2024/11/22
۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه / هنرنمایی گشتاسپ نزد قیصر روم

داستان‌های شاهنامه / هنرنمایی گشتاسپ نزد قیصر روم

قيصر تازه دانست كه ستمي بر گشتاسپ و كتايون رفته است و سوار بر اسب به پوزش نزد كتايون آمد و دختر خود را دربر گرفت و از او و شوهرش دلجويي كرد و آنها را به قصر باز آورد و چهل خادم به خدمتشان گمارد.

دوات آنلاین-قيصر از اينكه دو داماد پهلوان نصيبش شده، از شادماني سر بر آسمان مي ساييد و پيروزي آن دو را به آگاهي همه نامداران مي رساند تا آنكه روزي در برابر ايوانش ميداني آراست و همه پهلوانان را به هنرنمائي در آن ميدان فراخواند.

 

دو داماد شاد قبل از همه شروع به هنرنمايي كردند و با هنر خود در چوگان و تيره و نيزه ميدان قيصر را آراستند.

 

از آن سو كتايون نزد گشتاسپ آمد و گفت:«تا كي چنين اندوهگين به گوشه اي بنشيني و انديشه كني بلند شو و به ميدان قصر به تماشاي دو داماد پدرم برو و ببين اين دو پهلوان كه يكي گرگ را كشته و ديگري اژدها را، چه گردي برپا كرده اند»

 

گشتاسپ گفت:«اگر تو چنين مي خواهي من حرفي ندارم ولي اگر پدرت كه مرا از شهر بيرون كرده در آنجا من را ببيند چه خواهد گفت.»

 

با اين همه گشتاسپ زين بر اسب گذاشت و به ميدان رفت و چندي آنجا به نظاره ايستاد و آن گاه گوي و چوگان خواست و وارد ميدان شد.

 

او چنان هنري در بازي نشان داد كه پاي ديگر يلان سست شد و هنگامي كه نوبت تير و كمان رسيد باز همه از او در شگفت ماندند.

 

قيصر به اطرافيان خود گفت:«او را نزد من آوريد تا بدانم كيست و از كجا آمده كه من تاكنون سوار سرفرازي چون او نديده ام.»

 

و چون او را نزد قيصر خواندند و قيصر از نام و نشانش پرسيد گشتاسپ پاسخ داد:«من همان مرد بيگانه اي هستم كه قيصر دخترش را به خاطر او از ديدگان راند و هيشوي شاهد است كه آن گرگ بيشه و آن اژدها نيز به دست من كشته شده اند».

 

هيشوي با شتاب به خانه رفت و دندانهاي گرگ و اژدها را آورد و نزد قيصر گذاشت و قيصر تازه دانست كه ستمي بر گشتاسپ و كتايون رفته است و سوار بر اسب به پوزش نزد كتايون آمد و دختر خود را دربر گرفت و از او و شوهرش دلجويي كرد و آنها را به قصر باز آورد و چهل خادم به خدمتشان گمارد.

 

قيصر پس از آنكه كتايون را براي گزينش شويي بدان سرافرازي ستود، از او پرسيد كه آيا از نام و نژاد شويش آگاهي دارد؟ و كتايون پاسخ داد:«بي گمان او از خاندان بزرگي است ولي تاكنون رازش را بر من نگشوده. من تنها مي دانم كه او خود را فرخزاد مي نامد و بيش از اين چيزي به من نگفته.»

 

قيصر گنج و انگشتر به گشتاسپ بخشيد و تاج و پر گهر بر سرش نهاد و به همه فرمان داد تا از فرخزاد فرمان ببرند.

 

سرزمين خزر همسايه روم بود و قيصر نامه اي به الياس پادشاه آنجا نوشت و از او تقاضاي باج كرد و پيام داد كه:«اگر باج و ساو مرا نپذيري و گرو گان به روم نفرستي، بدان كه عمرت به سر آمده و خاك خزر زير پاي فرخزاد زير و زبر خواهد شد.»

 

الياس در پاسخ نوشت كه:«اگر به اين يك تن سوار مي نازيد، من آماده نبردم و باج به روم نخواهم داد كه اگر كوه آهن هم باشد تنها يك تن است.»

 

اهرن و ميرين كه از پيام الياس آگاهي يافتند به قيصر گفتند:«بهوش باش. الياس، گرگ و اژدها نيست كه با زهر و شمشير كشته شود بهتر است از جنگ با او بپرهيزي و از در آشتي درآيي.»

 

قيصر از سخنان آنان پژمرده و نوميد شد و به فرخزاد گفت:«اگر تو نيز تاب جنگ با الياس را نداري زودتر بگو تا او را با گنج و خواسته و با زبان چرب از روم برگردانيم.»

 

اما گشتاسپ كه او را فرخزاد مي ناميدند پاسخ داد: من از او باكي ندارم ولي پاي ميرين و اهرن نبايد به ميدان نبرد برسد كه از آنها همه گونه كژي برمي آيد.

 

پس آتش جنگ افروخته شد و دو لشكر به هامون آمدند. الياس از ديدن يال و كوپال فرخزاد به شگفت آمد و غريب سواري نزدش فرستاد و به او پيام داد:«اگر نزد ما آيي و يار و مهتر ما باشي گنج بي رنج يا بي و بهره بسيار.»

 

ولي فرخزاد پاسخ داد:

 

تو كردي بر اين داوري دست پيش

 

كنون بازگشتي زگفتار خويش

 

اكنون گفتار به كار نمي آيد و بايد آماده رزم شوي.

 

چون خورشيد برآمد، دو سپاه آراسته در برابر يكديگر صف كشيدند و آواي بوق و كوس برخاست و چكاچاك شمشيرها گوش فلك را كر كرد و جوي خون از هر طرف جاري شد.

 

گشتاسپ اسب خود را تازاند و پيش الياس آمد و او را به نبرد خواند و هر دو سوار اسب را برانگيختند. نخست الياس بر فرخزاد تير باريد تا او را از ميدان به در كند ولي گشتاسپ نيزه اش را بر كشيد و با چنان نيرويي بر جوشن الياس زد كه او را از اسب برزمين افكند. دستش را بست و كشان كشان نزد قيصر برد و آن گاه با لشكر بر سپاه دشمن تاخت و بسياري از آنها را كشت و بقيه را به اسيري گرفت.

 

همگان را شگفت زده بر جاي گذاشت و سپس پيروز گردن افراشته نزد قيصر بازگشت. قيصر با شادي به پيشبازش شتافت و بر سر و چشمش بوسه زد و دستور داد تا همه روم را آذين بستند و آن پيروزي بزرگ را جشن گرفتند.

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.