گزارشی خواندنی از بانویی که دختران بیسرپرست بالای ۱۸ سال را سکونت میدهد
من و همسرم از قشر مرفه جامعه نیستیم اما چون نیت خیر بوده تا به امروز خدا نیز کمک مان کرده است. معتقدم کار خیر، «دل بزرگ» می خواهد،
دوات آنلاین-«مادر» از آن واژه هایی است که در همه زبان ها و فرهنگ ها، بیانگر یک حس مشترک و تداعی کننده یک حال خوب است و فقدانش جهان را زیر پای آن هایی که تکیه گاهشان بوده، خالی می کند. به بهانه این روزها که لطافت و ارزش مادرانگی را به ما یادآوری می کند، با بانویی به گفت وگو نشستیم که خانواده ای متفاوت دارد. او انتخاب کرده تا مادرِ دخترانی باشد که شناسنامه شان از عدد 18 عبور کرده است.
«مامان» صدایش می کنند، برایشان همه آن چیزی است که این سال ها از داشتن اش محروم بوده اند. خودش اما اصرار دارد که؛«بی اسم و رسم، بی عکس و تصویر چاپ کنید این گفت وگویمان را... نمی خواهم کسی ما را بشناسد... من هم یک مادرم درست مثل مادرهای شما...»
هنگام ظهر مهمان خانه شان شده ایم. دخترها ساکن طبقه همکف هستند و «مامان» در طبقه «پنجم» همان آپارتمان زندگی می کند. او یک طبقه را برای دخترانش اجاره کرده است.
همه شان در پذیرایی کوچک همان خانه جمع می شوند تا برایمان از تجربه زیستن زیر یک سقف پُرمحبت بگویند. سر بحث که باز می شود، «مامان» برایمان توضیح می دهد که پنج سالی است سرپرستی و حمایت از چند دختر جوان را پذیرفته است. دخترانی که سال های کودکی و نوجوانی شان در مراکز نگهداری بهزیستی سپری شده اما بعد که سنشان در شناسنامه از عدد 18 عبور کرده ناگزیر از ترک این مراکز شدند.
او توضیح می دهد: چند سال پیش با موسسه خیریه ای همکاری داشتم، آن جا با مشکلات دخترکانی آشنا شدم که در مراکز بهزیستی به سن قانونی می رسیدند و در ادامه ناگزیر از ترک این مکان می شدند. آن ها در سن و سالی وارد جامعه می شدند که نیاز به توجه و محبت داشتند و از طرفی مخاطرات زیادی متوجه آن ها بود. آسیب هایی که این دختران را نشانه می رفت، انگیزه من شد تا یک منزل در نزدیکی خودم برای تعدادی از آن ها تدارک ببینم و بخواهم که مادرانه کنارشان باشم.
دغدغه اش استعدادهایی است که در این دختران ناشناخته می ماند و تاکید می کند: هر کدام از این دختران، درون خود توانمندی و استعدادی خدادادی دارند که کاش در دوران کودکی شناسایی شود. آن ها اغلب با مهارت های کمی به 18سالگی می رسند و به یک باره وارد جامعه ای می شوند که پُر است از ترس های نو و خطراتی که نمی شناسند. این دختران به شغل نیاز دارند، اگر حمایتی داشته باشند، می توانند درس بخوانند. کاش نهادهای متولی هوای آن ها را حتی بعد از رسیدن به سن قانونی داشته باشند. باید فضایی فراهم شود تا بتوانند هم مهارت بیاموزند و هم مشغول به کار شوند.
این بانوی نیک اندیش، هم اکنون نگهداری چهار دختر را بر عهده دارد که از بهزیستی خارج شده اند. در خصوص تحصیلات دخترانش می گوید: یک دخترم در مقطع کارشناسی ارشد مشغول تحصیل است، یکی دیگر مهندسی عمران می خواند و سومی نیز کارشناسی ارشد عربی را تمام کرده و امیدوارم امسال دکترا قبول شود. آخری هم کاردانی خوانده است. البته دخترانم شش تا بودند که دو نفرشان ازدواج کرده اند. در این پنج سال چند دختر دیگر هم مهمان خانه ما شدند، اما با شرایطی که این جا هست، نتوانستند کنار بیایند و رفتند. شرایط ما این جا درست مثل یک خانه معمولی است و همان قوانینی در آن حاکم است که والدین برای فرزندانشان قائل می شوند. من همان طور که با فرزندان خودم رفتار می کنم، با این دخترانم برخورد می کنم. آن ها هم حالا بخشی از وجود من شده اند. آینده شان برای من مهم است و نمی خواهم در زندگی شان غم یا کمبودی تجربه کنند.
