2024/11/22
۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ به پادشاهی رسیدن گشتاسپ

داستان‌های شاهنامه/ به پادشاهی رسیدن گشتاسپ

لهراسپ دانست كه آن دلاور كسي جز فرزندش گشتاسپ نيست. پس قالوس را با هداياي فراوان بازگرداند و به قيصر پيام داد كه:«من آماده نبردم.»

دوات آنلاین-قيصر كه از آن‌که با کمک گشتاسپ در مازندران  بر الياس پیروز شد درحالی که مغرور شده بود به اين فكر افتاد كه از لهراسپ پادشاه ایران نيز باج بخواهد. او خبر نداشت دامادش گشتاسپ در واقع پسر لهراسپ است.

 

 پس قالوس را كه مردي خردمند بود با پيام نزد لهراسپ به ايران فرستاد تا به او بگويد كه: تاج و تخت تو به اين پيمان بر سر جاي خواهد ماند كه فرمان مرا گردن نهي و باج مرا بپذيري و گرنه سپاهي گران به سپهداري فرخزاد به سويت خواهم فرستاد تا بر و بومتان را ويران و آن را با خاك يكسان كند.

 

لهراسپ فرستاده را پذيرفت و چون از پيام قيصر آگاهي يافت از گستاخي او برآشفت اما خشم خود را آشكار نكرد و قالوس را چنان به نرمي نواخت و برايش بزم آراست كه گويي پيام آور روم نبوده است.

 

آن گاه در خلوت از او پرسيد كه قيصر به دلگرمي كدام پشتيبان از همه باج مي خواهد و رزم مي جويد؟ او كه پيش از اين چنين توانايي نداشت. راهنمايش در اين نامجويي كيست؟

 

قالوس كه سپاسگزار نوازش و پذيرايي گرم لهراسپ بود گفت: سوار دلير و شيرگيري نزد قيصر آمده كه در پهلواني و دلاوري افسانه گشته و همه از هنرش در رزم و شكار در شگفت اند قيصر او را به دامادي خود سرافراز كرده و سخت گرامي‌اش مي دارد.

 

لهراسپ پرسيد:«بگو بدانم چهره اين دلاور به چه كسي مانند است.»

 

و قالوس پاسخ داد كه:«قد و بالا و چهره او با زرير چون سيبي است كه به دو نيم شده باشد.»

 

و لهراسپ دانست كه آن دلاور كسي جز فرزندش گشتاسپ نيست. پس قالوس را با هداياي فراوان بازگرداند و به قيصر پيام داد كه:«من آماده نبردم.»

 

لهراسپ مدتي به فكر فرو رفت و سپس زرير را فراخواند و گفت:«بي گمان اين فرخزاد روم همان برادرت گشتاسپ است و اگر درنگ كنيم كار تباه خواهد شد و او همراه روميان به جنگ ما خواهد آمد. پس تو با شتاب تاج شاهي و درفش كاوياني و زرينه كفش را بردار و به نزدش برو و به او بگو كه من پادشاهي را به او مي سپارم.»

 

زرير نيز با سپاهي آراسته و لشكري گزيده با نوادگان كاوس و گودرز و بهرام و ريونيز از خاندان و دو نواده گيو رو به سوي روم نهاد و در مرز حلب سپاه را به بهرام سپرد و خود به صورت پيكي به درگاه قيصر شتافت.

 

در بارگاه قيصر دو برادر يكديگر را ديدند و شناختند اما هيچ آشكار نكردند. زرير نزد قيصر رفت و گفت:«اين فرخزادي كه چنين به او مي نازي يكي از بندگان ماست كه از درگاه شاه گريخته و نزد شما پايگاه يافته.»

 

و آن گاه پيام لهراسپ را چنين به قيصر داد:«نه ايران خزر است و نه من الياس كه تو سر از آيين ديرين بپيچي و از من باج بخواهي پس آماده نبرد باش.»

 

قيصر نيز پاسخ داد:«من هر زمان آماده رزمم، باز گرد و جامه نبرد بساز.»

 

روز ديگرگشتاسپ به قيصر گفت: من پيش از اين در دربار شاه بوده ام و آنان همه مرا مي شناسند و از هنرهاي من آگاهي دارند. بهتر است من به آنجا بروم و گفتني ها را با آنها بگويم.

 

قيصر نيز پذيرفت، گشتاسپ سوار شد و به تنهايي به سپاه ايران آمد.

 

لشكريان ايران چون فرزند سرفراز لهراسپ را ديدند پياده به پيشبازش شتافتند. زرير پيش آمد و دو برادر يكديگر را تنگ در آغوش گرفتند.

 

زرير به برادر گفت:«پدرمان سخت پير و خسته شده است و توان پادشاهي ندارد. او مي خواهد كه پس از اين تو پادشاه ايران باشي و اين تاج را نيز براي تو فرستاد.»

 

تاج و تخت و طوق و ياره را پيش آورد و گشتاسپ شادمان بر تخت شاهي نشست و تاج بر سر نهاد و همه بزرگان و نامداران و سران لشكر كمر بسته در كنار تختش در كنار تختش برپاي ايستادند.

 

گشتاسپ سپس پيامي به قيصر فرستاد و گفت:«همه كارها چنان كه خواست تو بود راست شده و زرير و سپاه آماده پيمانند و اگر زحمتي نيست به لشكر گاه ايرانيان بيا كه زمانه به كام تو است.»

 

قيصر نيز آن پيام را پذيرفت و رو به سوي لشكر گاه ايرانيان نهاد و چون به آنجا رسيد گشتاسپ از تخت به پا خاست و او را دربر گرفت و قيصر نيز با شگفتي تمام او را دید. گشتاسپ پوزش او را پذيرفت و او را كنار خود نشاند و به او گفت كه شامگاهان كتايون را نزد وي روانه كند.

 

قيصر نيز گنج‌ها و نگين و طوق و دينار و ديبا بار شتران كرد و با غلامان بسيار همراه كتايون نزد گشتاسپ برد و شهريار جوان نيز باج روم را به او بخشيد و با كتايون و زرير و ديگر يلان رو به سوي ايران نهاد.

 

قيصر دو منزل همراه آنان آمد و سپس به خواهش گشتاسپ بازگشت. در ايران لهراسپ و بزرگان به پيشباز گشتاسپ شتافتند و او چون پدر را دید از اسب فرود آمد و زمين را بوسيد و لهراسپ فرزند را دربر گرفت و نواخت و همه با هم سوي ايوان شاهي رفتند. در آنجا لهراسپ با دست خود تاج بر سر فرزند نهاد و او را به شاهي آفرين كرد و گشتاسپ از پدر سپاس و ستايش کرد.

 

منبع: https://www.mehremihan.ir

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.