حرفهای دختر 25 سالهای که قید آرایشگری را زد تا در غسالخانه کار کند
خواهرم گفت اگر دنبال کاری، بیا آرایشگاه خودمان، دختر امروزی ۲۵ ساله را چه به غسالی؟ اگر رفتی خواهریمان تمام! اما من با عشق آمدم و حالا خواهرم هم شده «تطهیر کننده داوطلب».
دوات آنلاین-تابهحال هر چه از غسالی شنیدیم سختی و تلخی بوده، چهرههایی رنجکشیده بوده و آدمهایی که از سر اجبار تن به این شغل دادهاند اما همه حکایت، این نیست، آن روی سکه شغل تطهیر کنندگان، عشق است و «زهرا مرادی» دختر ۲۹ سالهای که قید آرایشگری را زد تا به غسالخانه برسد، نمادی از این عشق است، آنقدر عاشق که میان همکاران در سالن تطهیر بهشتزهرا(س) شهره شده به این لقب: «زهرای به آرزو رسیده»
کدام عشق؟ کدام آرزو؟ هرروز دستبهگریبان مرگ انداختن، لمس تن سرد مردگان، خوشنشینی بوی کافور در ریه و پیچیدن همیشگی صدای شیون عزیز ازدستدادهها در گوش؛ عشق کجای این ماجراست؟ پاسخ ما را تطهیر کنندگان جوان بهشتزهرا (س) میدهند، وقتی دریکی از روزهای ماه خدا در سالن تطهیر پابهپایشان میشویم.
میهمانتان میشویم در ایستگاه آخر دنیا
قبل از شروع مصاحبه با هماهنگی وارد سالن تطهیر میشویم. زهرا به استقبالمان میآید. میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا، 5 سنگ و 5 حوضچه، در هر سنگ، چهار میزبان منتظرند، آب ریز، غسال، کمک غسال و خلعت بر و پیکرهای بیجان در کاورهای سیاه در سالن پشتی غسالخانه در انتظار پوشاندن لباس آخرت، کار از یک ربع به هشت صبح آغازشده، بوی کافور در هوا شناور مانده، در چهره تطهیر کنندگان که دقیق شوی از دختر بیستویکساله تا جوان سیساله و زن میانسال به چشمت میآید. زهرا حواسش به من است، میپرسد؛ «میترسی؟ سختت هست بیرون باش ما نیم ساعت دیگه برای مصاحبه میآییم.» خودم را جمعوجور میکنم و میگویم: «نه. هستم!»
در گوشی با اموات!
زهرا آماده کار میشود، چکمههایش را به پا میکشد و به سنگ اول در سالن تطهیر اشاره میکند؛ «امروز من غسال اصلی هستم. روز قبل آب ریز بودم و احتمالاً فردا خلعت بر و نوبت بعدی؛ کمک غسال، این چرخش کار برای فشار کمتر است. بیشترین فشار کار وقتی است که مسئول اصلی شستوشو باشی.» در فاصله دو متری سنگ اول میایستیم و تماشاگر میهمانی اموات در ایستگاه آخر دنیا. یک نفر مسئول حمل متوفی با برانکارد است، برانکارد از مسیری که تعبیهشده جلوی پای سنگ میایستد و غسالها نمیدانند چه پیکری در انتظارشان است، کودک، جوان، پیر، پیکر سالم، سوخته، تصادفی...
زهرا زیپ کاور را باز میکند و لبخندی روی لبانش نقش میبندد. با کمک غسالها پیکر را جابهجا میکند و بااحتیاط در حوضچه میگذارد، متوفی پیرزنی است با چهرهای آرام، انگار کن که سالهاست منتظر چنین روزی بوده، آب ریز ذکرگویان آب را بهپای میت میریزد. غسال جوان دستش را با مهر روی صورت متوفی میکشد و زیر لب با او زمزمه میکند، چه میگوید نمیدانم! دلیل تبسمش بعد از دیدن چهره پیرزن چه بود؛ نمیدانم! دستهای پیرزن بیجان را که میشوید، صدایش در سالن تطهیر میپیچد؛ بسمالله الرحمن الرحیم... الله لا اله الا هو الحی القیوم ...لا تاخذه سنه و لا نوم ... چندثانیهای بعد نهفقط غسالهای سنگ اول که تطهیر کنندگان در پای سنگهای دیگر هم بلندبلند آیات آسمانی را زمزمه میکنند، آیهالکرسی بدرقه میهمانان ایستگاه آخر دنیا میشود و سالن تطهیر بهشتزهرا (س) یکصدا الله گویان، پیکر متوفی را دهدقیقهای غسل میدهند و کفن پیچ میکنند و زهرا لحظه آخر در گوش پیرزن بیجان زمزمهای میکند و بهسوی خانه آخرت بدرقهاش میکند. چه میگوید؟ نمیدانم!
آرزوی دختر دبیرستانی؛ میخواهم غسال شوم!