در کنار هم، یک خانواده بزرگ ساختیم
از «مامان» می پرسیم با هزینه ها چه می کند و چطور از عهده تامین شان بر می آید، لختی تامل می کند و می گوید: من و همسرم از قشر مرفه جامعه نیستیم اما چون نیت خیر بوده تا به امروز خدا نیز کمک مان کرده است. معتقدم کار خیر، «دل بزرگ» می خواهد، کسانی در همین جامعه هستند که شرایط مالی خوبی دارند و هم دستشان به دهانشان می رسد و هم می توانند چند نفر دیگر را نان بدهند اما این توفیق کمک رسانی نصیبشان نمی شود.
وی ادامه می دهد: در این سال ها، هر آن چه داشتیم با دخترانمان تقسیم کرده ایم. خدا را شکر، تا به امروز با مشکل مالی مواجه نشده ایم. علاوه بر آن روزگارمان نیز برکت گرفته است.
خودش یک دختر دارد و می گوید که رابطه او و شش دختر دیگرش خواهرانه بوده و هست.
«مامان» این نکته را هم متذکر می شود که؛«همراهی و پشتیبانی همسرم، برای من بهترین موهبت بوده است. اگر او نبود، هرگز از عهده این کار بر نمی آمدم و از این بابت همه ما مدیون او هستیم. دخترانم او را «بابا» صدا می کنند. خواهر و برادرم نیز برایشان «خاله» و «دایی» هستند. خلاصه در این سال ها یک خانواده بزرگ شده ایم.»
او خاطر نشان می کند: این مسیر سخت است اما مشکلاتش حل شدنی است. فکر می کنم «اعتماد کردن» سخت ترین مرحله کار باشد که خوشبختانه بین ما آسان فراهم شد.
«مامان» اما دغدغه دختران دیگری را دارد که از 18سال عبور کرده اند و باید با همه ترس ها و تنهایی هایشان به جامعه ای بپیوندند که خطراتش را خوب نمی شناسند.
او تاکید می کند: کاش حمایت کنیم و مراقب این دختران باشیم.
هر روز خدا را شکر می کنم که سقف امن و مادری مهربان به من داد
سر صحبت را با یکی از دخترانش باز می کنیم. 25سال دارد و به واسطه محبت های «مامان» توانسته درسش را ادامه بدهد. او برایمان می گوید: حاج خانم درست مثل مادرم هستند. حس مادرانه ای که به ایشان دارم، جای خالی خیلی از نبودن ها و نداشتن ها را برایم پُر کرده است.
او ادامه می دهد: شرایط این خانه را دوست دارم، درست مثل یک خانه معمولی و یک خانواده معمولی است. حس امن این خانه به من خیلی کمک کرد. باعث شد بتوانم درسم را تا مقطع کارشناسی ارشد بخوانم و به اتمام برسانم.
این دختر جوان نقبی می زند به آن روزهای اولی که به این خانه آمده بود و بیان می کند: مامان راست می گوید، شاید دشوارترین کار برای همه ما «اعتماد» کردن بود. از دو دنیای متفاوت بودیم. خدا را شکر این اعتماد آهسته آهسته ایجاد شد و حالا خودمان را بخشی از این خانواده می دانیم. ما همیشه کنار هم و مراقب همدیگر هستیم. درست مثل یک خانواده.
وی تاکید می کند: هر روز خدا را شکر می کنم که سقف امن و مادری مهربان به من داد. آن روزهای اول، این میزان مهربانی برایم ناآشنا و عجیب بود. خیلی می ترسیدم که یک باره رهایم کنند و نمی دانستم که اگر چنین شود، باید با زندگی ام چه کنم اما قلب پُر مهر این مادر، ما را نجات داد.
دختر دیگر خانواده، حدود یک سال و نیم است که به این جمع اضافه شده است. او درباره تجربه زندگی در کنار این خانواده چنین می گوید: در همین مدت اندک، به خیلی از چیزهایی که در سال های گذشته نداشتم و برایم حسرت بود، رسیدم. محبت و امنیت، شاید مهم ترین آن هاست. «مامان» و «بابا»، با ما همان طور رفتار می کنند که با فرزند خودشان.
وی ادامه می دهد: برای دخترانی که در بهزیستی بزرگ می شوند، 18سالگی و خارج شدن از مراکز نگهداری، به مراتب سخت تر از پسران است. اغلب نه شغلی دارند، نه مهارتی و نه حتی تحصیلات دانشگاهی. بعضی از اصول زندگی اجتماعی را نمی دانند و همین برایشان چالش ساز می شود. کاش بهزیستی برای بعد از 18سالگی این افراد نیز برنامه ریزی کند و نگذارد این طور با ترس های بزرگمان روبه رو شویم.
او خوشحال است که اگرچه دیر، اما بالاخره در بخشی از زندگی اش به آدم هایی رسیده که می تواند آن ها را «خانواده» بنامد.
12jav.net