گفتوگو با قدیمیترین غسال بهشتزهرای(س) تهران که شهدای معروف را غسل داده است
اصلا قبل از اینكه بروم بهشتزهرا، هیچ مردهای را از نزدیك ندیده بودم. فكر كنم حدود شش ماه هم وردست یكی از بچهها كه سیدعلی نامی بود ایستاده بودم، به اصطلاح بچههای خودمان من آبریز بودم
دوات آنلاین-زندگی هر آدمی میتواند یك كتاب باشد؛ یك كتاب پر رمز و راز و خواندنی، یك داستان اختصاصی كه شبیه قصه آدمهای دیگر نیست، آنقدر كه بگوییم به اندازه همه آدمها یك قصه وجود دارد؛ شنیدنی و منحصر به فرد. حكایت زندگی صفر آزادینژاد هم جزو همین قصههای خاص و شنیدنی است؛ از آن قصههایی كه هیچوقت تكراری نمیشود. آقاصفر، قدیمیترین تطهیركننده بهشتزهراست؛ غسالی كه همین سه روز پیش مورد قدردانی شهردار تهران هم قرار گرفت. بهانهای كه باعث شد سراغش برویم و پای حرفهایش بنشینیم و خاطرات 30 سال خدمتش در غسالخانه بهشتزهرای تهران را ورق بزنیم؛ جایی كه آقاصفر میگوید نشان حقیقت زندگی آدمهاست؛ حقیقتی كه او بارها و بارها به چشم دیده است.
من 79 سالم است، سال 1318 در روستای درباغ یزد به دنیا آمدم و تا نوجوانی هم در روستا بودم، اما به خاطر اینكه میخواستم كار كنم آمدم تهران.
سال 1332، تازه 14 سالم شده بود.
- در تهران چه كار میكردید؟
چند سال اول كه آمده بودم تهران در گاوداری كار میكردم، اما دیدم بیمه ندارم و هیچ چیزی دستم را نمیگیرد به خاطر همین از یكی از آشناها كه مال دهات خودمان بود كمك گرفتم. او به من گفت كه بهشتزهرا دنبال نیرو است و من را معرفی كرد بهشتزهرا، من هم از اول فروردین 1353 كارم را در غسالخانه شروع كردم.
- خانواده با این شغل جدیدی كه انتخاب كرده بودید مخالفتی نداشت؟
نه اتفاقا خانوادهام میگفتند كه ثواب میكنی و خدا خیرت بدهد. اما بعضیها هم بودند در فامیل كه میگفتند مگر كار قحطی بود كه رفتی غسالخانه. البته من به حرفشان گوش نمیدادم چون عاشق كارم بودم.
- اولین حقوقی كه گرفتید یادتان مانده؟
بله، اولین حقوقم ده تا تكتومنی بود.
- چم و خم شستوشوی میت را چطور یاد گرفتید؟ از اول كه بلد نبودید؟
نه، من اصلا قبل از اینكه بروم بهشتزهرا، هیچ مردهای را از نزدیك ندیده بودم. فكر كنم حدود شش ماه هم وردست یكی از بچهها كه سیدعلی نامی بود ایستاده بودم، به اصطلاح بچههای خودمان من آبریز بودم. اما حین كار نگاه میكردم ببینم چطوری غسل میدهد، چطور كفن میكند و خیلی زود اینها را یاد گرفتم. البته اصلا كار راحتی نیست و هركسی نمیتواند انجام بدهد.
- چند سال در بهشتزهرا كار كردید؟
30 سال و شش ماه تمام . یعنی 53.1.1 كارم را شروع كردم و 83.7.1 بازنشسته شدم.
- می دانید در این 30 سال چندتا مرده شستید؟
بله.
خیلی... ببینید یك روزهایی بود اوایل انقلاب كه ما اینقدر سرمان شلوغ بود كه اصلا خانه نمیرفتیم. مثلا وقتی رژیم شاه مردم را در میدان ژاله (میدان شهدا) به خاك و خون كشید، واقعا اینجا در بهشتزهرا غوغا بود. دسته دسته شهید میآورند، مرد و زن و كودك. یادم است به خانوادهها گفته بودند كه شب برای شناسایی پیكرها به بهشتزهرا بیایند. ما تا غروب جنازههای عادی را میشستیم و بعد از ساعت اداری به غسل و شستوشوی شهدا میرسیدیم. قیامتی بود برای خودش. الان كه فكر میكنم میبینم تنها دلیلی كه باعث میشد آن فشار كاری را تحمل كنیم و با وجود خستگی زیاد چند شیفت كار كنیم، فقط حضور مردم بود. فكر كنم همان روزها بود كه 300 یا 350 نفر را در یك هفته شستم و غسل دادم و كفن كردم. من در این یك هفته اصلا شب و روزم را گم كرده بودم و خانه هم نمیرفتم، تا كار مردم زودتر راه بیفتد و باری از روی دوششان برداشته شود. آن روزها آنقدر شهید میآوردند كه ما كفن و سدر و پنبه كم آوردیم. در آن ایام هم تهیه این اقلام خیلی مشكل بود، اما بالاخره با كمك مردم و با تماسهای مكرر از آشتیان پنبه و از شیراز برای ما سدر فرستادند، حتی چندتا از خانوادهها چند توپ پارچه كفن به ما هدیه دادند. یادم است آنقدر فشار كاری زیاد بود كه من حتی شبها هم در غسالخانه میماندم، یعنی من بودم و چهارتا نگهبان غسالخانه كه خدا رحمتشان كند الان همگی فوت شدهاند.