بی حاشیه میپرسیم؟ چرا به تو میگویند زهرای به آرزو رسیده؟ آرزویت چه بوده که حالا اینجا، اجابت شده. چهره مهربانی دارد. با لبخند میگوید: «از نوجوانی این شغل را دوست داشتم.» میپرسیم چرا؟ میگوید: «نمیدانم، مدام خواب میدیدم که غسال شدم و در خواب حال خوبی داشتم. دبیرستانی که بودیم با دوستان خاطرات مشترکمان را در دفتری مینوشتیم؛ یک روز همهمان آرزوهایمان را نوشتیم، من نوشتم آرزو میکنم یک روز غسال شوم. همه خواندند و خندیدند و فکر کردند شوخی میکنم اما شوخی نبود. غسال شدن رویای یک دختر دبیرستانی بود.»
از سالن زیبایی تا سالن عروجیان
ماجرای پیوستن زهرا مرادی به جمع تطهیر کنندگان بهشتزهرا (س) شنیدنی است؛ «خانمهای خانواده ما آرایشگر هستند و روزی که فهمیدند میخواهم غسال شوم هاج و واج ماندند، باور نمیکردند، خواهرها و مادرم به روشهای مختلف متوسل شدند تا مرا منصرف کنند، تهدید کردند، قهر کردند اما من زیر بار نرفتم. آمدم ساختمان عروجیان و فرم پر کردم، آن زمان ۲۵ ساله بودم و دانشجو، مسئول عروجیان گفت مطمئن هستی از پسش برمیآیی؟ بیابرویم سالن تطهیر از پشت شیشه نگاه کن ببین طاقتش را داری؟ رفتم پشت شیشه، غسالها در حال شستوشو بودند، تمام بدنم داغ شده بود اما ترس نه! گفتم میتوانم. بعد از چند ماه که از پر کردن فرم گذشت با من تماس گرفتند و بعد از طی مراحلی وارد غسالخانه شدم، باخدا عهد بستم تا وقتی جان در بدن دارم به این شغل ادامه دهم. از هیچکس هم پنهان نکردم که چکاره ام از همکلاسیهایم در دانشگاه تا استادان، همهشان میدانستند که دانشجوی تربیتبدنی کلاسشان، غسال است. واکنش اطرافیان برایم مهم نبود، بعضیها از من دوری میکردند، خیلیها کنجکاو میشدند و در مورد جزییات شغلم سؤال میکردند، همینقدر بگویم حال و هوای معنوی شغل ما آنقدر زیاد هست که مادر و خواهرهایم که به خاطر این انتخاب تا مرز تهدید و قطع رابطه با من پیش رفتند حالا خودشان تطهیر کننده داوطلب شدهاند.»
وقتی میزبان ذاکر اهلبیت می شویم
زهرا که از تب و تابش برای رسیدن به مقصود؛ یعنی سالن تطهیر میگوید، لبخندش به چهره بیجان پیرزن، نوازش صورت و زمزمه لحظه آخر در گوش او در خاطرم میآید، میپرسم چرا خندیدی؟ نوازش کردی؟ در گوش متوفی چه زمزمه کردی؟ پاسخ او و دوستانش همان کرامات سالن تطهیر است که دلهایشان را هوایی کرده و عهدشان را برای ادامه کار باخدا محکمتر! تطهیر کننده جوان هر چه در ذهنت از این شغل، رشتهای را پنبه میکند وقتی میگوید: «ما ایمان داریم که اینجا در سالن تطهیر سر سفره حضرت زهرا (س) نشستهایم و روزی میخوریم، چه حالی از این خوشتر؟! یقین داریم به تعداد زنان و مردان مؤمنی که وارد سالن تطهیر میشوند، وقت شستوشو ملائک در غسالخانه حضور دارند، اطمینان داریم وقتی ذاکر اهلبیت و بنده خوب خدا روی سنگ غسالخانه است اهلبیت هم حضور دارند، گاهی وقتها چهره متوفی آرامشی داردو تو میفهمی این آرامش اتفاقی نیست و بنده مقرب به درگاه حق میهمانت شده است، حکایت لبخند زهرا و نوازش صورت پیرزن هم همین بود.»
برای ما طلب شفاعت میکنی؟
زهرا روایتهای شنیدنی از سالن تطهیر را با راز زمزمه درگوشیاش از سر میگیرد؛ «گاهی وقتها روی لب متوفی لبخند میبینیم، آرامش زمان مرگ را از پس چشمهای بسته میفهمیم و از بندگان خوب خدا میخواهیم از اهلبیت برای ما طلب شفاعت کنند، گره ای که به کارمان میافتد به اموات متوسل میشویم، چهره آرام این پیرزن هم امروز دلم را هوایی کرد، نمیدانم که بوده و در زندگیاش چه کرده، هر چه بود از او خواستم مرا دعا کند، لحظه آخر هم در گوشش گفتم مادر! امشب که مهمان حضرت فاطمه (س) بودی مرا از یاد نبر! دقت کردید که همه بچهها در سالن تطهیر یکصدا آیهالکرسی خواندند؟ این حال خوب، برکت بندگان مقرب است که در لحظات آخر حضورشان در دنیا میهمان ما میشوند و حال دلمان را خدایی میکنند.»
منبع: رکنا
12jav.net