داستانهای شاهنامه/ گرویدن مردم ایران به دین زرتشت و آغاز جنگ مجدد با توران
چون گشتاسپ حاكم شد و بر تخت نشست، تاج بر سر نهاد و گفت: شاهي يزدان پرست هستم و ايزد پاك اين تاج را بر سر من گذارده است تا مردم را به سوي او راهنما باشم و بدان را به راه راست رانده و به دين خداي درآورم.
دوات آنلاین-چون گشتاسپ حاكم شد و بر تخت نشست، تاج بر سر نهاد و گفت: شاهي يزدان پرست هستم و ايزد پاك اين تاج را بر سر من گذارده است تا مردم را به سوي او راهنما باشم و بدان را به راه راست رانده و به دين خداي درآورم.
گشتاسپ دختر قيصر روم ناهيد را به همسري برگزيد. نامي فارسي بر او نهاد و به كتايون معروف شد. كتايون دو فرزند آورد. يكي اسفنديار و ديگري پشوتن. هر دو دلاور، پهلوان و شمشير زن.
همه پادشاهان جهان به درگاه گشتاسپ آمدند و رياست او را گردن نهادند. گشتاسپ در هر مرز مرزباني نشاند تا از سرزمين هاي ديگر به مردم ايران زياني نرسد.
تمام شاهان امر گشتاسپ را گردن نهادند مگر ارجاسپ كه پادشاه توران زمين بود. ارجاسپ كيش ديوها داشت و هيچ پندي بر او تأثير نمي كرد.
در همان دوراني كه ارجاسپ آيين ديوان را گسترش مي داد در سرزمين گشتاسپ مردي پاك، دانا و دانشمند به جهان آمد كه آييني تازه آورد. هدف او از ميان بردن اهريمن و هر انديشه اهريمني بود. آن مرد بزرگ زرتشت نام داشت.
گشتاسپ چون فرمان خدا را بشنيد دين زرتشت را پذيرفت. آن زمان لهراسپ در نوبهار بلخ مي زيست اما ديگر پير، نالان، بيمار و ناتوان بود. گشتاسپ دين يزدان پرستي را بر همه آشكار كرد و فرستاده هايي نزد سران كشورها فرستاد.
دانايان و دانشمندان را به سوي خداي يگانه دعوت كرد. مردم دين نو را پذيرفتند. گشتاسپ موبدان را به هر سرزمين فرستاد.
در همین ایام ارجاسپ گفت نامه اي براي گشتاسپ بنويسيد و به او بگوييد از اين راه زشت برگردد و آيين ما برا بپذيرد. اگر سخن ما را پذيرفت كه جنگي ندارم اما اگر نپذيرفت سپاهي فراهم كرده به ايران مي روم او را گرفته و زنده بر دارش مي كنم.
دو پهلوان توراني به نام بيدرفش و نامخواست نامه ارجاسپ را گرفته روانه شهر گشتاسپ شدند. در مدتي اندك خود را از شهر توران به شهر بلخ رسانيدند، به ايوان گشتاسپ رفتند، نيايش كردند، نامه را دادند و گشتاسپ دستور داد تا جاماسپ وزير نامه را بخواند.
گشتاسپ زرتشت را با ديگر بزرگان نزد خود خواست و به ايشان گفت چنين نامه اي را ارجاسپ نزد من فرستاده مي گوييد چه بايد كرد.
چون سخن گشتاسپ به پايان رسيد، زرير و اسفنديار شمشير كشيدند و گفتند اگر ارجاسپ دين زرتشت را نپذيرد با شمشير بايد او را بكشيم. اينك اجازه بده تا زرير پاسخ ارجاسپ را تهيه كند و نزد او ببرد.
قرار شد زرير همراه با اسفنديار و جاماسپ پاسخ ارجاسپ را بنويسد.
نامه آماده شد زرير آن را نزد گشتاسپ برد و براي او خواند.
گشتاسپ آن را پسنديد و از دانايي آن سه نفر در شگفت شد.
فرستادگان ارجاسپ را پيش خواند. نامه را به آنها داد و گفت بگيريد و به ارجاسپ برسانيد. فرستادگان نامه را گرفتند و خجالت زده روانه سرزمين ارجاسپ شدند.
آنها رفتند تا از دور چشمشان بر درفش سپاه تورانيان افتاد كه در بالاي ايوان ارجاسپ در اهتزاز بود. آن گاه از اسب به زير آمدند و پياده روانه ايوان شاه شدند. نامه را دادند. ارجاسپ نامه را به دبيري داد تا بخواند. دبير نامه را باز كرد و تمامي آن را براي ارجاسپ خواند.
در نامه آمده بود كه ارجاسپ آنچه را نوشته بودي، شنيديم و خوانديم. اما آن سخنها از مغز و دهان تو بزرگتر بود و تو در جايگاهي نيستي كه آن سخنان را بر زبان بياوري. سخناني بود بي معنا؛ گفته بودي تا چندي ديگر سپاه خود را به اين سرزمين مي فرستيم اينك كارت را آسان كرديم ما خودمان به سوي سرزمين تو مي آييم. هزاران هزار مرد دلاور روانه آن سرزمين مي شوند، همه از خاندان ايرج و پهلوان نه از خاندان افراسياب و بيكاره؛ مردمي همه راست بالا، همه راستگوي، همه نيزه دار، شمشير زن، همه لشكر آراي و لشكر شكن، همه نيزه بر دست و باره بر زين، همه دين پذير و همه هوشيار، همه شير گير و همه رزم ساز.
چون سخن دبير به اينجا رسيد ارجاسپ، فرود آمد از تخت و خيره بماند. لحظه اي بعد رو به سوي سپهبد توران زمين كرد و گفت: فردا بامداد از تمامي سرزمين ما سپاهيان را روانه ايران زمين كن و دو برادر خود به نامهاي كهرم و انديرمان را سپهسالاري داد و هر يك را با يكصد و پنجاه هزار سوار روانه جنگ كرد.
سردار ديگرش گرگسار پير كه روزگار بر او فراوان گذشته بود، سپهبد گروهي ديگر شد. كهرم و انديرمان و گرگسار مردمي خونخوار و كج انديش بودند از اهريمن، بد كنش تر چنانكه سلاح جنگ ايشان تبر بود و شب و روز كارشان آتش زدن و سوختن خانمان مردم. بي درفش سردار ارجاسپ برادر گرگسار درفشي گرگ پيكر داشت و ديگر سرداران نيز هر يك با سربازان خود به سوي خاك ايران حركت كردند.
منبع: https://www.mehremihan.ir
12jav.net