- آقاصفر شما به غسال شهدا معروف هستید، چرا این صفت را به شما دادند؟
به خاطر اینكه در این 30 سال خدمتم در بهشتزهرا آن هم در غسالخانه، پیكر شهدای زیادی را شستوشو دادم. مثل شهید دكتر بهشتی و 72 نفر از یارانش، شهید دكتر چمران، شهید كلاهدوز، شهید رجایی و شهید صیاد شیرازی كه البته برای شهید صیاد شیرازی من را بردند بیمارستان ارتش و آنجا پیكرش را غسل دادم. اما با اینكه در زمان جنگ و انقلاب خیلی از شهدا را غسل داده بودم ولی وقتی به پیكر صیاد شیرازی رسیدم، واقعا حالم دگرگون شد و از شهادت ایشان خیلی ناراحت شدم.
- هیچوقت هیچكدام از این شهدا را قبل از شهادت دیده بودید؟
بله اتفاقا شهید چمران با چند نفر از همرزمانش چند ماه قبل از شهادتش به بهشتزهرا (س) آمد و از غسالخانه دیدن كرد. میخواست به آنها نشان بدهد كه عاقبت انسان كجاست ... ما با هم صحبت كردیم و شهید چمران همانجا از من خواست كه دعا كنم شهید بشود و اتفاقا موقع رفتن هم تاكید كرد اگر من مردم من را خوب غسل بده. آن موقع اصلا فكرش را هم نمیكردم كه ایشان شهید بشود و غسل و كفن کردنشان قسمت من بشود.
- هیچوقت بین شستن و غسل دادن این آدمهایی كه بالاخره معروفتر بودند با مردم عادی فرق گذاشتید؟
خدا شاهد است كه نه. برای من فرقی نمیكرد و افتخارم این است كه همیشه كار مردم را راه انداختهام. مثلا یادم است یك بار یك خانمی آمد جلوی در غسالخانه و به نظر میرسید زیر چادرش چیزی را نگه داشته. خیلی بیقراری میكرد و آخر وقت هم بود و تقریبا همه رفته بودند. بعد دیدم این خانم كودك خردسالش را كه فوت كرده در پارچهای پیچیده و زیر چادرش گرفته و با خودش به بهشتزهرا (س) آورده. میگفت كه شوهرش سرباز است و برای خدمت به شهرستان رفته و وضعیت مالی خوبی هم برای خاكسپاری فرزندش ندارد. میخواست جنازه بچه را همانجا رها كند و برود. من با او حرف زدم و بعد ماجرا را به مدیرعامل سازمان انتقال دادیم و ایشان هم مساعدت كردند و قبری رایگان در قطعه كودكان به این بچه داده شد. این خانم هم خیلی ما را دعا كرد. چند وقت بعد وقتی همسرش از سربازی برگشته و از ماجرا باخبر شده بود، دوتایی باهم برای تشكر آمدند. به خاطر همین است كه میگویم واقعا برایم فرقی نمیكرد چه كسی را غسل میدهم.
نه باز هم فرقی نداشت البته شده بود كه خیلیها سفارش كنند آنها را سفارشی غسل بدهم اما واقعا من همیشه همه جزئیات غسل و كفن را برای همه رعایت میكردم. مثلا وقتی پدر همسرم فوت كرد خودم ایشان را غسل دادم و كفن كردم یا پیكر دو تا از مدیرعاملهای بهشتزهرا(س) را كه از دنیا رفته بودند باز هم خودم شستم. كلا افتخارم این است كه كار مردم را همیشه راه انداختهام.
- از این همه آدمی كه غسل دادید و شستید، هیچوقت هیچكدام به خوابتان نیامد؟
چرا اتفاقا سالها بعد از پایان جنگ، یك شب شهید پلارك را در خواب دیدم با همان لباسهایی كه آورده بودندش بهشتزهرا(س)، شهید از من پرسید كه خواستهای داری؟ چیزی میخواهی؟ من اول كمی فكر كردم اما بعد یادم افتاد چقدر دلم میخواهد بروم زیارت كربلا. به خاطر همین سریع گفتم، میخواهم بروم پابوس آقا ابوالفضل (ع). اما یك دفعه از خواب پریدم. فاتحهای برایش خواندم و این خواب از ذهنم رفت؛ اما چند روز بعد این آرزوی من به واقعیت رسید و من به زیارت كربلا مشرف شدم.
- شما تقریبا هر روز با مرگ سرو كار داشتید، این وسط چند بار به مرگ فكر كردید؟
خیلی زیاد. البته نه اینكه فكر كنم الان میمیرم و از زندگی ناامید بشوم یا غمگین باشم. یك شعری هم هست كه میگوید: چرا غم میخوری از بهر مردن، مگر آنان كه غم خوردند نمردند؟! به خاطر همین فكر میكنم نباید زندگی را سخت بگیریم. كلا هم در این همه سال خدمتم و بعد از غسل و شستوشوی این همه آدم بزرگ و كوچك و معروف و غیر معروف فقط به این نتیجه رسیدم كه نباید دل كسی را بشكنیم و كسی را آزار بدهیم چون دنیا اصلا ارزشش را ندارد و رضای خدا فقط در رضای بندههای خداست.
منبع: جام جم
12jav.net