگاه رفته است:"پیش خودم فکر کردم اصلا لیسانس ندارم و باید هر کاری که گیرم می‌آید انجام بدهم.در چند جا کارگری کردم از کار در رستوران بگیر تا بسته‌بندی مواد غذایی اما همه‌اش موقتی بود اگر می‌خواستم بمانم و در شرکت بزرگی استخدام شوم باید زمان به عقب برمی‌گشت  و من سابقه زندانم را پاک می‌کردم که این هم شدنی نبود.دو سال این طور گذشت و من در تهران با سختی زندگی کردم.مادرم که فوت شد ضربه بزرگی خوردم درست است که دیر به دیر می‌دیدمش اما همیشه خیالم راحت بود که او هست و اگر به بن‌بست رسیدم دستم را می‌گیرد . رفتن او  من را از نظر روحی خیلی ضعیف کرد."

 

فرهاد داستان زندگی‌اش را این طور ادامه می‌دهد:"دوباره به شهر خودمان برگشتم از این همه در به دری خسته شده بودم و دنبال آرامش می‌گشتم.بالاخره در شهر خودمان در یک کارگاه کوچک مشغول شدم و یک سال آنجا بودم تا این‌که توانستم ماشین مدل پایینی را قسطی بخرم البته شوهرخواهرم هم کمی به من قرض داد. مبلغ خیلی ناچیزی هم ارث به من رسیده بود که آن را هم بابت ماشین دادم."

 

زندانی سابق بار دیگر به تهران بازگشت و این بار مسافرکشی را پیشه کرد. او می‌گوید:"در این مدت کمی به آرامش رسیده‌ام.خانه کوچکی اجاره و ماشینم را هم عوض کرده‌ام. چند مسافر ثابت دارم که زیاد سفر می‌روند و هر دفعه من را خبر می‌کنند از طریق همان‌ها درآمد نسبتا خوبی دارم اما هنوز تنهای تنها هستم. راستش از روزی که از زندان آزاد شدم همیشه سرم شلوغ و گرفتار بوده‌ام برای همین هم اصلا نتوانسته‌ام به مسائل دیگری مثل ازدواج و تشکیل خانواده فکر کنم."

12jav.net

 

پیشنهادات ما
کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.