داستانهای شاهنامه/ اسفندیار لشکر توران را شکست داد
ارجاسپ كه آخرين دلاورش را نيز دربند ديد، آشفته شد و با ويژگانش بر شتران نشستند و راه بيابان را در پيش گرفتند. آن گاه دلاوران ايران به فرمان اسفنديار بر دشمن تاختند و از كشته پشته ساختند.
دوات آنلاین-اسفنديار بعد از آزادی از زندان به سوی پدرش گشتاسپ شتافت تا به او که در جنگ با ارجاسپ، پادشاه توران شکست سختی خورده بود، کمک کند. پدر فرزند را در بر گرفت و بوسيد و گفت: سپاس يزدان را كه ترا شاد مي بينم. از من دل آزرده مباش و در كين خواهي درنگ كن. من نذر كرده ام كه اگر در جنگ پيروز شويم. كشور و تاج و تخت را به تو بسپارم و خود به پرستش يزدان بپردازم.
اسفنديار پاسخ داد: شاه از من خوشنود بادا. من گذشته ها را به دست فراموشي سپرده ام و اگر شمشير كين به دست گيرم از خاقان و توران نشاني بر زمين نخواهد ماند.
بزرگان لشكر دانستند كه اسفنديار از بند و زندان رها شده دور برش را گرفتند و سر بر زمين نهادند و اسفنديار از آنان خواست تا شمشير به دست از دشمن خود انتقام گيرند. سپاهيان بر او آفرين خواندند و همه شب را به آرايش لشكر مشغول بودند. از سوي ديگر همان شب خبر به ارجاسپ بردند كه اسفنديار به ياري پدر آمده.
ارجاسپ خشمگين شد و به فرزند كهرم گفت: «ما از اين جنگ انديشه ديگري در سر داشتيم. آن زمان كه اين ديو در بند بود، گرفتن تخت ايران كار آساني بود ولي اكنون كه او رها شده جنگ را به كام ما نمي بينم كه از ما كسي حريف او نيست.»
با همين انديشه دستور داد تا صد شتر آماده كردند و از گنج و خواسته و آنچه از بلخ به تاراج برده بود بر آنان بار كرد و به فرزندانش سپرد.
در اين هنگام يكي از تورانیان به نام گرگسار نزد شاه آمد و او را دلداري داد و گفت:«از آمدن اسفنديار اين همه بيم به خود راه مده كه او تنها يك تن است. از سپاه شكست خورده و شاه فرزند و لشكر از دست داده نبايد ترسيد.»
ارجاسپ بسيار شاد شد و گرگسار را ستود و گفت:«اگر آنچه را گفتي به جاي آوري، ترا سپهبد لشكر خود مي كنم و فرمانروايي توران تا درياي چين را به تو مي دهم.»
چون خورشيد برآمد سپاه بزرگي به سپهداري اسفنديار از كوه فرود آمد و سپاه انبوه ارجاسپ نيز با نيزه و تيغ در برابر آن صف كشيد.
ارجاسپ تا آن سپاه گران و سواران گزيده اسفنديار را ديد جهان در برابر ديدگانش تار شد و بي درنگ ده كاروان شتر خواست تا اگر شكستي پيش آمد خود و بستگانش از نبرد گاه بگريزند.
سپس دستور داد تا كوس و كرنا بنوازند. برق گردش تيغ و خنجرها به آسمان برخاست و دشت درياي خون شد. اسفنديار پاي بر ركاب فشرد و با گرز گاوسارش بر قلب و راست و چپ سياه دشمن تاخت و در هر حمله گروه گروه از نامداران و دلاوران ترك را بر خاك انداخت.
ارجاسپ به گرگسار گفت: «پس چرا خاموشي؟ ديگر در سپاه ما نامداري نمانده.»
گرگسار از اين گفتار تيز شد و به سوي اسفنديار تاخت و بر پهلوان تير باريد. اسفنديار خود را از زين آويخت و چنين وانمود كرد كه تير بر او كارگر شده، گرگسار و شمشير به دست پيش آمد تا سر او را از تن جدا كند كه ناگهان اسفنديار كمندش را بر او انداخت و گردنش را به بند آورد و دستهاي او را بست و او را به سپاهيان سپرد.
ارجاسپ كه آخرين دلاورش را نيز دربند ديد، آشفته شد و با ويژگانش بر شتران نشستند و راه بيابان را در پيش گرفتند. آن گاه دلاوران ايران به فرمان اسفنديار بر دشمن تاختند و از كشته پشته ساختند.
چون تورانیان دانستند كه ارجاسپ گريخته، به هم ريختند و آنان كه توانستند گريختند و ديگران به زينهار نزد اسفنديار آمدند.
اسفنديار پس از پيروزي سر و تن را شست و يك هفته با پدر به نيايش ايستاد. روز هشتم گرگسار را با دست و پاي بسته نزدش آوردند و گرگسار با زبوني به او گفت:«تو از خون من بگذر من بنده تو خواهم شد و ترا به رويين دژ راهنمايي خواهم كرد.»
اسفنديار نيز دستور داد تا او را همچنان در بند نگه دارند.
اسفنديار به لشكريان خود خواسته بخشيد و سپس به پرده سرا نزد پدر آمد. گشتاسپ به او گفت:«اي زرمنده تو در اينجا شاد دلي و خواهرانت به اسيري دربند. من تا زنده ام بر اين ننگ خواهم گريست و پيمان مي كنم اگر خواهرانت را از بند و مرا از ننگ برهاني، تاج و تخت را به تو سپارم.»
اسفنديار با فروتني پاسخ داد:
«به پيش پدر من يكي بنده ام
نه از بهر شاهي پژوهنده ام
هداي تو دارم تن و جان خويش
نخواهم سر تخت و فرمان خويش
من به توران مي روم بر و بوم ارجاسپ را زير و رو مي كنم و بخت بلند شاه با خواهرانم پيروز باز مي گردم.»
گشتاسپ او را ستود و آفرين كرد و باز نويد پادشاهي داد. اسفنديار نيز دست پدر را بوسيد و با مادر بدرود گفت و با دوازده هزار سپاه گزيده و درفش هماي پيكر و سه هزار شتر بار و بنه از ايوان به دشت آمد.
منبع: https://www.mehremihan.ir
12jav.net